روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

سلام

روز بهاریتون زیبا و آرام

رنگی رنگی های زندگی تون درخشان 

دلم میخواد حال دل تک تک تون را بدانم

دلم میخواد حال دل همه تون عالی باشه

دلم میخواد سرخوش و بی دغدغه و آرام زندگی کنیم

دلم میخواد لبخند روی لبهای هممون همیشگی باشه

دلم میخواد آرامش مهمان خانواده هامون باشه

و برای هممون همین ها را میخوام




یادتون هست که تعریف کردم که توی اسفند یه بسته دریافت کردم که خواهرم برام یه جفت گیوه سفارش داده بود

اون خانوم با سلیقه هم یه پابند رنگی رنگی با کاموا و نخها برام بافته بودند و داخل بسته گذاشته بودند

هربار اینو میبستم به پام مغزبادوم ذوق میکرد

منم دیروز دست به کار شدم

اول نردبان را بردم توی اتاقم و طبقه بالای کمد که مربوط به کامواهاست را حسابی مرتب کردم

یه عالمه کامواهای رنگی رنگی کوچولو پیدا کردم و دست به کار شدم

یه زیر انداز پهن کردم جلوی تلویزیون و کامواها و قلاب و سوزن بردم همونجا و مدل همون پابند براش بافتم

دو ساعتی وقتم را گرفت

ولی نتیجه زیبا بود

ساعت نزدیک 7 بود که رفتیم خونه خواهرجان

پابند را بست به پاش و کلی ذوق کرد

برای دوستاش هم میخواست که قول دادم به مرور براشون ببافم

فلش مربوط به عکسهای سالهای پیش را آورد و روی تلویزیونشون کلی فیلم و عکس دیدیم

اشک ریختیم ... خندیدیم .... جیغ و داد کردیم

و در نهایت دور هم قیمه خواهرپز خوردیم

خواهرجان از گلهاش قلمه های خوشگل گرفته بود و به یمن بهار، همه قلمه ها سبز و زیبایی تراسشون چند برابر شده بود

تا نزدیک 12 اونجا بودیم وبرگشتیم خونه




چقدر توی رابطه ها راحت سوتفاهم به وجود میاد

دیروز آقای دکتر یه چیزی برام تعریف کردند و من فکر کردم طرف مقابل خانم بوده

اصولا ما هردو در بیان اعتراض و ناراحتی بهم دیگه رودربایستی نداریم

راحت بیان میکنیم و گفتگو میکنیم و حل میشه

منم همون موقع ناراحتیم را بیان کردم

ولی گویا آقای دکتر متوجه نشده بودند

این بود که شب یه کمی سرسنگین برخورد کردم

آقای دکتر پرسیدند قضیه چیه... منم دوباره بیان کردم

و تازه فهمیدم که کل ماجرا سوتفاهم بوده و طرف مقابل اون ماجرا اصلا یه آقایی بودند که منم میشناختمشون ولی به خاطر تشابه فامیل اشتباه فکر کرده بودم

و اینگونه بود که آشتی کنون شد و « من رشته محبت خود پاره می کنم شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم» ....

کلی حرف زدیم تا بیهوش شدیم




صبح هم دوش گرفتم

لباسای رنگی رنگی پوشیدم

شلوار لی و بلوز قرمز و یه کت یاسی ملایم...

کیف و کفش هم طوسی

کرم ضدآفتابم را زدم و برای بار هزارم در این روزها از این لک کبودی که دو طرف لبم ایجاد شده حرص خوردم

نمیدونم این چیه و چرا اینقدر پررنگ شده

دوبار هم رفتم متخصص پوست اما حس میکنم تشخیصشون درست نبود چون داروها و کرمها هییییییچ اثری نداشته

صبحانه را مفصل خوردم

عطر چای ایرانی با طعم گس را مزمزه کردم

و بعد پیش به سوی دفترخانه و قصه ی هرروزه سیستم قطعه ... وصله ... کارتخوان کار نمیکنه ... پول را فلان کنید ... به جای اینقدر اونقدر بدید تا فلان طوربشه ....

و بالاخره ساعت 10 فرمودند کارمون با شما تمام شده ...

پسرعمه زنگ زد که جلوی دفتر منتظرم هست

پرینت میخواست

پرسید صبحانه خوردم ؟ گفت حالا که تا بیای یک ربعی زمان هست میرم صبحانه بخورم ... اگه نخوردی برات بخرم

رسیدم و اونم اومد و پرینت ها را گرفتم و تصویر با دخترعمه (خواهرش) حرف زدیم و پسرکوچولوش از دیدن من کلی ذوق کرد

حالا هم باید به کارهام رسیدگی کنم تا بلکه زودتر برم سمت خونه

مادرجان را گذاشتم باغچه

مغزبادوم هم زنگ زد که گویا سرویس مدرسه اش اطلاع داده که ماشینش مشکل داره و نمیتونه بره دنبالشون

برای همین باید هرچه زودتر کارهام را جمع و جور کنم ...








پ ن 1: آقای دکتر اردیبهشتی هستند


پ ن 2: مستر هورس و آقای دکتر تولدشون توی یه روز هست

و این باعث میشه من هرسال تولد مستر هورس یادم بمونه


پ ن 3: دلم برای گلشن تنگ شده

اون این اسم را روی مستر هورس گذاشت


پ ن 4: پارسال تولد مسترهورس را تبریک گفتم و بعد از اون دیگه هیچ خبری ازش ندارم

در تمام این سالها را که میشناسمش نشده بود که اینهمه زمان هیچ سراغی نگیره


پ ن 5: تشابه فامیل آقای مسئول دفترخانه با آقای مزاحم باعث شد امروز به یاد آقای مزاحم هم بیفتم

از ایشون هم مدت زیادیه که بیخبرم



نظرات 11 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 12:16 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
آخه اگه طرف مقابل خانم بود که آقای دکتر براتون تعریف نمیکرد


سلام جناب دکتر
اینطوریه؟

سعید سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 12:52 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
البته که کامنت خانم ها رو مفصل تر جواب میدی
اون خاله خیلی وقته رفته تهران مشغول به کار شده تو حیطه رشته ش واسه همین مثل قبل هر روز همدیگه رو نمیبینیم
یادمه به خاطر دور همی هایی که تو کرونا با خاله میرفتیم چجوری دعوام کردی هنوزم کامنتتو میخونم ذوق میکنم
من از وقتی شدم مدیر داخلی فروشگاه انقد شلوغم که نگو
کاملا هم دست تنهام یعنی همه چی بر عهده خودم افتاده مدیر فروشگاه خیلی کم میاد
وگرنه دلم لک زده اسه اردی بهشت اصفهان میدون کنار رودخونه چهارباغ مخصصصصصووصاااا میدون

سلام پسرعموجان
شاید ناخواسته اینطوری جواب دادم
خدا را شکر که خاله جان مشغول هستند
دعوا کردم؟ خودم یادم نیستا
انشاله که به زودی فروشگاه خودتون را با وسعت خیلی بیشتر افتتاح میکنید
و اونقدر دیگه اونقدر شلوغ میشید که نگو و نپرس
بالاخره میشه برای یه سفر دو سه روزه زمان پیدا کرد... ارزشش را داره

مانی سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 13:26

تیلو جان
تولد آقای دکتر مبارک
با آرزوی تندرستی و‌آرامش برای شما و عزیزان

متشکرم
روزهای زندگیتون مبارک و شاد
ممنونم
منم براتون بهترین ها را آرزو میکنم

مهربانو سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 16:09 http://baranbahari52.blogsky.com/

به به چه اردیبهشت مبارکی که تولد آقای دکتر هم هست . پس تبریک منو بپذیر تیلو جان
رفیق آدم باید هنرمند باشه ، مثل خودت که تا یه کارهنری میبینی زود دست به کار میشی و از ذوق و سلیقه ت چاشنیش میکنی و تحویل میدی.
بیخودی نیست که انقدر دوست دارم

مهربانوی نازنین و مهربونم از تبریکت ممنونم
هنرمند که شمایی
من بادیدن شیرینی هات ذوق میکنم
از راه دور هم کام آدم شیرین میشه

سعید سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 17:06 http://www.zowragh.blogfa.com

آره دختر عمو من روزی تقریبا 11 ساعت کار میکنم برام خیلی خسته کننده شده
اما برای من دو سه روز موندن تو اصفهان خییییلییی کمه
من حداقل باید 10 روز باشم تا اصفهان رو خوب ببینم
آره پس چی؟ دعوام کردی
میخوای کامنتتو برات بفرستم؟

یه زمانی حساب میکردم و گاهی تا روزی 15 ساعت کار میکردم
حالا دیگه اینطوری نیستم
قدر اینکه میتونی اینطوری کار کنی را بدان
واقعا دو سه روز برای اصفهان کمه... ولی غنیمته
همینم خوبه وقتی خیلی وقت نیست
نه دیگه خجالتم ندید

عابر سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 17:53

سلام ، خوش به حال مغز بادوم چه خاله خوبی داره چقدر خوبه که اینقدر هواش رو داری

سلام دوست خوبم
امیدوارم اینطوری باشم
خاله باید پشتیبان باشه

فری سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 17:58

باز هم چه قدر زیبا نوشتی من هم آرزو دارم که تو هم همیشه لباس های رنگی بپوشی همیشه لبخند رو لبات باشه همیشه در آرامش باشی. تولد آقای دکتر هم مبارک

دوست خوب و مهربانم
همیشه با انرزی خوب و مثبتتون برام کامنت گذاشتید و همیشه حال خوب بهم دادید
ممنونم
منم براتون بهترین ها را آرزو دارم

ترانه چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 04:01

خوشحالم که خوب و سر حالی:

جازی چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 06:53

با سلام
اردیبهشت است و باید با اردیبهشت هم ست کرد

سلام
دقیقا همینطوره
چه تعبیر خوبی
ست شدن با اردیبهشت بهشتی

زینب چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 15:28

سلام . اقای دکتر کیه ؟ نسبتی با هم دارید ؟ اگه مجردید هر دوتون چرا وقتی رابطه صمیمی تا این حد دارید زندگی مشترک ندارید ؟

سلام عزیزم
هرچی خدا بخواد
باید صبور باشیم و ببینم چی پیش میاد
تا اینجای زندگی تصمیم مون اینطوری بوده

مری پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 10:03

سلام من هم یک مدت دور لبم لک سیاه شده بود رفتم دکتر گفت کمبود آهن و کم خونی داری قرص آهن داد خوردم خوب شد

سلام عزیزدلم
پس باید برم سر بزنم و بررسی بشه چون واقعا رفته روی اعصابم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد