روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو خونه بی تو موندن کار من نیست آخه پاره ی تن نیست

سلام

آخرین روزهای اردیبهشتتون بخیر

از چی میشه نوشت؟

این روزها میشه از دلخوشی نوشت؟

دلخوشی هم هست؟

چطوری میشه وسط یه دنیا تنش و اشک و اه آروم بود

هی سعی میکنیم

هی تلاش میکنیم

هی دست و پا میزنیم

ولی انگار فایده نداره

داریم روز به روز توی این مرداب بیشتر و بیشتر فرو میریم

داریم چیکار میکنیم اصلا؟

چرا هر بار بیشتر و بیشتر مطمئن میشم دارم اشتباه میکنم... دارم راه را اشتباه میرم...

چقدر نجیب و صبور باشیم؟

اصلا این دیگه اسمش نجابت و صبوریه؟

شاکیم ... شاکی...


من بخوام و نخوام این زندگی عادی نیست

معمولی نیست

آروم نیست ...



پنجشنبه صبح رفتیم باغچه

یه سم پاشی لازم بود برای باغچه

برای شته های درخت انار و افت درخت انگور

زنگ زدم اومدن انجام دادن

یه عالمه علف هم سبز شده بود لابلای تره ها و جعفری هایی که تازه کاشتیم

ازشون خواهش کردم زحمتش را بکشن...

یه مقداریش را کَندَن و نظرشون این بود که این علف یه مدل آفت هست که به سادگی تمام نمیشه و لازمه یه مقداری از خاک سطحی باغچه عوض بشه

البته این کار مستلزم زمان مشخصی هست که برای آخرای زمستون هست 

اینم از باغچه

دیگه فعلا نه توت چیدیم

نه دست به سبزی ها زدیم

و تند تند برگشتیم خونه


بعدازظهر هم خواهرا اومدند خونه ما

ساعت نزدیک 3 بود

ولی ناهار را دور هم خوردیم

بعد دسته جمعی رفتیم عیادت زن دایی

بعد از عمل هر روز بهشون زنگ زدیم

به دختردایی هم گفتیم فعلا نمیایم سر مریض تا یه کمی رو به راه بشه و حالش بهتر بشه

مثلا ملاحظه شون را کردیم

ولی همشون قیافه گرفته بودند... یعنی باید زودتر میومدید

اینقدر از این رفتارها بدم میاد

تازه اونقدر هم این روزها بی حوصله و بی اعصابم از این اخبار دور و بر که خدا میدونه



چند روزهست میخوام پست بنویسم و کلی چیز تعریف کنم

ولی مگه میشه؟

این بغض را نه میتونم فرو بدم نه اشک میشه ...

خدا خودش به هممون کمک کنه


نظرات 5 + ارسال نظر
الی شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 10:31

تیلو تیلو تیلوووو دارم خفه میشم دلم میخواد نباشم، تحمل اینهمه مصیبت رو ندارم، تحمل اینهمه قساوت و بی رحمی و ظلم و بدبختی رو ندارم، دلم میخواد بنویسم و توش داد بزنم ولی نمیشه، کی تموم میشه؟ عمرمون بر باد سیاه رفت و ....
امان از اینهمه بیداد

امان از این حس گَندی که تمامی نداره
مگه ما چقدر تحمل داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ربولی حسن کور شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 10:36 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
شما کار درستو کردین اگه اونها متوجه نشدن تقصیر شما نیست.
امیدوارم سختی ها هم هرچه زودتر تموم بشن

سلام جناب دکتر
سختی ها تمومی ندارن...

اذر شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 11:08 http://azar1394.blogfa.com

سلام..تشکر بخاطر راهنمایی..
یافتمش ..
ان شاالله حال دلتون خوب باشه .

سلام عزیزم
خدا را شکر

آتشی برنگ آسمان شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 19:16

این بغض نه فرو می‌ره نه اشک میشه ...

لیلی شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 20:51 http://Leiligermany.blogsky.com

من از کسایی که فورس به دیدن مریض و مسافر میرن بدم میاد .نمی دارن کسی استراحت کنه

منم حس میکنم باید فرصت بدیم تا حالشون جا بیاد و یه کمی خودشون را جمع و جور کنند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد