روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخرین روز خردادماه

سلام

صدای منو از آخرین روز بهاری سال 1402 میشنوید

و اینگونه است که روزهای بی تکرار دارن با سرعت میگذرن

قدر بدانیم ...

لحظه ها را

زندگی کنیم زندگی را ....



دیروز صبح زود بیدار شدم و نمونه را بردم برای آزمایشگاه

توی راه برگشت هم نان سنگک خریدم

با مادرجان صبحانه را کله سحر خوردیم

بعدش من یه کمی اتاقم را مرتب کردم

یه کمی کتاب خوندم

دوش گرفتم

و بعدش مغزبادوم و خاله جان را برداشتیم و رفتیم سرای ایرانی!!!!!

وسط هفته و قبل از ظهر ، حسابی خلوت بود

نسبت به چند ماه پیش خیلی تغییر کرده بود و خیلی بهتر شده بود

گسترش داده بودند و قسمتهای مبلمان و کالای خواب را به یه سالن بزرگتر منتقل کرده بودند

یه دوری زدیم و یه کمی بررسی کردیم

و در نهایت به عنوان جایزه یه خرد کن برداشتیم

نمیدونم در جریان جایزه های سرای ایرانی هستید یا نه

اینطوریه که، از یه مبلغی که بیشتر خرید کنید یه کد قرعه کشی بهتون تعلق میگیره

این کد را همون لحظه وارد یه سیستم فعال که همونجا هست میکنید و عین گردونه میچرخه و روی یه عددی می ایسته

زمانی که ما خرید کردیم جایزه ها بین 200 هزارتومان تا 2 میلیون تومان بود

که ما یک میلیون و نهصد برنده شدیم

ولی این مبلغ همون لحظه برای شما فعال نمیشه

و برای استفاده از اون مبلغ یک ماه بعد از اون تاریخ میتونید اقدام کنید و تا یکسال هم اعتبار داره

خلاصه که ما یک میلیون و نهصد اعتبار جایزه داشتیم

یه خرد کن انتخاب کردیم

60 هزارتومان وجه رایج ممکلت را هم پرداختیم و این شد جایزه سرای ایرانی!!!!



بعد هم رفتیم قسمت مبلمان و داشتیم گول یه نیم ست راحتی را میخوردیم که آقای دکتر در همون لحظه ی آخر زنگ زدند

من با اشتیاق براشون تعریف کردم که یه نیم ست خوشرنگ و خوشگل دیدم و در حال انتخاب پارچه و ... هستیم

که ایشون هم قشنگ آب پاکی را ریختند روی دست من و با دلایلی خودشون که کاملا منو قانع کرد فرمودند سریع محل را ترک کن....

و اینگونه بود که از یه خرید هیجانی رهانیده شدیم ....



ساعت نزدیک 3 بود که خاله و مغزبادوم را رسوندم خونه هاشون

خودم با مامان جی اومدیم خونه و ناهار خوردیم

و خرد کن را افتتاح کردیم

خرد کن یه قطعه روش داشت که پوست سیر را جدا میکرد

من و مادرجان سریع دست به کار شدیم و پوست سیرها را با دستگاه کَندیم و یه شیشه بزرگ ترشی سیر درست کردیم

در همین حین که رفته بودم از انباری شیشه برای ترشی بیارم؛ چشمم خورد به یه ریسه ی رنگی رنگی که چراغهای کوچولو کوچولو داره

سالها پیش این ریسه را از مکه خریده بودم و اصلا استفاده نکرده بودیم

ریسه آوردم و با چسب گرم طوری که خود ریسه مشخص نباشه نصبش کردم زیر لبه کابیتهای بالا

و اینگونه شد که بالای قسمتی که به قول معروف «کافی بار» آشپزخونمون  هست، کلی رنگی رنگی و خوشگل شد

دیگه تا آخر شب میناکاری کردم و اینگونه دیروزمون را به پایان رساندیم


امروز صبح هم بیدار شدم

دوش گرفتم

و پیش به سوی باشگاه

وقتی رسیدم دیدم نیم ساعت تا زمان باشگاه وقت دارم

و البته که هنوز در باشگاه را باز نکرده بودند و تعطیل بود

منم ماشین را پارک کردم و رفتم برای پیاده روی

بعدش هم برگشتم سمت باشگاه و سانس ورزشی

مادرجان یه کلاه نقاب دار خوشگل برام جایزه خریده بودند که باهاش کلی کیف کردم

آخر کلاس هم از خانم مربی پرسیدم این کلاس ورزشی اسمش چی بود؟ذهن یه عالمه آدم را مشغول کردم

فرمودند: «ایروفیت»

پس نتیجه میگیرم حدسیات همه غلط بود

خانم مربی جان را که اسمشون «مروارید» هست رسوندم به ایستگاه اتوبوس

و خودم اومدم سرکار....

باشد که رستگار شوم ...






پ ن 1: براتون تعریف کردم که عموی مادرجان از آمریکا اومده بودن؟

گفتم رفتیم دیدنشون؟

دیروز برای مادرجان یه کیف خارجکی خیلی مینیمال سوغاتی فرستاده بودند...

لازمه بگم کیف ماله من شد؟

یادم باشه عکسش را براتون بزارم

یه وجب کیف اونقدر جا داره که نگو



پ ن 2: وسط سانس ورزشی آقای دکتر هزاردفعه تماس گرفتند

خب گوشیم که توی کمد بود و صداش نمیومد

ولی روی ساعتم میدیدم که تماس میگیرن و هی رد تماس میکردم

بعد از باشگاه زنگ زدم بهشون

تا سلام کردم - گفتند: وای همین الان یادم اومد که این ساعت باشگاه هستی

یعنی سلامم در این حد خشمگین بود؟



پ ن 3: باورم نمیشه یکساعت ورزش کردن اینهمه حال دلمو عوض کرده



پ ن 4: باورم نمیشه هنوز هم غصه هایی هستند که میتونن منو به جنون برسونن

مگه یاد نگرفتم که شادی و غم این دنیا گذرا هست؟



پ ن 5: چقدر پر از حرفم ...

ولی انگار کلمات توی ذهنم جمله نمیشن

نظرات 8 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 11:54 https://lemonn.blogsky.com/

واااای عاشقتونم که تا رسیدین ازش استفاده کردین و ترشی سیر درست کردین.
و اینکه چه خوب شد که خرید هیجانی رو کنسل کردین چون پشیمونی بعدش خوب نیست.
+چه اسم خوشگلی دارن. و اینکه بله تا نوشتی مینیمال گفتم اووو اون کیف مال تیلو شده دیگه.
++ یعنی چقدررر عصبانی بودی؟ باعث یادآوری فراموش شده ها شدی.

ببین یعنی نزاشتیم یه دقیقه استراحت کنه
به مامانم گفتم بیچاره خرد کن.... الان پیش خودش گفت چه جایی رفتم !!!!! نرسیده اینطوری ازم کار میکشن
اره اسم خانم مربی را منم خیلی خوشم اومد
مشخص بود که میخوام کیف را بردارم
باور کن عصبانی نبودما... ولی خب همچین حسی منتقل شد

سارا چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 13:27 http://Perinparadais.blogsky.com

مبارکه....ماهم عید ۵۰۰ تونن برنده شدیم .
چه مارکیه خرد کن و راضی هستین؟

عه
مگه شما هم سرای ایرانی دارید؟
نمیدونستم
والا ما زیاد به مارک و اینا توجه نکردیم
میخواستیم اندازه پولمون خرید کنیم
مارک تکنوالکتریک اگه اشتباه نکنم
فعلا که اندازه یک روز استفاده کاملا راضی بودیم

ربولی حسن کور چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 14:19 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خرد کن مبارک
یک ماه دیگه میپرسم ببینم جایزه اینو چی گرفتین

سلام جناب دکتر
متشکرم
ولی دیگه جایزه که جایزه نداره
تازه توی جشنواره بهاره شون باید 20 میلیون خرید میکردین تا جایزه شامل حالتون بشه
منم که عرض کردم خدمتتون فقط 60 هزارتومان پول دادیم
پس فعلا از جایزه خبری نیست

سارا چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 16:17 http://15azar59.blogsky.com

واای سیرترشی رو بگوووو
سلام خشمگین
شیرازیا میگن دخترا هووی مادراشون هستن الان دارم با رسم شکل میبینم مبارکت باشه

جات خالی... مادرجان هر سال چند شیشه سیر ترشی درست میکنن و به مجموعه اضافه میکنن تا بمونه و حسابی سیاه سوخته بشه
دخترا وقتی هووی مادر هستند که پدر حضور داشته باشه... از بس خودشون را برای پدر لوس میکنن

سارا چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 17:36 http://Perinparadais.blogsky.com

ما اومدیم عید اصفهان بعد برگشتنی از سرای ایرانی قم خرید کردیم


آهان
حالا جایزه را چه میکنید؟

mani چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 22:42

تیلو جان
آفرین که ورزش را شروع کردی
کیف مینیمال مبارک

ممنون از تشویقتون
خیلی وقت بود بهش فکر میکردم ولی انگار نمیشد که نمیشد
الان هم باید یه مدتی خودم را اجبار کنم تا بهش عادت کنم و رهاش نکنم

Fall50 پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 11:29

خردکن مبارک .مثل همیشه نوشته هاتون انرژی زا بود،مرسی

بهم لطف داری نازنینم
امیدوارم همیشه پر انرژی و شاد باشی

محمد جمعه 2 تیر 1402 ساعت 08:35

سلام خوبین
چقدر شواف میکنین تو نوشته هاتون
اوکی شما پولدار
دقت کردین
اینو بخرم اونو بخرم
ماشینم
باغچمون
مجتمع
داداشم خارجه
اونیکی فامیلمون خارجه
مکه رفتم
اوکی شما پولدارترین
از دست شما مذهبیون متظاهر

سلام
مرسی از احوال پرسیتون
خب شما نوشته هام را نخون اگه اذیتت میکنه
اینکه پولدار باشم شما را اذیت میکنه؟ پولدار بودن بده؟
من برای ریال ریال پولی که دارم ، حالا چه به نظر شما پولدار و چه به نظر خودم متوسط... زحمت کشیدم ... اونقدر کار کردم که اصلا در باور شما نگنجه... من روزهایی بوده که بی وقفه و بدون حتی خواب کافی برای درآمدم ... شغلم ... حرفه ام ...تلاش کردم
در زمانی که هیچ نیاز مالی نداشتم و در حالی که میدونستم کارهای هنری اونقدرها هم اقتصادی نیستند یه کار هنری را شروع کردم و با چنگ و دندون دارم ادامه میدم و ریال ریال ازش به سختی پول در میارم
اینا را گفتم چون خودت بهشون اشاره کردی
اگه اینو میخرم اونو میخرم برای تک تک ریالهای پولم زحمت میکشم
تلاش میکنم
شبانه روز
در زمانهایی که اکثر آدمها خواب هستند من با کمترین قیمتی که به ذهن شما خطور کنه تایپ میکنم ... میناکاری میکنم ... کارهای اقتصادی دیگه انجام میدم
اگه ماشین دارم ، برعکس نظر شما ، به نظرم خیلی لاکچری نیست
من یه آدم چهل و دو ساله هستم که از وقتی 18 سالم بوده در حال تلاش و کار و زحمت بودم
کمترین چیزی که میتونستم داشته باشم ماشین و خونه هست
خارج بودن داداشم به نظرم یه انتخاب هست ...نه تظاهر .... نه به مذهب ربطی داره
انتخاب کرده در جغرافیای دیگه زندگی کنه
مثل خیلی دیگه از آدمهای اطرافمون در این روزها
مکه رفتم ... با افتخار ازش یاد میکنم ... یه نقطه عطف هست توی زندگیم ... یه بار هم نرفتم
سه بار رفتم
تظاهر نمیکنم ... شماها رفتین کیش... قشم ... مشهد... انزلی... شمال ... جنوب... غرب...شرق... من پرسیدم چرا؟ من انتخاب کردم برم مکه ... چه ضرری برای بقیه داشته؟
من ادای مذهب ندارم
شما کتاب میخونی... منم قرآن میخونم ... هرچند کتاب هم میخونم ... رمان هم خیلی دوست دارم و همش یکی کنار دستم دارم
برای آرامشم قرآن میخونم ... آسیبی برای بقیه داره؟ دیدی من به کسی اصرار کنم تو هم بخون
دیدی تفسیری بیارم که علمش را نداشته باشم؟
کاش قبل از حرف زدن... قبل از انتقاد... قبل از درشت گفتن یه کمی فکر کنیم
میدونی چی ناراحتم میکنه؟
اینکه بخوای به یه عده ای برچسب بزنی و اهانت کنی...
مذهبی یا غیرمذهبی بودن یه انتخاب هست ... هر انتخاب برای فرد قابل احترام ...
اگه به خودم ایراد بگیری... ناراحت نمیشم
جوابت را میدم
ولی دسته بندی کردن را نمیپسندم
شما حتی اونقدر شجاعت ندارید که با اسم و آدرس دقیق انتقاد کنید
فقط چند کلمه ردیف میکنی و عبور میکنی
اما من بار و انرژی کلمات را درک میکنم
من اگه بخوام کلاس بزارم و شو اف کنم ، داشته های بهتری برای نمایش دارم
داشته هایی فراتر از ماشین و خونه و باغچه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد