روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اسم بازی من و خدا زندگی ست

سلام

روزتون قشنگ

قشنگ بودن روز برای من این هست که توی روز فعال باشم - غصه های بزرگ بزرگ نخورم و توی کارهام گره های کور ایجاد نشه

قشنگ بودن روز فقط به خوشگذرونی کردن نیست

گاهی قشنگی یه روز توی آرامشی هست که تجربه میکنیم



دیروز بعد از سرکار با مادرجان رفتیم خرید

یه مقداری میوه

یه مقداری گوشت

یه مقداری لبنیات و وسایل صبحانه

و ...

نه فکر کنید خیلی زیاد ها... نه ... همش یه مقداری...

ولی وقتی به قیمتها و عدد نهایی نگاه کردم مغزم سوت کشید...

رفتیم سمت خونه ناهار خوردیم 

من خریدها را جابجا کردم

مادرجان رفتند سراغ گوشت و مرغ

میوه و هویج و گوجه ها را چیدم داخل ماشین ظرفشویی

تا ماشین میوه ها را بشوره بقیه وسایل را جا دادم سرجای خودشون

بعد هم گوجه ها را خشک کردم و فرستادم توی یخچال

آبمیوه گیری را آوردم و هویج ها را آب گرفتم

مادرجان هم گوشتها را چرخ کردند

این شد که آبمیوه گیری و چرخ گوشت را جا دادم دوباره توی ماشین ظرفشویی

قرار بود یه مشتری برای ماشین پدرجان بیاد

برای همین خواهر و همسرش و مغزبادوم اومدن خونمون

برای همه آب هویج بستنی آماده کردم با شیرینی هایی که از دیروز مونده بود

ولی خودم فقط آب هویج خوردم

مشتری اومد و یه نگاهی انداخت و یه عدد و رفتم مسخره در نظرش بود...

مشتری رفت و خواهر و همسرش هم رفتند

من و مادرجان آماده شدیم بریم یه سر به زن دایی بزنیم که بعد از عمل هنوز حالش خوب نشده

یه بطری از آب هویج ها برداشتیم

یه ظرف هم خیار و آلوچه و زردآلو و گیلاس پر کردیم

خاله جان و آلاله را هم سرراه سوار کردیم

توی مسیر هم گرمک و موز خریدیم

یه سری به زن دایی زدیم

حالش خوب نبود

کلافه بود از اینکه نمیتونه آب بخوره و این بی آبی داره اذیتش میکنه

یه کم نشستیم و زودی پاشدیم که مریض اذیت نشه

بعد هم به پیشنهاد بقیه رفتیم و چهارتایی بستنی خوردیم !!!!!!!!!

هرچی گفتم من توی چالش هستم اونا بیشتر اصرار کردند...

و این شد که دوباره مجبور شدم خطا کنم

وقتی رسیدیم خونه ساعت نزدیک یازده و نیم بود

دیگه هیچ نایی توی بدنم نبود

به زور مسواک زدم و کرم شب و پریدم توی تخت

زنگ زدم به آقای دکتر... انگار تازه سرشب هست...

میگم دیگه من دارم بیهوش میشم ... میفرمایند نهایت یک ساعت دیگه ...

منم با کمال احترام شب بخیر گفتم و بیهوش شدم ...

والا...






پ ن 1: ساعت یه ربع به یازده وقتی بستنی سفارش دادیم

یه خانواده کنارمون بودند که اسم دخترشون ملیحه بود

یاد ملیحه افتادم و همون موقع بهش زنگ زدم ...

وای... خوااااااااااااااااااااااااب بود و بیدارش کردم....



پ ن 2: صبح سرراه به اون آقایی که سرویس کار کولر هستند سرزدم

یه آدرس دادند و گفتند برو فلان جا و فلان چیز و فلان چیز را بخر و بعد خبر بده

منم باید سریع میومدم اینجا

واقعا دارم میپزم از گرما

خدا میدونه این پروسه کی به سرانجام برسه



پ ن 3: برای یه کاری دارم پولام را پس انداز میکنم

چند ماه هست

بعد به محض اینکه عدد پس اندازم به اون حد نصاب میرسه زنگ میزنم ... عدد جدید میگن

بعد من باز میرم سراغ پس انداز...

دیگه مثل چای داره از دهن میفته...

این ماه دیگه فکر کردم شاید اونقدرا هم برام جذاب نیست و باید از خیرش بگذرم ...



پ ن 4: یکشنبه تولد دخترخاله کوچیکه دعوتیم

براش تیشرت خریدم

یه چراغ گرد سوز هم از میناکاریهای خودم داشتم برداشتم برای خاله

مادرجان هم جداگانه هدیه خریدند

دلم میخواد وقت بشه یه کارت پستال خوشگل هم درست کنم براش




نظرات 9 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 10 خرداد 1402 ساعت 10:42 https://lemonn.blogsky.com/

سلام تیلوجانم
وای چقدر خوشم اومد از صبر و حوصله برای شستن میوه ها و خشک کردنشون. ما متاسفانه با پلاستیک میذاریم داخل جامیوه ای و بعدش خیلی بهم ریخته و اینا میشه :(
+دقیقا دیشب با خانواده رستوران بودیم و وقتی یازده و نیم خسته و کوفته رسیدم خونه تازه آبی جان رفته بودن پیش دوستشون. هیچی دیگه دید صدام خسته ست گفت بخواب. منم مجبور! شدم قبول کنم

سلام به روی ماهت
این یه عادتی هست که مادرجان همیشه بهمون دادن دیگه کاریش هم نمیشه کرد
هرچیزی میخواد بره داخل یخچال شسته و خشک میشه
اصلا با پلاستیک نمیزاریم
دقیقا گوجه ها با سبد خودشون
خیارها یه دیس دارند که همیشه سلفون کشیده میشه روش
میوه ها هم هرکدوم داخل سبد به تناسب مقدارشون
اما کشوهای پایین یخچال ماله آرد و مواد شکلات و کنجد و ...
تاحالا برام از آبی جان نگفته بودی
ولی من و آقای دکتر یک مریضی داریم که نمیدونم اسمش چی هست و اون هم این هست که تا با هم حرف نزنیم خوب نمیخوابیم و این باعث میشه که تا جان در تن داریم منتظر بمانیم
ولی دیشب فرق داشت... دیگه اصلا جانی در تنم نبود... ولی باورت نمیشه تا صبح توی خواب داشتم تلفن میزدم

نل چهارشنبه 10 خرداد 1402 ساعت 12:55

سلام تیلو جانم

چقدر کار کردی واقعا..خسته نباشی
یک دوستی دارم ساعت 11 صبح بهش زنگ بزنی خوابه و گاها بهش حسودی میکنم. اینقدر زندگیش روی روال و راحت و اسایشه. اونوقت من از ساعت 6 صبح تا ساعت 12 شب در حال بدو بدو بدو...12 شب به قول تو دیگه جانی در تن نمیمونه و بیهوش میشم وگرنه باز کار و دوندگی هست.
و البته دوستم به من حسودی میکنه که خوشبحالت اینقدر فعالیت میکنی و گاها از سر حسودی بهم میگه:چیزی از زندگی نمیفهمی اینقدر میدوی. این کارو نکن..اون کارو نکن.. (شاید دلسوزی ولی لحن گفتارش حسودی هست)

سلام عزیزدلم
چقدر خوبه دوستای قدیمی یاد من میکنن
چقدر از حضورت خوشحالم
من که معتقدم هرکسی هرطوری که دوست داره باید زندگی کنه
باب میل خودش...
یکی پر از فعالیت و بدو بدو و پر از انرژی
یکی هم با استراحت و آرام و بی هیاهو
هرکسی هر مدلی که میپسنده
ولی میدونم که شما یکی از فعال ترینهایی .... از وقتی خاله شدی هم مطمئنم که کلی فعال تر هم شدی

لیمو چهارشنبه 10 خرداد 1402 ساعت 13:42

پیش نیومده بود البته توی وبلاگم جسته گریخته نوشته بودم.
دقیقا برای ما و خصوصا من همینطوره یعنی بیدار میمونم تا برسه خونه همیشه. دیگه دیشب خیلی خسته بودم آبی هم داشت میگفت من عذاب وجدان دارم جون هرکی دوست داری بخواب!

ولی من که چشمام برق زد
جسته گریخته را الان که یادآوری کردی یه چیزایی یادم اومد
ولی اونقدری نگفتی که ما به رسمیت بشناسیمشون ...
باید یه پست مفصل بزاریا
من اینطوری قبول ندارم

سعید چهارشنبه 10 خرداد 1402 ساعت 20:24 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعموجان
خداقوت
حرفت در مورد آدرس درسته
بالاخره از یه خیابون میشه به همه جا رفت
اما من چون خودم از همون مسیر میرفتم اینجوری گفتم

سلام پسرعموجان
متشکرم
زنده باشید و سلامت
باید بیاین از این ورا و یه بار هم با من اصفهان را ببینید و یه بار هم اینور شهر ساکن بشید

mani جمعه 12 خرداد 1402 ساعت 07:09

تیلوجان , بستنی نوش جان
" من و آقای دکتر یک مریضی داریم که نمیدونم اسمش چی هست"
اسمش عشق است

جای شما خالی
بستنی یکی از خوردنیای مورد علاقه ی منه
واقعا اسمش همین هست ؟؟؟؟؟ چه اسم خوبی داره

مه سو جمعه 12 خرداد 1402 ساعت 16:52 http://mahso.blog.ir

سلام....به نظرم وقتی حس میکنی چیزی رو واقعا دوس داری و لازم داری که بخری باید با یه کم قرض از بقیه پولش رو تهیه کنی و بخری... اونم وقتی مدام دلار بالا پایین میشه و قیمتا هر روز در تغییر هستن....

سلام مه سو جانم
نی نی خوشگلت چطوره عزیزدلم؟
میدونی مه سو جانم هرکسی یه اخلاقی داره
من تا جایی که واقعا مجبور و ناچار نشم از کسی قرض نمیگیرم
ترجیحم همیشه این بوده که پس انداز کنم و بعد از رسیدن به حد لازم خرید کنم
از قرض و وام زیاد خوشم نمیاد
بازم اگه مجبور بشم وام را ترجیح میدم به قرض گرفتن

صحرا شنبه 13 خرداد 1402 ساعت 09:05 http://Sahra95.blogsky.com

تعریفت از روز قشنگ رو خیلی قبول دارم، گاهی همین که کارها روی غلتک باشه و سکسکه ای پیش نیاد خودش اوج زیبایی هست

چقدر خوبه که میای و بهم سر میزنی و کامنت میزاری
دوستای قدیمی بهم حس بینهایت خوبی میدن

لیلی یکشنبه 14 خرداد 1402 ساعت 16:03 http://Leiligermany.blogsky.com

چه خوب که برای مریض میوه و آب میوه بردین.ممنون از سلیقه تون
ولی منم نمی رسم میوه رو بشورم و تو یخچال جا بدم. با همون پاکت می ذارم و خرد خرد می شوریم. همسر اعتقاد داره میوه که شسته بشه باید یک روزه مصرف بشه وگرنه طراوت رو از دست میده

من به شخصه همیشه دوست دارم هدیه و چیزی که برای دیگران میبرم به دردشون بخوره و باب سلیقه و میلشون باشه
هرکسی یه مدلی زندگیش را مدیریت میکنه و به نظرم همون مدل شخصی هرکسی بهترین مدل هست
ما میوه ها را میشوریم و خشک میکنیم و میزاریم یخچال
مثلا هندوانه و گرمک و طالبی و ... حتما میشوریم
پرتقال و نارنگی و میوه های زمستون را هم میشوریم و خشک میکنیم و بعد میزاریم یخچال
گوجه و خیار را هم ... خیار را میشوریم ... خشک میکنیم و بعد داخل ظرف میزاریم و سلفون میکشیم - گوجه را داخل سبد میزارم
کاهو و کلم را موقع استفاده میشوریم
اگه بشوریم خرد میکنیم و داخل ظرف در بسته نگه میداریم که البته دیگه باید نهایت دو سه روزه مصرف بشن
میوه های فسقلی الان مثل گیلاس و زرد آلو و ... را هم حتما میشوریم ...
سبزی خوردن ها را مامان همیشه میشورن و بعد از خشک شدن داخل کیسه پارچه ای میزارن و اون کیسه را داخل پلاستیک میزارن و بعد میزارن یخچال

لاندا چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 12:50

چه عادت جالبی دارین. و اینکه چه باحال. میوه ها رو میذاری تو ماشین ظرفشویی اون بشوره؟ بهم میگی با چه منویی؟ با آب خالی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد