روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند

سلام

روزگارتون رنگی رنگی

لحظه هاتون شیرین و خاطره انگیز

براتون یه عالمه حال خوب و حس خوب آرزو میکنم


نزدیک 6 و نیم صبح با صدای ساخت و ساز همسایه بیدار شدم ...

اخه اون موقع؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چاره ای نبود

دیشب دیر خوابیده بودم و حال بیرون اومدن از تخت را نداشتم

توی تخت موندم تا نزدیک 8

دوش گرفتم

تی شرت و شلوار دیروزم را انداختم توی ماشین لباسشویی

یه تی شرت و شلوار تازه بیرون آوردم از کمد

یه مانتوی آبی کاربنی هم از لابلای لباسها انتخاب کردم

یه شال هم ست کردم باهاش

و تصمیم گرفتم برخلاف اکثر اوقات ، کفش پاشنه دار بپوشم

برای همین مجبور شدم کیفم را هم عوض کنم که با کفشم ست باشه

و تمام ...


مدارک لازم را برداشتم و رفتم سمت دفتر زیارتی

توی مسیر بودم که زنگ زدند که منتظرم هستند

امضاها را کردم و کار تمام شد

صاحب اون دفتر یه پدر و دختر هستند که سالهای خیلی زیادی هست با من و پدرجان دوست و رفیق بودند

توی یه سفر طولانی هم ، سالهای دور با هم همسفر بودیم

بعد از انجام امضاها ، نشستیم به حرف زدن

یادی کردیم از حاج آقا که دوستی مشترک دارند با هممون

حاج آقا دوست صمیمی پدرجانم هست و البته پسرعموی مادرجانم

این دوستی وصمیمیت بر میگرده به زمان قبل از ازدواج پدر ومادرم

خلاصه که وقتی یاد حاج آقا کردیم ، من بهشون زنگ زدم و ایشون هم گفتند دلشون برای هممون تنگ شده و حالا میان اونجا که هممون را ببینند

این شد که تا ساعت 12 ظهر همونجا توی دفتر نشستیم و حرف زدیم

هربار یاد پدرجان کردند اشکای من بی اختیار چکید

هربار اشک من چکید حاج آقا هم گوشه چشمش اشکش را پاک کرد

حرف زدیم از هر دری

و بعد من اومدم سمت دفتر

یکی دوتا کار باید تحویل بدم

بعد برم سمت خونه




پ ن 1: دیشب با آقای دکتر خیلی خیلی زیاد حرف زدیم

اونقدر که دیگه نای حرف زدن نداشتم


پ ن 2: یکی ازم یه بسته ماژیک رنگی رنگی خرید

یهو هوس کردم

رنگ آمیزی با ماژیک خیلی کیف داره


پ ن 3: در مورد حرفاتون درباره فریضه حج باید یه عالمه حرف بزنم

ولی الان فرصتش را ندارم

در اولین فرصت...


نظرات 8 + ارسال نظر
فاضله سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 13:45 http://golneveshteshgh.blogsky.com

ملیحه چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 05:35

سلام تیلو جانم .همیشه دلم میخواد شما وآقای دکتر به هم برسید هربار ازش می‌نویسی دلم میگیره از دوریتون،ان شالله یه روز بیای بنویسی که کنار هم نفس می‌کشید زیر یه سقف

سلام به روی ماهت
ممنونم نازنینم
منم برای شما بهترینها را آرزو دارم

لیمو چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 08:15

پ.ن۱: دوری خیلی سخته :(

خیلی
ولی عشق هرمدلش لذت بخشه

خواننده خاموش چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 13:43

سلام تیلوتیلوجان رنگی،منظورت از عشق ممنوعه در مورد خودت و اقای دکتر چیه؟اصلا نمیتونم بفهمم که چرا نمیتونید به هم برسید و گفته بودی عشقتون ممنوعه هست.مگه میشه؟ممنوعه یعنی چی؟

سلام دوست خوبم
من کجا گفتم عشق ممنوع؟؟؟؟؟؟
فعلا بخاطر یه سری مسائل خانوادگی قصد اینکه توی یه شهر زندگی کنیم را نداریم و برای همین هم ازدواج نمیکنیم

دریا چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 15:12

من میگم همونجوری عشق بمونه این که میگن ازدواج گورستان عشقه دروغ نگفتن

الهی که همه عاشق باشن
با اینکه عاشقی سخت ترین کار دنیاست
ولی فکر نکنم شیرین تر از عاشقی چیزی باشه

خواننده خاموش سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 16:47

تو کامنتای پستای چند سال پیش گفته بودید عشقتون ممنوعه هست.
تنها چیزی که به ذهن ادم میرسه اینه که اقای دکتر متاهل باشن و ازدواج شما ممکن نباشه

خیلی ذهنتون را درگیر این چیزا نکنید
سخت نگیرید
نگران هم نباشید
ایشون متاهل نیستند

خواننده خاموش شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 16:20

مرسی از جوابت مهربونم.ببخشید اگه سوالم خوب نبود.حلالم کن.به خدا منظور بدی نداشتم. راستش خیلی غصه میخوردم که چرا ازدواج نمیکنید وقتی این همه همو دوس دارید.اخه ارشیوتو تاحدی خوندم عشقتون خیلی قشنگه و خاص.

امیدوارم همیشه کنارم بمونی و دوستای خوبی بشیم
نه سوال بدی نبود
سوال بود
غصه نخور
یه کمی بیشتر با من دوست بشی متوجه میشی عقاید خاص خودم را دارم
فکر نمیکنم صرفا هر رابطه عاشقانه ای باید به ازدواج ختم بشه

خواننده خاموش یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 21:50

منم امیدوارم دوست گلم .خیلی ممنونم از محبتت تیلوتیلوی خوش قلب و مهربونمبله حق با توعه ،هر کسی عقاید خاص خودشو داره و مهم اینه که با اونا خوشحال باشه .همین که خودت اینجوری دوس داری خودش کلی عالیه .دیگه غصه نمیخورم خداروشکر اینجوری خوشحالی. امیدوارم همیشه خوشحال باشی و عاشق .مهربونم.

خیلی ممنون دوست خوبم که درکم کردی
بعضی از این قانونهای دست و پا گیر باعث میشن زندگی از دستمون لیز بخوره
انسان باشیم و انسانیت یادمون نره ... دلمون را بسپاریم به پروردگار مهربان
زندگی خیلی سخت نیست ... سخت نگیریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد