روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

گویا دعاهای منِ خسته، اثر کرده

سلام

روزتون زیبا

دست و جیغ و هورا

البته خبر را توی اینستاگرام لو دادم و دیگه ارزش خبری نداره



یه تصمیم یهویی گرفتم

خداوند همه چیز را جور کرد و خواست که بشه

یکشنبه صبح با مادرجان سوار اسنپ شدیم 

من ترمینال پیاده شدم

مادرجان هم رفتند خونه خواهر

سوار اتوبوس شدم

رسیدم... بال در آوردم

از سرشوق روی پاهام بند نبودم

بی انصافی هست اگه نگم آقای دکتر هم خیلی خیلی از دیدنم خوشحال شدند و اگر بیشتر از من ذوق نکردند یقینا اندازه من ذوق داشتند

البته اولش قصدم این بود که سوپرایزشون کنم و اصلا نگم که دارم میرم

ولی بعدش دیدم برای یه آدم خیلی شلوغ با مشغله های رنگ به رنگ کار خیلی قشنگی نیست و به جای خوشحال کردنشون باعث دردسرشون میشه

برای همین شب وقتی بلیط را اوکی کردم بلیط را براشون فرستادم

رسیدم...

یه راست رفتیم ناهار

همونجایی که به قول خودشون غذاش را خیلی دوست دارن

سرصبر نشستیم و ناهار خوردیم و بعد یه دوری توی خیابونها زدیم و حرف زدیم

ساعت 5 جلسه داشتند... رفتیم کلینیک

من توی اتاقشون ماندم

دخترا برام چای توی استکان کمرباریک لب طلایی آوردند... چرا عکس نگرفتم؟

تنقلات هم روی میز بود

بعدش هم هندوانه آوردند

وقتی رسیدم آقای دکتر یه نوشیدنی آلوئه ورای بزرگ برام خریده بودند که خنک بشم ... من مزه ش را دوست داشتم

ولی خودشون خوردند و گفتند دقیقا مزه اکسپکتورانت میده

خلاصه که یکی دو ساعتی توی اتاقشون منتظر بودم و هی توی زاویه های مختلف اتاق نشستم و نگاه کردم و هی نفس های عمیق کشیدم و هی روی کاغذ چیز میز نوشتم

بعد دخترا اومدن و زور زور منو بردن اتاق فیشیال...

و یک ساعتی هی ژل و کرم و اسکراپ زدند و پاک کردن و هی نورهای رنگاوارنگ... هی دستگاههای ویبره ...

یه آهنگ رمانتیک هم گذاشته بودند و اصرار داشتند که من از لحظات لذت ببرم

دیگه آخرای ماجرا بود که برای آقای دکتر مسیج زدم چرا نمیای منو نجات بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ایشون هم خیلی ریلکس نوشتند لذتش را ببر....

خلاصه بیشتر از یکساعت با ماساژها و این حرفا طول کشید... در نهایت از دستشون خلاص شدم

دکتر باید میرفتن اون یکی دفتر کارشون ...

اونجا هم زحمت کشیدند و پرسنلشون بهم نسکافه و کیک خونگی دادند

ساعت از 12 شب گذشته بود که کارشون تمام شد

رفتیم پیتزا خوردیم و اونقدر خندیدم که مطمئن شدیم که به جای دلستر بهمون آب شنگولی!!!!!!!!!! دادن

صبح دیگه از اونهم جذاب تر بود

آقای دکتر دوتا گزینه گذاشتند روی میز... یه جای شیک و پیک ... یه جای قدیمی

منم جای قدیمی را انتخاب کردم

یه املت چرب با پیاز فراوون.... و چای

خوش گذشت ...

برای همتون لحظات خوش و خوب را آرزو میکنم

میخواستم زود برگردم

بعد از صبحانه رفتیم یه کمی دور زدیم ...

بعد هم یه تاکسی گرفتیم که بهتره بهش بگیم جمبوجت....

یعنی با سرعت نور...




پ ن 1: با اینکه پر از حرفم

دلتنگی لحظه های برگشتن بهم اجازه نمیده فعلا بیشتر براتون حرف بزنم ...

وقتی رسیدم خونه - دلتنگتر بودم ... اما خوشحال


پ ن 2: بیست و چندتا کامنت از شما عزیزانم داشتم

طبق معمول با صبوری و عشق همشون را جواب دادم و تایید کردم

ولی الان که دوباره صفحه را باز کردم میبینم که بلاگ اسکای باز هم از این مسخره بازیهای مخصوص به خودش درآورده و همه کامنتها برگشتن به حالت تایید نشده بدون پاسخ....



نظرات 23 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 11:18 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خوبی؟
مقدار یار همنفس جز من نداند هیچ کس
ماهی چو بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
انقد از این اتفاق خوشحالم که موقع خوندن این پست ضربان قلبم رفت بالا
کاش بیشتر میموندی

سلام پسرعموجان
متشکرم
الان که خیلی خوبم ... تو ابرها هستم
ممنونم از اینهمه مهربونی و همدلیتون
نمیشد... اگه به دلم نگاه میکردم که باید همونجا میماندم ... ولی نمیشد

رهآ سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 11:31 http://Ra-ha.blog.ir

بح بح چشمام قلبی قلبی شد :)
چه پست پر انرژی و حال خوب کنی.

حقیقتن الان پر بودم از حال خراب و بغض .. ولی پستت باعث شد لبخند بزنم و کلی کیف کنم.

ای جانم عزیزدلم
همیشه حال دلت عالی
امیدوارم حال خراب ازت دور بشه ... همیشه لبخند بزنی

میترا سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 12:05

ای جانم
عاشقانه هاتون مستدام باشه عزیزم


ممنونم میترای نازنینم

صحرا سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 12:23 http://Sahra95.blogsky.com

من دچار تپش قلب شدم با این پست
گوارای وجودت گندم عزیزم

تپش قلب همه ی اونایی که عشق را تجربه کردند را بردم بالا
امیدوارم لحظه های ناب زندگیت همیشه پررنگ باشه
ممنونم دوست همراه و همیشگی من

لیلا سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 14:27

گوارای وجودت. ولی راستش انتظار داشتم مثل سری های قبل لحظه لحظه عاشقانه هاتون رو اینجا ترسیم کنی. البته که لذت بردم و برات باز هم از اینروزها و لحظه ها آرزو میکنم

متشکرم لیلا جان
راستش را بخوای انگار هنوز گیجم
وقتی برگشتم یه حجم عظیم از دلتنگی بهم هجوم آورد
اشکام بند نمیومد
نمیتونستم تحمل کنم ... حس میکردم هرلحظه جان به جان آفرین تسلیم میکنم
اونقدر دلتنگ شده بودم
یه کمی زمان میخوام

لیلا سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 14:29

راستی نگران هم شدم. پیجت رو خانواده ندارن؟؟ یادمه که قبلا این قضیه سکرت بود

این پیچی که ساختیم برای وبلاگ را هیچکس نداره جز وبلاگیهای نازنینم
هنوزم سکرت هست

مهتا سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 14:43

سلام خوبی ببین من تو اینستاگرام پست اتوبوس رو دیدم فکر کردم رفتی یه جای زیارتی مثلاً ☺️
بعد گفتی حضرت یار تازه فهمیدم چی شد خوب کاری کردی رفتی دیدن آقای دکتر
بازم از این کارا بکن باور کن ما خوانند هاتم کلی ذوق میکنیم

سلام به روی ماهت
اگه بخوام برم سفر از قبل بهتون میگم .... همون وقتایی که دارم برنامه ریزی میکنم
این رفتن ، خیلی یهویی بود... یه جور عجیبی بود
نکنه خواب بودم؟؟؟؟ نکنه خواب دیدم؟؟؟؟؟؟

بهار از کویر سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 14:54

تیلو عزیزم من یکشنبه شب خوابی عجیب دیدم تو خواب عاشق یکی بودم و داشتم به دیدنش می رفتم.وقتی از دور دیدمش محکم بغلش کردم .اینقدر اون احساس عاشق بودن خوب بود تا امروز بار ها تو ذهنم تکرارش کردم شما خواب منو زندگی کردی این عاشقی گوارای وجودت عزیزم
(حالا بگذریم که من مادر دوتا بچه هستم وده ساله ازدواج کردم )

بهارجانم چه حس جالبی
اینکه گفتی خواب منو زندگی کردی ... یه حس خوب بهم داد
انگار رویاها با واقعیت در آمیخته اند
انشاله همیشه سلامت باشی... سایه ات بالا سر خانواده ت باشه
انشاله که همیشه خوشبخت باشی
اما دقیقا فهمیدم حست را

خورشید سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 15:20 http://khorshidd.blogsky.com

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
عزیز دلم شیرینی این دیدار به صد سال کنار هم بودن بی عشق می ارزه
دلم خوش شد از دلخوش شدنت
امیدوارم این دفعه حداقل کامنتم بهت برسه

اخ اخ
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد
خورشید جانم کامم شیرین شد...
برات یه عالمه دلخوشی بینظیر آرزو میکنم
میدونم توی روزهای سختی هستی و به یادتم ... ولی حس میکنم نباید مزاحم خلوتت بشم
ممنون که برام کامنت دادی

محبوبه سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 15:36

یک آخیش عمیق داشت دستت..
نزار دوری ها زیاد بشه تیلو جان ، برو و بگو بیان.. من تجربه شو سالها پیش داشتم و اونقدر دیر شد که تموم شد و ازدواج کردم و صدالبته راضیم از انتخاب اکنونم.. اما نفهمیدم چرا اون رابطه خوب تموم شد.. بعدها یک پیغامی فرستادن.. که با اینکارت بزرگم کردی واقعا و بهم درس زندگی دادی و فهمیدم برای چیزی که برام عزیزه باید جنگید و رفت و دید و وقت حضوری گذاشت.. و جواب من فقط سکوت بود.. حیف چندسال رابطه خوب و منطقی که دوری فاصله انداخت ..

ممنون نازنینم
راست میگی
نباید بزاریم دیر بشه... اخه خیلی زود دیر میشه ...
چای از دهن میفته ...
راست میگی
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی
دقیقا متوجه منظورت شدم

ربولی حسن کور سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 15:50 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
پس بگو
توی روزهایی که ما میگفتیم چرا کامنتهامونو تایید نمیکنین پیش جناب یار بودین!
تا باشه از این سورپرایز... ببخشید شگفتانه ها

سلام جناب دکتر

تا باشه از این خبرا
تا باشه از این دیدارها
براتون یه عالم شگفتانه ی بینظیر و دوست داشتنی از نوع خودتون آرزو میکنم

مونه سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 15:57

من عکس اتوبوستون رو توی اینستا دیدم فکر کردم دارید میرید مشهد


انشاله مشهد هم قسمت میشه
ولی... دیدار حضرت یار....

مگی سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 16:20 http://Meghan.blogsky.com

چقدر خوب که با این همه انرژی برگشتی تیلو جان
امیدوارم از این روزای قشنگت امسال خیلی بیشتر باشه

ممنون مگی نازنینم
برات بهترینها را میخوام
همیشه گوشه ذهنم و توی دعاهام هستی
الهی آمین

مادر خونه سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 16:47 Http://n1393.blogsky.com

منی که از شوق خوندن این پست اشک توی چشمم حلقه زده و خنده مهمون لب هامه

الهیییب همیشه بمونید برای هم

قربون اون دل مهربونت برم
الهی همیشه اشکت از سر شوق باشه نازنینم

سعید سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 19:36 http://www.zowragh.blogfa.com

از آب شنگولی گفتی یاد این حرف افتادم که میگه با استکانی چای هم میشه مست شد اگه اونی که باید باشه باشه

اینو خیلی درست گفته هرکی گفته
البته من از اون دست آدما هستم که کنار آقای دکتر نخورده مستم

آتشی برنگ آسمان سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 20:15 https://atashibrangaseman.blogsky.com

وااااااااووووو عجب روزی
پر تکرار باشه تلعی


فدای محبتت

مینا چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 00:48

ا!!! اقای دکتر ایرانند؟ من فکر میکردم خارجند
ازدواج کردید یا در حال اشنایی؟

والا وقتی توی محل ما زندگی نکنند یعنی همون خارجند
هیچکدام
عاشقیم

مانی چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 02:49

به به چه خوب تیلو جان
همیشه به شادی در کنار یار مهربان


برای شما هم همینطور

لیمو چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 09:25 https://lemonn.blogsky.com/

چی از این پست قشنگتر؟ واقعا دست و جیغ و هوووررررااا

ممنون لیموی نازنینم

سارا چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 10:34 http://15azar59.blogsky.com

به قول بر و بچه های ورثه : ایووول نههههه ایوووول
چه خوب که تونستید همو ببینید
دیدارهاتون پر تکرار باشه تیلو جانم

جااااااااااااااااان
خیلی خوب بود... برای همه لحظه های خوب آرزو میکنم

لیلی چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 17:38 http://Leiligermany.blogsky.com

باز هم خودت و ما و جناب یار رو شاد کن با این تصمیم های یهویی


با کمال میل

رسیدن چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 22:59

چه کار خوبی کردی رفتی ، حسابی خوش گذشته آفرین ، خوش باشید عزیزم همیشه برا هم بمونید

دیگه باید میرفتم
از دلتنگی جونم به لبم رسیده بود

بهار پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 20:49

سلام
عزیزم عاشقانه هاتون مستدام

سلام نازنینم
متشکرم
به همچنین برای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد