روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

لابلای رنگها

سلام

روز بهاریتون پر از عطر و بوهای دلنشین



امروز دوش نگرفتم

حالش را نداشتم

اصلا این روتینها را فقط باید برای حال خوب انجام داد... هروقت حالش را نداشتیم باید بیخیالش بشیم

با مادرجان صبحانه خوردم

چای تازه دم ... پنیر... کره بادوم زمینی ... مربای توت فرنگی و نان جو

انگار توی ذهنم ترافیک بود

یه ترافیک پر سر و صدا

یکی داشت بدون لحظه ای سکوت توی ذهن من سخنرانی میکرد

منم انگار مخاطب خوبی بودم و نه تنها که بهش گوش میدادم که از حرفاش یادداشت برداری هم میکردم

لباس پوشیدم

گل سینه شکل قایق رنگی رنگی را زدم روی سینه شومیز لی کاغذی

شلوار لی را برداشتم

اول یه تی شرت قرمز... بعدش دیدم سرمه ای بهتره ...

یه شال حریر رنگی رنگی

انگشترهای طلا را گذاشتم داخل جعبه خودشون

دوتا انگشتر دیگه از جعبه بدلیجات درآوردم

و چشمم افتاد به یه عطر که مدتها بود ازش استفاده نکرده بودم

چند تا پاف زدم و روزم یهو عوض شد

دوتا نفس عمیق

اون سخنران ساکت شد

یه آهنگ ملایم توی ذهنم پلی شد....

و همه چیز به یه آرامش نسبی رسید

انگار وارد یه جهان موازی شدم

یهو این بوی تازه ی دلنشین حالم را عوض کرد

توی آینه نگاه کردم و لبخند زدم

خط چشمم را پررنگ تر کردم

یه کمی رژ گونه ی هلویی رنگ به گونه هام زدم 


مادرجان یه بطری برام از فالوده کرمگ پرکردند و دادند دستم ....


توی مسیر که میومدم شیشه ماشین را کشیدم پایین

توی سایه درختایی که با برگهای سبز روشن دارن دلبری میکنن با سرعت کم رانندگی کردم

هزارتا عطسه کردم تا رسیدم دفتر

یه جای پارک خوب

و صدای گنجشکهایی که روی درخت کاج جلوی دفتر در حال معاشرت هستند...


زندگی در عین پیچیدگی میتونه خیلی ساده باشه

در عین سختی میتونه خیلی راحت باشه

زندگی با بالا و پایینهای مکررش به من حس زنده بودن میده

همین که یه نفس عمیق میکشم و بهار توی ریه هام جا میشه ، یعنی هنوزم فرصت دارم برای خوب و خوبتر بودن




دیروز قبل از رفتن خواهرجان که رفته بود چند تا کار انجام بده خودش را رسوند بهم تا با هم بریم سمت خونه

دوتا دونات خوشمزه خریده بود

یه جعبه هم شیرینی زبان

مامان جان شیرینی زبان را خیلی دوست داره و قدیم ها پدرجان ...

دونات ها را با چای خوردیم

به پیشنهاد خواهر رفتیم کمی خرید کردیم که برای شب ساندویچ درست کنیم

توی قسمت میوه و سبزیجات فروشگاه چرخیدیم

من ناخودآگاه ماسکم را دادم پایین

عطر ریحان و نعنا

بوی خوب گرمک و طالبی

قارچهای کوچولو و سفید

گوجه گیلاسی های خوشگل

فلفل ها

دیدن میوه و سبزیجات همیشه حالم را خوب میکنه

همین که قدم میزنم توی این قسمت فروشگاه حالم بهتر میشه

از دیدن اونهمه رنگ و بو کنار هم به وجد میام

لابلای اون قسمت فروشگاه که راه میرفتم یهو یاد وبلاگ افتادم

دلم خواست یه صفحه توی اینستا بازکنم

یه صفحه که صرفا مربوط به وبلاگ باشه

از هرچیزی که اینطوری حالم را عوض میکنه و اینجا را یادم میندازه ، عکس بگیرم...

گاهی با کپشن و گاهی بدون کپشن ...

معاشرت کنیم

راحت تر حرف بزنیم

گاهی با هم دیگه یه چیزایی را اشتراک بزاریم

و ...

اما نمیخوام از وبلاگم دور بشم

اینجا را خیلی دوست دارم

خیلی سال هست که اینجا هستم و از داشتن خیلی از دوست ها و دوستی ها به خودم میبالم

اینجا نوشتن حالم را خوب میکنه

حالم را عوض میکنه

بهم حس خوب میده

حالا بازم به این موضوع فکر میکنم...




پ ن 1: دیشب آخر شب هم حال دلم خیلی خوب نبود

لابلای حرفای معمولی با آقای دکتر آه کشیدم

یه لحظه سکوت کرد

گفت: انگار آتیشم زدی...

صبح زودتر از هر روز زنگ زد

دیدن اسمش روی صفحه گوشی حالم را عوض میکنه...

هنوزم هربار که زنگ میزنه لبخند میزنم

کاش هیچوقت تکراری نشی برام ...


پ ن 2: خانم همسایه که اصالتا جنوبی هست و فقط گاهی میاد اینجا و بیشتر اوقات همون جنوب هستند، دیروز اومد سراغم

ماژیک میخواست

تا چشمش افتاد به کاسه میناکاری آبی ....

گفت دارم آش میپزم

چی قشنگ تر از ریختن آش توی این کاسه

با لبخند کاسه را خرید

اونقدر شیرین و دلنشین حرف میزد که نفهمیدم یه ساعته داره برام خاطره میگه



پ ن 3: این خانومای 70 ساله قرتی پرتی که توی کوچه و خیابون میبینیم

رنگ لاک شون با شومیزشون ست شده

صندلهای خوشگل پوشیدن

موهای مرتب دارن

رژ خوشرنگ زدن

لبخند به لب دارن

چشماشون هنوزم برق میزنه

جز اینکه امید به زندگی را توی شهر پخش کنند، کار دیگه ای هم دارند؟؟


نظرات 10 + ارسال نظر
معصوم یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 11:18

سلام وقتتون بخیر دوست عزیز
لطفا اسم عطر که امروز زدین اگه میشه ؟
و چند تا عطر خوشبو برای بهار وتابستان

سلام روزتون بخیر
ایفوریا
من فعلا اونتوس دارم و گودگرل
یه کوچولو ته این ایفوریا مونده
یه دونه هم از اوریفلیم خریدم ولی اسمش یادم نمیاد...هنوزم بازش نکردم حقیقتا

خورشید یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 12:18 http://khorshidd.blogsky.com

بله کاره دیگه ای هم دارن
کارشون اینه که به امثال من بگن خجالت بکش خیلی زوده برای افسرده شدن
تیلو میدونی کرج گرمک نداره یعنی اصلا نمیدونن چی هست لازمه بگم وقتی میگی گرمک چقدر دلم میخواد

تو افسرده نمیشی
تو قوی هستی
قوی و پر انرژی
من یه دوره ای که داشتم از بی انرژی بودن میمردم اینو فهمیدم ... وقتی ازت انرژی میگرفتم ... وقتی میخواستم جون بدم و تو نزاشتی و با صدات منو جادو کردی... کلماتت کارخودشون را کردن و من نجات پیدا کردم
آدمهای قوی غصه میخورن ... ناراحت میشن ... ساکت میشن... اما افسرده نمیشن
دوباره دستاشون را میزارن رو زانوهاشون و پامیشن...
نگوووووووووووووووو
دیگه واجبه پاشی بیای اصفهان
مگه میشه گرمک نخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ترمه یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 14:08

ما رو دور ننداز
ما دایناسورهای وبلاگ خوان

محاله از شماها دور بشم
وبلاگ یه حس متفاوت و بینظیره
شماها عین جواهرات میمانید و برام ارزشمند و عزیز هستید
دلم میخواد یه پیچ موازی اینجا داشته باشم که بتونم حرفایی که میزنم را گاه گاهی مصور کنم

جازی یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 16:38

با سلام
امید به زندگی و سرحال بودن و سرمست شدن از زندگی شاید کلماتی بهتری بودن به جای قرتی پرتی. چون این کلمات در قاموس فرهنگ ما بار منفی دارند در حالی که اینان نگاه و نگرش شان به زندگی و مسیر و ادامه ان مثبت است
یک اسپری یا ادکلن چنان حالت را تغییر داد که صد و هشتاد درجه تغییر کردین شاید کلماتی و حرکاتی و فعل انفعالاتی یا هورمان هایی هم در این خانم های هفتاد ترشح شود که به جای هفتاد احساس کنند سی و پنج ساله هستند شاید هم اردیبهشت های چهارباغ باعث این حالت ها شود

سلام دوست خوبم
بی دلیل از کلمه قرتی پرتی خوشم میاد... شاید اصلا متوجه اون بار معنایی منفی که میگید نیستم
چون خودم ازش حس خوب میگیرم
هورمونها را هیچوقت نمیشه دست کم گرفت

سعید یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 17:14 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
من سال هاست با یکی از این خانمای سن بالای قرتی پرتی دوست خیلی صمیمی هستم
ایشون شاعرهم هستند و خیلی پر انرژی
پایه تمااااااااااام دور همی ها و تولد ها
انقد پایه که نمیشه از وسط مجلس جمعشون کرد
خیلی با من صمیمی و بی تعارف هستند
ما علاوه بر گرمک و طالبی یه میوه دیگه شبیه اینا داریم به اسم مگسی که خیلی شیرین تر از گرمک و طالبی هست مخصوصا گاهی میوه داخلش سبز از آب در میاد که انقد شیرینه که لبات از خوردنش ترک میخوره

سلام پسرعموجان
چه خوبه رفاقت با آدمهایی اینچنین پرانرژی
خدا براتون نگهشون داره
حالا درگوشی زیادی هم نمیخواد با یه خانم هفتاد ساله بی تعارف بشید
اسم میوه تون را اصلا دوست نداشتم .... تاحالا هم نشنیده بودم ... احتمالا از بس شیرینه خیلی زود از اون مگسهای ریز میوه دور و برش جمع میشه و برای همین بهش این اسم را دادند

نسیم یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 20:29

سلام
واای عاشق گرمک و بوی سبزیجاتم
پرچم اصفهانیا بالاست دادا پیرزناشونم خوشگل و خوشتیپند

سلام به روی ماهت
ای جان
ممنونم از تعریفتون
زندگی همین عطر و بوها نیست؟
زندگی همین رنگی رنگیای ساده و دلچسب نیست؟

معصوم دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 08:42

سلام وقتتنون بخیر
ممنونم از معرفی عطر . یادم میاد یه زمانی خرید اینترنتی عطر معرفی کردین به نام مادام مسیو . خواستم بپرسم ازعطراش راضی بودین چون عطرهای فراسنوی دیگه خیلی قیمتش بالا رفته . نمیشه خرید.

سلام به روی ماهت
از اون سایت خرید کردم و راضی بودم ولی عطرهاشون در حد اسپری هست ... راضی بودم چون هرچی پول بدی آش میخوری...

آبگینه دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 12:41 http://Abginehman.blogfa.com

یعنی اونقد قشنگ توصیف کردی منو بردی به داخل نوشته ها؛ خانم های سن دار شیک و پیک چه شوق به زندگی در همه ایجاد میکنن؛ مامان بزرگهای گوگولی

چه اسم قشنگی داری نازنینم
آبگینه....
راست میگی... مامان بزرگای دوست داشتنی...

لیمو دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 12:51 https://lemonn.blogsky.com/

دلم باز شد.
چقدر رنگ و نور و شادی و حس خوب....


قربون دلتون بانو

لیلی دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 15:24 http://Leiligermany.blogsky.com

م نم بوی سبزیجات و میوه ها رو دوست دارم.
گاهی الکی میرم تو سبزی فروشی و دو تا فلفل دلمه می خرم تا نفسی بکشم

تازه اونهمه رنگ کنار هم ، آدم را به وجد میاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد