روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

توت ممنوع!

سلام

روز بهاریتون زیبا

دیگه این ته تغاری بهار قصد نداره که بهارانه رفتار کنه و داره با سرعت میره به سمت تابستون

هرروز که از خونه میام بیرون حس میکنم هوا گرم و گرمتر شده




دیروز بعد از سرکار یه راست رفتم سر پدرجان

وسط اون آفتاب شب بو هنوز سرحاله

شمعدونی ها هم

ولی میناها دیگه گل ندارن

در عوض تو باغچه های اطراف پر از گلهای ختمی قدم بلند شده

گلها را آب دادم و یه کمی نشستم

ولی اونقدر آفتاب اون ساعت اونجا شدید هست که دقیقا آدم کباب میشه ...

اومدم سمت خونه و ناهار را خورده و نخورده بیهوش شدم 

بیدار شدم و با مادرجان رفتیم سمت باغچه

اون آقایی که برامون سم پاشی کردن گفتن یه ده پانزده روزی اثر این سم باقی میماند و مراقب باشید ...

و اینگونه شد که ما رفتیم باغچه و یه عالمه توت خوشرنگ و آب و رسیده جلوی چشممون بود و جرات نکردیم حتی بهشون دست بزنیم ...

یه کمی علف ها را چیدیم

تره و جعفری ها را آبیاری کردیم

و بعد رفتیم به سمت خونه خاله جان

دور هم نشستیم و حرف زدیم و املت خوردیم

چای با عطر گل محمدی...

و حرف و حرف و حرف

گاهی انگار آدم لبریز میشه از کلمه

گاهی انگار باید بری کنار آدمهایی که میشناسنت بشینی و حرف بزنی

از همه جا بگی و هیچ حرف خاصی هم نزنی

فقط حرف بزنی تا کلمات از توی ذهنت بریزن بیرون

گاهی باید بری یه چای کنار آدمهای امن زندگی بخوری

کاهی لازم نیست اونایی که میری پیششون عشقت باشن.. خاص باشن... متفاوت باشن...

همین که تو رو بشناسن و تو رو بلد باشن و قضاوتت نکنن کافیه

و دیشب از همون موقع ها بود

باید میرفتم یه جایی و معاشرت میکردم

هرچند دم دستی و ساده و سطحی

فقط باید از چاردیواری خونه میزدم بیرون ....



پ ن 1: سروکار دفترم خیلی خیلی خلوته

شاید فردا نیام

نگرانم نشید


پ ن 2: میناکاری میکنم

اما نه با طرح های سنتی و پیچ و تاب و کرشمه های ایرانی

بلکه با طرح های دلی که خودم باهاشون قصه میبافم


پ ن 3: پاسپورت مامان دیروز اومد

ولی پاس من نیومده


پ ن 4: دلم سفر میخواد

ولی انگار جراتش را ندارم

دلم میخواد با ماشین خودم بزنم به جاده

البته نه تنهایی

با مادرجان و خاله و دختر خاله

ولی برای بار اول هرکاری باید جسور بود....


نظرات 7 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 12:31 http://www.zowragh.blogfa.com

از فلکه جی که میری سمت بالا یعنی در ادامه خیابون احمد آباد اسم خیابونه یادم نیست اما من هر سال که میومدم اصفهان تو اون خیابون هتل میگرفتم و حدودا باید 200 متر پیاده میومدم تا برسم سر خیابون تو مسیرم یه پارک بود پر از درختای توت و شاتوت و منم هر روز آویزون اون درختا بودم
یه روز که حسابی توت خورده بودم یهو سر یه چهارراه یه بنر دیدم که نوشته بود شهرداری درختای توت رو سم پاشی کرده توت نخورین
گفتم آخه چرا زودتر نگفتییییییییین

خیابان سروش؟ عایا؟
پس میرفتی اون سمتا که اصفهان قدیمی و تپنده را حتما ببینی
خب از اینکه هنوز سلامت و سرحال هستید الحمدلله رب العالمین میشه حدس زد که سم های شهرداری خیلی هم اثر ندارن
بلا ازتون دور باشه
ولی مادرجان نزاشتن من حتی به توت ها نگاه کنم

سعید سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 12:32 http://www.zowragh.blogfa.com

از فلکه جی که میری سمت بالا یعنی در ادامه خیابون احمد آباد اسم خیابونه یادم نیست اما من هر سال که میومدم اصفهان تو اون خیابون هتل میگرفتم و حدودا باید 200 متر پیاده میومدم تا برسم سر خیابون تو مسیرم یه پارک بود پر از درختای توت و شاتوت و منم هر روز آویزون اون درختا بودم
یه روز که حسابی توت خورده بودم یهو سر یه چهارراه یه بنر دیدم که نوشته بود شهرداری درختای توت رو سم پاشی کرده توت نخورین
گفتم آخه چرا زودتر نگفتییییییییین


دوبار دوبار ... ببین حرص میخورم از دست بلاگ اسکای
اما خوشم میاد کامنتها را دوبار دوبار هم نشون بده

سعید سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 17:11 http://www.zowragh.blogfa.com

نه سروش نه
از احمد آباد میای میرسی به میدون جی سمت راست میره سمت ناژوون سمت چپ میره سمت دروازه دولت
مستقیم که میری سمت خوراسگون فکر کنم اسمش خیابون شهیدرجایی بود

یا خود خدا
جی چیکار داره به ناژوان؟؟؟
و البته دروازه دولت؟؟؟؟
خوراسگان؟؟؟
نفرمایید اینطوری
ناژوان و صفه اینور رودخونه هستند
جی و احمدآباد اونور رودخونه
خوراسگون هم که دیگه باید بری تا ته شهر!!!!
این دفعه که اومدین نزدیک میدون هتل بگیرین
توی خیابون حافظ...
البته شرمنده که نگفتم تشریف بیارید منزل ما..

سعید سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 17:25 http://www.zowragh.blogfa.com

ولا من که یه شکم سیر خوردم طوریم نشد
فکر میکنم اون سم هایی که به درختای میوه تو اماکن عمومی میزنن خیلیم خطرناک و اینا نیست چون قطعا یه کسانی بدون اطلاع از اون میوه ها میخورن
البته نمیدونم شما هم از همون نوع سم زدین یا نه
به هر حال آدم احتیاط کنه بهتره

دقیقا همین هست اون سم که توی اماکن عمومی میزنن اونقدرا نباید قوی باشه
بالاخره شوخی بردار که نیست ... جون مردم هست

ترانه سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 18:13

این که آدم پر از کلمه میشه رو میفهمم. گاهی دلم میخواد بنویسم از همه چیز و هیچی.
من مطمئنم که تو جسارتش رو داری عزیزم. فکر نکن برو سوارماشینت بشو و بزن به جاده.
چقدر دلم توت میخواد . الان فصلشه. یادم باشه آخر هفته دنبال درختهای توت دور وبر خونه بگردم.

وقتی آدم پر از کلمه میشه انگار یه هیاهویی در درونش ایجاد میشه که فقط با حرف زدن یا نوشتن میشه آرومش کرد
خیلی وقته دلم میخواد این کار را بکنم ... ولی نمیدونم چرا هی نمیشه ... از بس نشده انگار تبدیل به یه ترس شده
اخی عزیزدلم... حالا خوبه که دور و برت هست

mani چهارشنبه 3 خرداد 1402 ساعت 04:31

دلی شنبه 6 خرداد 1402 ساعت 21:23

اسم احمداباد من رو برد به سالهای دورررر.تفریح نوجوونی من نامه نوشتن به ناشناس هایی بود که به روشی ادرسشون گیر میومد ،یکی جدول مجله پاسخ داده بود وبعنوان برنده با ادرس توی مجله معرفی میشد ،یکی دنبال دوستش میگشت ادرس میداد تو مجله، روزنامه .یکی هم مصاحبه کرده بود وگزارشگر ادرس نصف نیمه میداد...یکی از سوژه هام اصفهان احمداباد صحه ی نواب بود که بمناسبتی باهاشون مصاحبه کرده بودن.براشون جالب بود ونامه م را صف مدرسه خونده بودن .خنده

چه جالب
اونجا محله قدیمی اصفهان هست
اصفهانی های قدیمی اونجا خیلی زیاد پیدا میشن
با لهجه و سنت های قدیمی
چه کار باحالی... ذهن خلاق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد