روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شب نوشته

سلام

شب تون ستاره بارون

اگه مثل من در همسایگیتون در حال بنایی و ساخت و ساز نیستن ، پنجره اتاقتون را شب ها یه کمی باز بزارید

بزارید بهار پاورچین و آروم بخزه زیر پوست اتاقتون

بزارید وقتی چراغ اتاق را خاموش میکنید، رقص پرده ها در آعوش پنجره جادوتون کنه

بهار هزارتا جادو بلد هست

خودتون را بسپارید بهار

به خنکا و عطر گلها

بزارید بهار مست تون کنه

گاهی اونقدر پیاده راه برید که پاهاتون خسته بشه

گاهی لم بدید و خیره بشید به آفتاب خوشرنگ بهار

با رسیدن بهار و بلندتر شدن روزها، انگار بیشتر میشه زندگی کرد

خلاصه که نزارید شب و روزهای بهاری از دستتون لیز بخوره و بره




در درون من، یه جایی کنج وجودم، یه دختر شانزده هفده ساله زندگی میکنه

یه دختری که امروز وقتی مامانش بهش پیشنهاد خرید یه شومیز قرمز با راههای مشکی را داد، چشماش برق زد و بی اختیار خندید

میدونم فردا صبح که بیدار بشه و شومیزش را با یه شلوار مشکی بپوشه، هوس یه جفت کفش تابستونی هم به سرش میزنه

عین همه دخترای شانزده هفده ساله دیگه....

همونقدر پر از شیطنت و شور زندگی

با آرزوهای دور و دراز و محال

دختری که برای زندگی نقشه های عجیب غریب میکشه و اونقدر با ولع و شور تلاش میکنه که گویا میخواد کل دنیا را تسخیر کنه

یه دختر پر از حرف و رویا

یه دختر پر از شادی

پر از شوق

دختری که وقتی روی زمین راه میره سرش،میرسه به ابرها

وقتی فکر میکنه رویاهاش بی حد و مرز میشه

وقتی میخنده از صدای خنده هاش کل جهان میخندن




در عوض یه جایی همون حوالی، در وجودم یک زن مقتدر چهل و خرده ای ساله هم زندگی میکنه

زنی که هنوز گاهی چشماش برق میزنه

ولی لابلای موهاش موهای سفید روز به روز زیادتر میشن

 صبور و آرام شده

حالا برای پوشیدن شومیز قرمز و زدن رژقرمز تردید و تامل نمیکنه و زندگی را در لحظه زندگی میکنه

اطرافیانش را بیشتر از قبل دوست داره و قدر دوست داشتن و دوست داشته شدن را خوب میدونه

از آرزوهای محال گذشته و هدفهایی داره که برای رسیدن بهشون با احتیاط قدم برمیداره

سربه هوا نیست و برای دیدن و شنیدن حریص هست

زندگی را دوست داره و در عین حال میداند زندگی آرام و قرار نداره



اینجای زندگی، همین جایی که الان ایستادم، تکلیفم با خودم روشنه

هرچند جبرجغرافیا نمیزاره تکلیفم را با آینده م هم روشن کنم

و نمیتونم برنامه های دور و دراز برای خودم بنویسم

ولی اینجای زندگی معنی از دست دادن را خوب فهمیدم و همین باعث شده قدر داشته هام را بیشتر و بیشتر بدانم

حالا نگاهم به زندگی عوض شده

معنای بعضی کلمات برام تغییر کرده

مثلا ثروت آدما را در پول و مال و منالشون نمیدونم

خوشبختی آدما را از ظاهرشون قضاوت نمیکنم

گاها یاد گرفتم قضاوت نکنم

دخالت نکنم

از کنار خیلی مسایل ساده بگذرم

بیشتر کتاب بخونم

بیشتر گوش بدم و کمتر حرف بزنم

نوشتن را دوست دارم

خواندن را هم

و البته هزارن چیز،دیگه را

هنوزم رنگها و عطرها من را به وجد میارن

ساده بودن و ساده گرفتن را دوست دارم

هدیه دادن هنوز جزو اولویتهای زندگیمه

برای بزرگ شدن و قد کشیدن، تلاش میکنم

و میدونم که اگه راکد بمونم کارم تمامه....



پ ن۱: با موبایل پست نوشتن باعث میشه زیادتر غلط غلوط بنویسم

عذرخواهیم را پذیرا باشید


پ ن۲: براتون از اون آشنای مریض گفته بودم

امروز رفتم سربزنم البته با مادرجان

خیلی بدحال بود

زنگ زدم اورژانس

الان هم بستری هست

براش دعا کنید


پ ن۳: فسقلیا هرسه تاشون موندن اینجا

با مامانهاشون

صدای خنده و شیطنتشون خونه را پرکرده




نظرات 5 + ارسال نظر
فاضله جمعه 15 اردیبهشت 1402 ساعت 00:05 http://golneveshteshgh.blogsky.com

فری جمعه 15 اردیبهشت 1402 ساعت 07:41

سلام انشالله که همیشه همین جور شاداب و سرزنده باشی ولبخند رو لبات باشه و برای ما هم از شادی هات بنویسی چون وقتی که من هم اینجا رو می خونم که شما شاد و خوشحال هستید حال من هم خوب می شه و لذت می برم

سلام دوست خوبم
من براتون بینهایت شادی و خوشبختی آرزو میکنم
هربار انرژی مثبت و خوبتون را برام میفرستید حس میکنم زندگی هنوز ارزش زنده بودن را داره

ربولی حسن کور جمعه 15 اردیبهشت 1402 ساعت 18:47 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خب مگه واقعا شونزده هفده سالتون نیست؟


سلام جناب دکتر
توی همین حوالی هستم

پیشاگ شنبه 16 اردیبهشت 1402 ساعت 11:09

سلام تیلوی عزیزم
تیلو تو صد در صد طراوت روحت 15 16 ساله هست( نمیدونم در مورد سن روح ادما چیزی شنیدی یا نه ) ولی عمر روحت بس که عاقلی شاید 200 سالش باشه
فقط موندم همچننین روحی چطور ماموریتش به پایان نرسیده
تو دختر خیلییییی محترم و بزرگواری هستی همیشه کارایی که در حق بقیه میکنی منو یاد خواهر بزرگم میندازه
اون رقص پرده تو اغوش پنجره برای من بینظیرترینه
همیشه شبا درب تراسو باز میذارم و غرق در رویاهام میشه
یه حس بینظریه

سلام به روی ماهت
خوش اومدی نازنینم
واقعا روحم 200 ساله ست
وقتی کامنتت را خوندم حس کردم چقدر خوب منو شناختی
خودم گاهی به خودم میگم تو هزارساله ت هست تیلو

سعید شنبه 16 اردیبهشت 1402 ساعت 11:47 http://www.zowragh.blogfa.com

مجددا سلام
بین سبک زندگی من و شما خیلی اشتراک وجود داره
منم سعی میکنم تا میتونم از زندگی لذت ببرم
به جزیات توجه میکنم
بیشتر گوش میدم و میخونم تا حرف بزنم
مخصوصا گوش کردن
خوشبختی رو در سادگی میدونم
اصلا دوس ندارم خودمو درگیر تجملات کنم
مگه عمر ما چقده که صرفاین کارای بیهوده بکنیم

سلام پسرعموجان
اشتراک اصلی این هست که سعی میکنیم از زندگی لذت ببریم ولی این طوری که پیداست خیلی هم موفق نیستیم
نقطه نظراتتون را دقیقا درک میکنم
خودم هم همین ها را دوست دارم و پیگیر همین ها هستم
ولی کارهای بیهوده شده جزئی از زندگی من...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد