روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو به موقع می رسی و من، سال هاست دیر کرده ام.

سلام

روزتون زیبا

با گرما چه میکنید؟

دیروز ظهر که میخواستم برم خونه دماسنج ماشینم عدد 41 را نشون میداد

دیگه تبخیر نمیشیم

با سرعت به سمت تصعید شدن میریم

یه بسته پودرکیک خریدم و رفتم سمت خونه

ناهار خوردیم

کیک را ریختم تو قالب

رفتم دوش گرفتم

موهام را اتو کشیدم و آرایش کردم

میز را چیدم

یه عود روشن کردم

شربت ها را آماده کردم و مهمانها دقیقا سرساعت 4 زنگ در را زدند...

از اینهمه وقت شناسی واقعا کیف کردم

للی برام شیرینی آورده بود

دانا هم خیار

بعد نشستیم حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم

دلمه های مامان پز خوردیم

قهوه درست کردم برای بچه ها و کلی سر فال گرفتن و قهوه خوردن خندیدیم

یه جاهایی یاد پدرهامون کردیم و اشک ریختیم

یادتون هست پدر للی با فاصله سه ماه قبل از پدر من فوت شد...

توی کرونا بود

من نتونستم کنار للی باشم

ولی اون تو لحظه های سخت کنارم بود

براشون از میناکاریهام هدیه برده بودم

مادرجان براشون نعنای خشک و خیارشور گذاشته بود

و ...

کلی حال دلم خوب شد

اونقدر یه دور همی ساده تونست بهم انرژی بده که گفتنی نیست

بهم قول دادیم زود زود هم را ببینیم

زود زود دور هم جمع بشیم

ولی گرفتاریهای زندگی کار خودشون را میکنن...

اونقدر از هر دری حرف زدیم که نفهمیدیم کی شب شد...





پ ن 1: دلم برای روزهای بی دغدغه قدیمی تنگ شد

اونوقتایی که مسئولیت های زندگی روی شانه های مردانه پدر بود و من خیلی ساده برای خودم فقط زندگی میکردم



پ ن 2: مادرجان پایه ی همه ی کارهای منه

دیروز کلی زحمت کشید

خسته شد

ولی گفت که خیلی بهش خوش گذشته...



پ ن 3: جور میشه ... میدونم

هنوز زمانش نرسیده



پ ن 4: امروز یه مشتری میاد برای ماشین پدرجان

میخوام خونگی بفروشمش



پ ن 5: یکی از دوستای پدر اومد دفترم

یکساعتی حرف زدیم و من اشک ریختم و اون لبخند زد

اونقدر از پدرم خاطرات قشنگ گفت ....

نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 11:30 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چقدر این دورهمی ها با دوستانی که آدم بهشون اطمینان داره و لازم نیست جلوشون نقاب داشته باشه خوبه!
خوشحالم که خوش گذشته

سلام جناب دکتر
راست میگین ... جاهایی که این نقاب را برمیداریم و خودمون میشیم...
جاهایی که راحت و بلند بلند از احساساتمون میگیم
بی دلیل میخندیم
ساده گریه میکنیم
راحت از حرفای دلمون میگیم
حتی لازم نیست چیزی را توضیح بدیم
و به بهترین شکل درک میشیم

لیمو سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 12:33 https://lemonn.blogsky.com/

سلام تیلوجانم
بابت نبودنم عذرخواهم. حالم زیاد خوب نبود و نوشتن برای بقیه فقط میشد پراکندن همون احساسات.
هوا خیلی گرم شده و چقدر آزار دهنده میشه پوشیدن لباس فرم و مقنعه.
دور همیاتون پایدار و شادیتون همیشگی عزیزم.

سلام به روی ماهت
نبودنت کاملا به چشم میاد
از همون احساسات هم بنویس و مطمئن باش با نوشتن بهتر میشی
اخ اخ اخ اصلا مقنعه را دوست ندارم
لباس فرم هم که خودش یه مدل عذاب هست

پونیو سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 13:10

روح پدر گرامی تون در آرامش باشه.‌..دلتون آروم

خداوند به شما و عزیزانتون سلامتی بده
خیلی خیلی متشکرم

آزاده سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 13:49

دلم دلمه خواست

ای جان

ترانه سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 14:12

چه پست دلنشینی برای شروع روزم مرسی


روزگارت شاد

رهآ سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 15:39 http://Ra-ha.blog.ir

سلامممم تیلو جان :) :*

چقدددر این دورهمی های دوستانه حال خوبی داره، و چقدر بد که این همه فاصله بینش میفته، امیدوارم زود زود هم ببینید.

الهی مورد ۳ به وقتش برات بشه و خیالت راحت شه ♡

سلام به روی ماهت
فاصله میفته و انگار هیچ جوری هم جور نمیشه
ولی خیلی این دور همی ها خوب و حال خوب کن هستند
ممنون نازنینم
منم برات بهترینها را از خدا میخوام

رهاجان
قدیم ترها چقدر باهم دیگه حرف میزدیم
یادت میاد
چقدر بهم دیگه نزدیک بودیم

سعید سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 17:27 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعموجان
خوشحالم که بهت خوش گذشته
سایه مامان جی رو سر همتون مستدام
برات بگم که ما تازه امروز کولر فروشگاه رو نصب کردیم
راستی دختر عمو یادته آدرس اون جایی که تو اصفهان هتل میگرفتم رو بهت گفتم؟
آدرس رو درست گفته بودم فقط اسم اون فلکه میدون احمدآباد بود که یه طرفش میخوره خیابون جی یه طرف ناژوون یه طرف دروازه دولت یه طرفم نقش جهان

سلام پسرعموجان
متشکرم
امیدوارم شما هم همیشه شاد باشین
خوش به حالتون که کولر را راه انداختین - خدا میدونه پروسه کولر ما کی به نتیجه برسه
آدرس که نگفته بودید
اسم یکی دوتا خیابون را داده بودید
میخوره معنیش چیه؟ یعنی مثلا از اون خیابون به 20 تا خیابون دیگه بریم و برسیم به جایی؟
چون میدونید که ناژوان اینطرف آب هست... احمدآباد اون طرف آب هست
بعد هم احمد آباد اون طرف شهر هست... ناژوان این طرف شهر هست

رهآ دوشنبه 15 خرداد 1402 ساعت 20:07 http://Ra-ha.blog.ir

وقتی داشتم کامنتم برات می نوشتم، دقیقن یاد روزایی افتادم که باهات درددل میکردم :) باودم نمیشه از اون روزا ۳ ۴ سال گذشته ...
برام خیلی جالب بود که توام موقع جواب دادن همین حس رو داشتی :)

پس همچنان حس های مشترک بین دوست های قدیمی وجود داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد