روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دنیای ما جا می شد انگار در تیله چشم عروسک

سلام

روزتون زیبا

دلهاتون پر از نور و روشنایی خورشید

قلبهاتون گرم مثل تابستون

امیدهاتون پررنگ مثل آفتاب این روزها



دوشنبه بعد ازظهر رفتیم مهمانی

خانواده همسرِ داداش، یه باغ گرفته بودند و ما را دعوت کرده بودن اونجا

قرار گذاشته بودیم که زودتر بریم تا هوا روشنه فسقلیا بتونن از فضای باز و اسباب بازیها استفاده کنند

برای همین 6 و نیم طبق قرار اونجا بودیم

فضای قشنگی داشت

جای بازی داشت برای بچه ها

تا تونستند دویدند و بازی کردند

شام دور هم بودیم ، تا آخر شب نشستیم

و دیر وقت اومدیم خونه


نوبتی که برای روز سه شنبه برای تعویض پلاک گرفته بودم ساعت یک و پنجاه دقیقه ظهربود

صبح هنوز خواب بودم که از تعویض پلاک زنگ زدند و گفتند باید قبل از ساعت یازده اینجا باشی وگرنه کارت انجام نمیشه !!!!!!

سریع از تخت اومدم بیرون و صبحانه خوردم و مدارک را جور کردم و برای قبل از ساعت 9 از خونه زدم بیرون

مادرجان را رسوندم باغچه

خودم رفتم سمت تعویض پلاک

گویا جابجا شده بودند و توی آدرس قبلی نبودند و اطلاع رسانی نداشتند و تابلو نداشتند ...

40 دقیقه ای دنبال آدرس میگشتم ...

یه نگاهی به مدارک انداختن و کلی غرغر کردند که ما شلوغیم و این انتقالهای وراثتی طول میکشه و ...

منم سکوت کردم و فقط نگاهشون کردم ...

خب عزیز من اینم کار هست دیگه...

بعد هم گفتند عوارض شهرداری را پرداخت نکردید و میخوای برو یه روز دیگه بیا

منم گفتم نخییییییییییییییییییر... تا شما بررسی کنید من میرم پرداخت میکنم

در عجبم که چرا این عوارض را اینترنتی نمگیرن!!!!

بدو بدو خودم را رسوندم نزدیکترین شهرداری و عوارض را پرداخت کردم و بدو بدو برگشتم

بعد فرمودند چون تعداد ورثه زیاد هست باید نامه را دستی ببری پیش رئیس راهنمایی و رانندگی و دستور کتبی بگیری و ....

نامه را گرفتم و با عجله رسوندم پیش رئیس و ...

دوباره برگردوندم ...

بعد کارهای اداری انجام شد و پلاکها را از روی ماشین جدا کردند و رفتم پلاک جدید گرفتم

آوردم همین جای اولی و خودشون نصب کردند- البته پولش را گرفتند و تقاضای انعام و ... هم کردند

خلاصه که ساعت 2 و نیم بعدازظهر تمام شد...

باشد که رستگار شویم ....

مادرجان را از باغچه برداشتم و رفتیم خونه ...




امروز هم روز شلوغی دارم

یادم باشه عکس فسقلا را توی باغ گرفتم براتون بزارم....


نظرات 7 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 10:54 http://REZASR2.BLOGSKY.COM

سلام
فکر کنم همه تلاششونو کردن که منصرف بشین اما نتونستن!

سلام جناب دکتر
شما هم مثل من فکر میکنید؟
تازه چند باری هم بهم یادآور شدند که شما به ساعت فلان نمیرسید!!!!
شما تا برید و برگردید افسر دیگه اینجا نیست!!!!
شما تا فلان کار را بکنید فلان میشه و به امروز نمیرسید!!!!
ولی من نشون دادم که مصمم هستم و باید بشه

عابر چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 12:36

سلام خوشحالم که انجام شد به قول شما 《 خب عزیز من اینم کار هست دیگه ، نمیدونم چرا عموما اینطوری شدیم مگه ما از روی هم رد نمیشیم که بتونیم کار پیدا کنیم چطوری ممکنه برای چیزی که اینقدر تلاش کردیم از فردای استخدام اینقدر بی انگیزه باشیم ؟ تازگیها خیلی مطمئن نیستم اگه ما هم جای نماینده مجلس ، وزیر، مدیر، استاندار و هزار شغل کلیدی دیگه بودیم بهتر از اونها عمل میکردیم میدونی کسی نیومده به ما یاد بده که دزدی فقط از دیوار کسی بالا رفتن نیست وقتی پشت میز کارت رو انجام ندی هم دزدیه امیدوارم خدا همه ما رو در هر جایگاهی که هستیم به ادمهایی مثل خودمون مبتلا کنه

سلام دوست خوبم
وای... دقیقا حرفتون درسته
ماها بدون آموزش وارد دنیای کار و کسب و پیشه میشیم
و همین میشه که مثل دانشگاه رفتن، فقط رقابت برای ورود هست ... بعد دیگه نه انگیزه ای باقی میماند و نه تلاشی

سعید چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 13:15 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خداروشکر که کار تعویض پلاک بالاخره تموم شد
گز عصاری رو من از میدون خریدم
برای کسانی که رژیم دارن خیلی عالیه
دختر عمو یه زحمت برام میکشی؟
رفتی میدون یه جست و جو بکن ببین انگبین پیدا میکنی؟
من یه بار تو یه مغازه تقریبا نزدیک سردر قیصریه دیدم اشتباه کردم نخریدم
ظاهر انگبین مثل عسله
خبرشو بده ممنونم

سلام پسرعموجان
بله ... بالاخره موفق شدم
چند تا کار خرده ریز دیگه هم انجام بدم ... دیگه واقعا میشه گفت گل کاشتم ...
گز عصاری را اصلا نشنیدم ولی حتما پیگیر میشم
میپرسم
چه زحمتی
هروقت برم اونجا سوال میکنم ... چه سختی داره ... سوال میکنم و اگه بود میخرم و براتون پست میکنم ...

سعید چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 21:07 http://www.zowragh.blogfa.com

منم جعبه اون گز عصاری رو تو خونه دارم
چون جعبه ش قشنگ بود مامان توش قاشق چنگال گذاشتن
ببینم شماره ای چیزی روش نداره که اگه گیر نیاوردی بتونی با شماره پیدا کنی
محبتتو فراموش نمیکنم دختر عموی جان

منم جعبه های خوشگل فلزی را نگه میدارم
حالا بازم پیگیر میشم ببینم میتونم برات انگبین پیدا کنم یا نه

رسیدن چهارشنبه 24 خرداد 1402 ساعت 21:30

خدا قوت .
بابا تو کشور ما همه چی شده عذاب و بدو بدو . یعنی صدتایی یکی ، منصف باشن و کار راه بندازن
درنهایت خوبه که کارت انجام شده عزیزم

ممنون نازنینم
باور کن هنوزم آدمهای خوب و منصف و خیرخواه زیاد هستند

سعید پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 ساعت 08:57 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعموجان
صبح بخیر
رو جعبه نوشته گز عصاری خوانسار
دو تا شماره هم داره
خوانسار : 2222054 و 2223991-0371
تهران : 22856471 و 22856673
نوشته شیرینی این گز از انگبین خوانسار شیر خشت گز علفی و ترنجبین تامین شده
اگه تو روبیکا هستی آیدی بده تا عکسشو هم برات بفرستم

سلام پسرعموجان
روزتون خوش
من که خوانسار نیستم - من خود اصفهان هستم
صبح پنجشنبه هم چند جایی سرزدم ولی انگبین نداشتند
راستش را بخواین دنبال گز عصاری نگشتم ... چون شما بهم گفته بودید انگبین میخواین
روبیکا هم نیستم
توی پست بیشتر توضیح میدم که گشتم ولی پیدا نشد....

Minoo پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 ساعت 13:47

بنظر میرسه از بعد از فوت پدر با زرنگی تمام، کل میراث پدر را از سایر ورثه، همچون خواهر و برادرهای پدر بازپس گرفتین. درصورتیکه حکم شرع بود. خوبه که هرجا دوست دارین دم از تلاوت قرآن و خدا و اعتقاد میزنین و هرجا دوست دارین، بدون اطلاع خانواده با آقای دکتر در ارتباطین و این درآوردن ارث از دست وراث هم که دیگه عاااالی بود. خوبه که دورو نباشیم. یا رومیِ رومی یا زنگیِ زنگی. مگه نه؟!

اینکه من از نظر شما زرنگم که خیلی خوبه... باعث افتخاره برام
اینکه من از تلاوت قرآن و خدا دم میزنم شما را اذیت میکنه؟
من یه خانم بالغ چهل و دو ساله هستم ، با هر دین و آیینی نگاه کنید عاقل و دانا هستم و روابطم فقط و فقط به شخص خودم مربوط میشه و نه هیچکس دیگه ای... احترام خانواده م را همه عمر داشته و دارم ولی این دلیل نمیشه که لازم باشه همه چیز را همه بدانند....
اگه دو رویی های من زیاد اذیتتون میکنه سعی کنید اینجا را نخونید
در مورد میراث پدریم هم فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه که چطوری باهاش برخورد کردم ولی چون دوستای عزیزم از اینجا عبور میکنند با اینکه بارها توضیح دادم یه بار دیگه توضیح میدم ....
پدرم چند سال پیش- قبل از فوت و حتی قبل از بیماریشون - وصیت نامه ای تنظیم کردند و در صحت و سلامت دادند به خواهرها و برادرهاشون که امضا کنند... متن وصیت نامه این بود که همه مال و اموالشون بعد از فوت به مادرم میرسه (علت هاش را هم بیان کردند که من لازم نمیدونم اینجا بگم ) ....
زمانی که پدر فوت شدند - پدربزرگ در قید حیات بودند و این دلیل بر این بود که بخشی از دارایی پدر به پدربزرگ میرسید
پدربزرگ خودشون اعلام کردند که چیزی از ارث پسربزرگشون را نمیخوان و سهم الارث را به نوه هاشون میبخشن
عمه ها و عموها با میل خودشون به این تصمیمات احترام گذاشتند
در حال حاضر هم همین هست
اینکه من مدتهای طولانی دنبال مسائل انحصار وراثت بودم به دلیل زیاد شدن تعداد وراث در برگه های انحصار بود و اینکه بالاخره هرکدوم از این افراد توی شهر و دیار و حتی کشور ما زندگی نمیکردند...
اینکه من چیزی را به نام خودم یا دیگری میکنم ، با توافق و نظر بقیه هست
دارید میبینید که الحمدلله بین ما هیچ درگیری و مشکلی وجود نداره
گاهی این توضیحات را میدم چون نمیخوام تصورات غلط باعث بشه که بقیه افکار منفی توی ذهنشون شکل بگیره
من دین و آیین خودم را دارم و هیچوقت سعی نکردم بگم من خوبم یا بدم...
من روزمره هام را مینویسم و سعی میکنم حال خوب را به اشتراک بزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد