روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

هر که با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

سلام

دوشنبه تون زیبا

روزهای زوج... روز باشگاه هستند

و این یعنی یه عالمه حس خوب

گاهی یه خستگی دلچسب توی عضلات و ماهیچه ها ... با یه عالمه انرژی



دیروز با مادرجان اومده بودیم و زودتر تعطیل کردم و رفتیم چند جایی خرید

خرده ریزهایی که توی لیست مادرجان بود

بعد هم رسیدیم خونه و یه سری به مخزن آب و موتور زدم

بعدش هم ماشین پدرجان را استارت زدم ... سه ماه بود دست بهش نزده بودم و یهو که یادم اومد گفتم حتما باطریش از کار افتاده

بعد هم که رفتم بالا کمک مادرجان یکی از کابینت ها را ریختیم بیرون و مرتب کردیم

یه گلدون سفید سرامیکی هم برای پتوسی که مادرجان هوس کردند بزارن روی جزیره خریده بودیم

اول تصمیم داشتم گلدونش را عوض کنم

ولی وقتی دیدم سایزش جوری هست که همون گلدون قبلی را بزاریم داخل جدید... 

دیگه گلدون را عوض نکردم

در عوض خوشگل شد

این تغییرات کوچولو حال دل آدم را عوض میکنن

یه مقداری کمک مادرجان کردم

و باز دیشب حدود ساعت 10 شب رفتم پاتوق عموجان

اون یکی عموجان هم بودند و در حال راه اندازی مینی مارکت....

نزدیک یازده و نیم میز و صندلی را چیدیم توی کوچه و توی هوای خنک نیمه شب بساط شام برپا کردیم

زن عمو پلوعدس با مرغ درست کرده بودند

همراه ترشی و نوشابه و ماست

با اصرارشون نشستیم دور میز و گفتیم و خندیدیم و شام خوردیم

عمه و شوهر عمه هم ساعت 12 بهمون ملحق شدند

عموی خارجکی به خاطر اینکه این روزها شلوغم و کمتر بهشون سر میزنم برام قیافه گرفته بودند

ولی من اصلا به روی مبارک خودم نیاوردم

و خیلی عادی با همه گفتم و خندیدم و نزدیک 12 و نیم ازشون خداحافظی کردم







پ ن 1: بالاخره یکی از آچاره باهام تماس گرفت و گفت که برای تمیزکاری میاد

امیدوارم خیلی حرصم نده



پ ن 2: مغزبادوم برام یه مسیج زده و گفته یه کلاه باکت مشکی برام بخر

پشت فرمان بودم ... ایستادم یه کنار - نوشتم کلاه باکت چیه؟

نوشته برو توی کلاه فروشی بپرس بهت میگن

سر راه رفتم توی کلاه فروشی و یه باکت مشکی خریدم

اسم این رخت و لباسای جدید را من دیگه هرگز یاد نخواهم گرفت

هرروز یه اسم جدید میاد

تازه داشتم با هودی و پافر و شگت کنار میومدم ...



پ ن 3: للی باید کونولوسکوپی انجام بده

توی بیمارستانهای دولتی اصلا نوبت یافت نمیشه

بهش گفتم قرض بدم بری انجام بدی بعدا هر وقت داشتی پس بدی

گفت نه

مجبور شدم زنگ زدم مستر هورس... ببینم میتونه یه نوبت براش جور کنه یا نه....

دیشب که شوهر عمه را دیدم موضوع را گفتم ... گفت فردا پیگیری میکنم ...

کاش به مستر هورس زنگ نزده بودم


پ ن 4: من قاطعانه با «استاد» حرف زدم

همون موقع که براتون تعریف کردم

بعد از اون روز دیگه کلا از هم خبر نداشتیم

دیشب برام آهنگ ازمعین را فرستاده بود « آهنگ سلام یا خداحافظ کدوم را پای قسمت بزارم»

نمیتونم دروغ بگم

ناخواسته اشک ریختم



پ ن 5: دیشب آقای دکتر ازم میپرسن: دیگه نمیخوای منو سوپرایز کنی؟



نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 11:03 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خوش به حالتون. شب زنده داری را خیلی دوست دارم. اما اجبار به بیدار شدن صبح زود باعث میشه پیش از این که به چرت زدن بیفتم بلند بشیم!
واقعا نمیدونین باکت چیه؟ من هم نمیدونم
مستر هورس؟ خدائی اسم بهتری نبود؟
به آقای دکتر بفرمائید این بار نوبت شماست که سورپرایزم کنین

سلام جناب دکتر
البته من صبح ها به زودی شما بیدار نمیشم
ولی منم مجبورم دیگه نهایت 7 بیدار بشم
ولی شب بیرون بودن را دوست دارم و البته تازه بعدش اومدم 2 ساعت با آقای دکتر حرف زدیم ... دیگه هلاک بودم ... نمیدونم چند خوابیدم ... چند بیدار شدم
والا این اسم گذاری ها خیلی وقتا تقصیر دوستان هست دیگه
میشه بازم من آقای دکتر را سوپرایز کنم؟ خیلی بهم خوش گذشت

سعید دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 11:56 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعموجان
خداقوت
ماشین پدرجان رو حداکثر هفته ای یه بار روشن کن بذار 10 دقیقه کار کنه

سلام
متشکرم
چشم ... میخوام این کار را بکنم ... ولی نمیدونم چرا یادم میره ... بعد یهو چشم بهم میزنم میبینم سه ماه گذشته

لیلا دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 13:44

آخ جون یه قرار عاشقانه دیگه در راهه


نمیشه
ولی حتی خیالشم قشنگه
فعلا هردو خیلی خیلی درگیر و شلوغیم

ربولی حسن کور دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 15:32

نخیر نمیشه
هرچیزی یه ترتیبی داره
اختیار دارین. هرطور که خودتون صلاح میدونین

زنده باشین جناب دکتر
ولی گویا این قضیه که تعریف کردم باعث سوتفاهم برای دوستام شده
میدونید ما یه برش از زندگی را تعریف میکنیم ... قبل و بعدش و شرایط طرف مقابلمون برای دوستامون خیلی روشن نیست و این باعث میشه خیلی ها باعث سوتفاهم بشن یا برداشت نادرستی از رفتار ما داشته باشن
من مدتها سعی کردم هیچی از آقای دکتر ننویسم - از خودم و روزمره هام و چیزای عادی حرف زدم - چون میدیدم که برش های کوتاه عاشقانه کلی حساسیت ایجاد میکنه بدون اینکه بقیه بدانند که طرف مقابل در چه موقعیتی هست - یه مدتی بود میدیدم دوستان هی سراغ آقای دکتر را میگیرند و میگن از عاشقانه ها هم بنویس- برای همین نوشتن در موردشون را شروع کردم

سعید دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 17:23 http://www.zowragh.blogfa.com

سعی کن بعضی روزا با ماشین پدرجان بری بیرون

باید این کار را بکنم
ولی اولا اینکه ماشین پدرجان را جایی پارک میکنیم که یکی از ماشین های توی پارکینگ جلوی اون ماشین پارک میشه و وقتی اون ماشین هست من نمیتونم ماشین را در بیارم
و اصولا صبح که من میام این ماشین جلوی ماشین پدر هست و من نمیخوام مزاحم اون همسایه بشم
دوم هم انگار با ماشین خودم خیلی راحت ترم و برای همین هی امروز و فردا میکنم

مونا دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 23:53

تیلو جان لطفا لطفا یه کم یه کم برای خودت ارزش قائل شو و قدر خودت رو بدون. دفعه قبل که نوشتی آقای دکتر بهت گفته از وقتی اومدی منو دیدی آرومتر شدی، میخواستم برات بنویسم چطور رفتار میکنی که اینطور باهات حرف میزنه. به جای اینکه بگه اومدی من آروم شدم، میگه اومدی منو دیدی آروم شدی! ولی دست نگه داشتم و ننوشتم. ببخشید ولی اینبار دیگه عصبانی شدم. میگه باز بیا منو سورپرایز کن؟ بگو اینبار نوبت شماست، ببینم چه می کنی. آه حیف از تو و اینهمه ذوق و احساس که کنترلش نمی کنی و دیگران رو دچار توهم می کنی.

مونای نازنینم
این کامنت به من این پیغام را داد که من یه دوستی دارم که با دقت نظر و حواس جمع حواسش به من هست و این منو خوشحال میکنه
اما اینکه من یه برش کوتاه از عاشقانه مینویسم این حس را در شما ایجاد کرده
اینکه اقای دکتر به من گفتند چقدر آرام شدی چون من واقعا دچار یه خشم و عصبانیت شده بودم و واقعا بعد از اون دیدار آرام شدم
من و آقای دکتر تازه با هم آشنا نشدیم ... این رابطه 15 ساله هست
یعنی خیلی از زوایای اخلاقی هم را میدونیم و با هم آشنا هستیم
این حس سو استفاده که بهتون منتقل شد به خاطر این هست که شرایط سخت فعلی آقای دکتر را نمیدونید
وگرنه اگه یادتون باشه تا نزدیک سه سال پیش من اصلا به آقای دکتر حتی یکبار هم سر نزده بودم و ایشون دقیقا هر ماه بهم سر میزدند و قرارهای عاشقانه برقرار بود
حالا شرایط سلامتی خانواده ی ایشون به نحوی شده که نمیتونن ازشون دور بشن
هم پدرشون در بستر بیماری هستن و هم مادرشون که به شدت درگیر سرطان هستند و نیازمند دعاهای خوبتون ...
آقای دکتر این روزها حتی بیشتر جلسات و کارهاشون را طوری تنظیم میکنن که در کمترین فاصله از خانه باشند و دسترسیشون به خونشون سریع باشه
اینکه میگن نمیخوای منو سوپرایز کنی صرفا این معنی را میده که دلشون برام تنگ شده و معنی این حرف این هست که اونبار سوپرایز خیلی دلنشین و دلچسب بوده و مایل به تکرارش هستند
و هیچ معنا و مفهوم دیگه ای پشت این ماجرا نیست

لیمو چهارشنبه 8 شهریور 1402 ساعت 09:34 https://lemonn.blogsky.com/

کلاه باکت هم در ادامه همون کراپ و کارگو و بگ و... هاست نسل جدید فقط یک مدل میپوشن، استایل شخصی از بین رفته تقریبا. هرابر سعی میکنم به دخترخاله م بگم که باید خودش باشه نه تقلید از همسن ها اما خب اقتضای سنشونه، نباید سخت بگیریم که دلزده نشن.

وای اره ... چقدر اسم دار شدن همه لباسها
کجا یه مدل میپوشن ... یکی را میبینی کوتاه و نصفه نیمه و تنگ پوشیده ... اون یکی را میبینی همچین بزرگ و گشاد پوشیده انگار لباسها ماله خودش نیست ... هرکدوم یه سازی میزنن

مینو مادر فندق پنج‌شنبه 9 شهریور 1402 ساعت 01:03

من نفهمیدم رابطه ۱۵ ساله رو . چرا نمیشه با هم باشین
الان نوع رابطه چیه
اگه دوست نداشتین نگین

چیز زیادی در بین نیست
جز دوست داشتن و عاشقی
و لحظه های نابی که دو طرف رابطه فقط درکشون میکنن
و همه دنیا هییییییییییییییچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد