روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

ای شاخ تر برقص آ…

سلام

روز بهاریتون زیبا

هوای بهار انگار ناخواسته زمین و زمان را به وجد میاره

کاش دلخوشی ها پررنگتر و بیشتر بودند تا میشد بهار را در آغوش کشید و بی دغدغه لذت برد



چهارشنبه را با مادرجان گذروندیم

دوتایی

رفتیم بیرون و توی چهارباغ قدم زدیم

البته که کار داشتیم و کارمون را انجام دادیم

سالها بود که زیوار آلات نقره نخریده بودم

یعنی ترجیحم همیشه طلا بوده

نزدیک بازار هنر بودیم

یه دوری زدیم و یه نیم ست نقره چشمم را گرفت

سنگ قرمز

ظریف

یک زنجیر -یک آویز و یک جفت گوشواره

خیلی هم گرون نبود

خریدمش ....

بعدش به اون مریض سرزدیم 

حالش بهتره ...

و بعدترش خریدای خونه را انجام دادیم

گرمک خریدیم

هندوانه خریدیم

و وقتی رسیدیم خونه هلاک بودیم

با خاله ها قرار دورهمی را فیکس کردیم برای پنجشنبه

و این شد که کله سحر با مادرجان شروع کردیم به پیچیدن دلمه های برگ مو

بعدش دوش گرفتم و آماده شدم

پنجشنبه و جمعه را با خاله ها و دخترخاله ها و خواهرا - البته خونه خاله- گذروندیم

با حضور مغزبادوم طبق معمول بساط آهنگ با صدای بلند و رقصیدن برپا بود

دور هم حرف زدیم

خندیدیم

یه جاهایی هم چند قطره ای اشک ریختیم و یاد گذشتگان کردیم

دلمه خوردیم

هله هوله خوردیم

و خوش گذروندیم







پ ن 1: تولد آقای دکتر در چند نوبت برگزار شد

سهم من عکس بود

یه تبریک پیامکی 

و تمام

دلم میخواست کارای دیگه بکنم ولی نشد

و اینگونه بود که گذشت




پ  ن 2: خاله جان برام یه شومیز دوخته بودند و آورده بودند

امروز همون را با شلوار لی پوشیدم و اومدم سرکار



پ ن 3: فندوق و پسته را گذاشتیم خونه پیش مادرجان

من اومدم سرکار

خواهرهم کار داشت رفت بیرون

با حوصله باهاشون بازی میکنن



نظرات 9 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 12:41 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چه خوب که توی این پست هیچ غم و غصه ای نبود. (البته به جز غم فراغ)
من هم هیچ وقت زیوارآلات نخریدم

سلام جناب دکتر
بد نیست تست کنید
البته نمیشه بگید هیچوقت
کادو که خردید
یا مثلا حلقه ازدواج که خردید دیگه...

ربولی حسن کور شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 12:50

آخه من همیشه زیورآلات میخرم

عه....
پس اون یه شوخی بود
من همیشه ترجیحم طلا بوده
تازگی دارم به چیزای دیگه هم فکر میکنم

سلام شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 14:20

من فقط انگشتر عقیق نقره خریده اند برایم
سه تاش که گم شد
یکی اش هم که هنوز گم نشده داخل جا نمازی است که داخل کمد است
آخه حاشیه نیست بیارم پهن کنم و نماز بخونم
همین مهر گوشه ی آینه را بر می دارم و نماز را به قول بعضی ها به کمرم می زنم

چه خوبه که هدیه های خوشگل گرفتید
امیدوارم هدیه های خوشگل هم بدید
انشاله نمازهاتون قبول درگاه حق باشه
منم یه مدتی مهر را میزاشتم روی زمین و هرجایی میرسیدم نماز را میخوندم
با هرچادری که دم دست بود
اما مدتی هست به نماز خوندنهام نظم دادم
جانماز... سجاده ... چادر سفید گل دار ... مهربزرگ ... انگار اینطوری یه حال بهتری بهم میده
هردوره ای حال خودش را داره
منم دعا کنید

مهتا شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 20:35

سلام تیلو جون
واقعا هوای بهار آدمو زنده می‌کنه من که اکثراً با تاکسی رفت و آمد میکنم دیروز یه مسیر طولانی رو پیاده روی کردم
تولد آقای دکتر مبارک
ست نقره ای که واسه خودت خریدی هزار بار مبارکت باشه عزیزم

سلام به روی ماهت
پیاده روی عالیه
مهتاجان یه لحظه چشمام را بستم و یه دختر دوست داشتنی در حال پیاده روی تصور کردم... خودت بودی؟
متشکرم نازنینم

جازی شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 20:40

با سلام
شما که این همه خوب می نویسید و طبع ظریف و شاعرانه هم دارید اگر دقت بیشتری به خرج دهید و کلمات را صحیح بنویسید عالی است در کامنت بالایی که به اقای دکتر تعلق داره کلمه حریدید را خردید دو بار نوشته اید
زندگی اینگونه که شما نوشته اید باید کرد برایتان بهترین ها را آرزو می کنم

سلام دوست خوبم
طبع ظریف با دقت ارتباط مستقیم داره؟
نداره
من اونقدر میخوام تند تند بنویسم کلمات قاطی پاطی میشن
رفتم نگاه کردم دیدم واقعا پشت سر هم پشت سر هم غلط غلوط نوشتم

Mehraban یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 01:04

تیلو جان اشوبم.ممکنه برام دعا کنی؟

اگه قابل باشم حتما
دعا میکنم برای آرامشت
برای بهترینها
برای معجزه های نزدیکی که خیلی زود حال دلت را خوب میکنند
نگرانی ها را بزار کنار
به قول بهار: آرامش است عاقبت اضطرابها (این شعر ماله صائب هست)

جازی یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 16:40

اتفاقا خیلی تاثیر داره چون طبع ظریف باعث ارامش میشه و ارامش هم دقت را به دنبال داره

در من گویا همه چیز برعکس عمل میکنه

مهتا یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 17:23

تیلو جون امروز با اینکه روز پر استرسی داشتم و دارم ولی جوابت به کامنتم لبخند آورد روی لبم مرسی عزیزم

ای جانم
استرس ازت دور باشه
الهی همیشه لبخند روی لبات باشه نازنینم

ربولی حسن کور دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 08:14

چه خوب که بهتون برنخورد
من دیگه روم نشد اون خردید ها را بگم


راحت باشید جناب دکتر
با هم دوستیم ... چیزی بهم برنمیخوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد