روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بعد از یک هفته غیبت

سلام

روز سرد زمستونیتون بخیر

دل تون گرم

خونه و کاشانه هاتون پر از مهر و امید

اونقدر سرد شد دوباره هوا که میشه گفت روز زمستونیِ سرد...

دیروز برف میبارید... البته از نوعی نبود که روی زمین بشینه و همه جا را سفید پوش کنه

امروز هم سوز و سرما و باد

البته خدا را شکر هوا تمیز هست امروز و میشه نفس کشید



یک هفته از آخرین نوشته ام گذشته

هفته قبل یهویی چند تا سفارش خیلی پرکار قبول کردم و مشغول اون شدم

در حدی که مادرجان را هم با خودم میاوردم که کمکم کنند

جمعه هم باز رفتیم باغچه

یه آفتاب زمستونی دلچسب میتابید

من و مادرجان هم مشغول شدیم به جمع آوری ته مانده های پاییز و زمستون

باید برای رسیدن بهار آماده شد

کارگری که زحمت رسیدگی های کوچولو به باغچه را میکشه یه بار برگها را جمع کرده بود

ولی نه با اون وسواسی که من و مادرجان دوست داریم حتی یه برگ خشک جایی باقی نماند

این شد که دوتایی مشغول شدیم

به مقدار علف هرز جمع آوری کردیم

بعد هم برگهای خشک را ریختیم یه گوشه و آتیش زدیم

گلهای نرگس هم غنچه داده بودند

غنچه هایی که حالا روی میز ما تبدیل به گلهای خوشبو شدند

تا عصر توی باغچه کار کردیم و خسته و هلاک و با بدن درد شدید برگشتیم خونه

شنبه هم تعطیل بود و به میناکاری گذشت

فسقلیا همچنان مریض هستند و از دور همی خبری نیست

اما همون بهتر که خبری از دور همی نیست

مبل ها هنوز وسط سالن روی هم انبار شدند و جا برای هیچ کاری نیست


یک روز هم این وسطها باید میرفتم بازار و یه مقداری خرت و پرت برای دفتر میخریدم

میتونستم طبق معمول تلفنی سفارش بدم ولی اون سمت یه کار دیگه هم داشتم

با مادرجان رفتیم

کنار اون مغازه ای که همیشه خرید میکنم یه مغازه عمده فروشی عود و شمع و مجسمه افتتاح شده بود

و یه عالمه عود و شمع خریدیم

چند مدل عود مختلف ... البته عمده ای خریدیم که ببینم میتونم بفروشمشون یا نه ...

من و مادرجان مجسمه هم خیلی دوست داریم ... مجسمه هم خریدیم

برای زیبا هم هدیه خریدم





یک دعوای اساسی را با آقای دکتر پشت سر گذاشتیم

و حسابی هم دیگه را گذاشتیم زیر ذره بین و حسابی از همدیگه انتقاد کردیم

ته ماجرا هم یهویی هردو قربون صدقه هم رفتیم و ختم به خیر شد...

شاید هر رابطه ای باید بالا و پایین هایی داشته باشه تا قدر آرامش بیاد دستمون

والبته که حواسمون را بیشتر جمع کنیم و مراقب رابطه هامون باشیم




پ ن 1: آب رودخانه را باز کردند و اونقدر سرد هست که هر روز میگم فردا ...

میدونم زودی آب را میبندن


پ ن 2: لیستی که برای خرید عیدی ها نوشتم اونقدر عریض و طویل هست که خودم ازش ترسیدم


پ ن 3: هر بار که پستچی یه بسته ای میاره ذوق میکنم


پ ن 4: با مغزبادوم صحبت کردم

حالا دیگه بزرگ شده

دوست دارم به عقایدش بها بدم و اجازه بدم بسته به سن و سالش حس های خوب را تجربه کنه

بهش گفتم یه چیزی برای عیدی انتخاب کن

تولدش هم نوروز هست... برای اونم بهش حق انتخاب دادم

میخوام با خودش برم براش هدیه بخرم

شاید گاهی به سلیقه ی خودش چیز خریدن براش لذت بخش تر از سوپرایز شدن باشه


پ ن 5: روزها عین باد میگذرن

دومین زمستون نبودن پدر خیلی سرد بود

هزار بار قلبم یخ زد و جای خالی دستای گرمش راتوی زندگیم حس کردم

دومین زمستون از نیمه گذشته و من هنوز باورم نمیشه اون کوه قوی فرو ریخته

حالا دیگه مزارش آرومم نمیکنه

حالا دیگه وقتی میرسم اونجا دل آشوب میشم

اشکها بی امان میبارن و من دیگه طاقت اینهمه گریه را ندارم

حالا دیگه جمعه ها نمیرم

فقط همون 5شنبه ها عصر....

و حالا دل تنگ ترینم

حالا دیگه خوب میدونم کجا قلبم جای پدرجانم بوده ...چون جای دردی که توی قلبم هست را خوب میدونم ....

و این غصه کهنه نمیشه ...



نظرات 11 + ارسال نظر
ربولی حسن کور دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 10:05 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اینجا هم همین الان داره برف میاد
حالا بالاخره برای دختر این خاله کادو خریدین یا اون خاله؟!
این بحث ها خیلی هم خوبه. شناخت بهتری از هم به دست میارین به شرطی که از یه حدی بیشتر نشه!
آب را هم که فقط برای ده روز باز کردن. فقط هم برای کشت پائیزه

سلام جناب دکتر
اینطوری که معلومه یه جایی همین نزدیکیای ما توی ایران زندگی میکنید ها
کشت پاییزه که از دست رفته ... ولی شاید برای کشت بهاره بشه یه فکری کرد

مه سو دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 10:19 http://mahso.blog.ir

هدیه دادن و هدیه گرفتن بسیار هیجان انگیز و قشنگه....
چه خوب که حق انتخاب بهش دادین....بچه ها گاهی از هدیه های انتخابی خودشون بیشتر ذوق میکنن...
پس کی مبل قدیمی ها رو رد میکنی دختر؟!!! زودتر جانم....عید از رگ گردن به ما نزدیکتره ها!!!

مامان مه سوی نازنین... قدم به چشم من گذاشتی
از دیدن اسمت ذوق میکنم

الهه دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 10:42

سلام .خداراشکر امسال چند بار برف دیدیم حتی این آحر برف رو برف شد وکلی ذوق داریم .این غم کم نمیشه فقط یاد میگیری باهاش زندگی کنی بهار و تابستون وپائیز وزمستون و خاطراتشون همیشه پر رنگ و تر وتازه میمونه اینقدر تو ذهنت تکرار میشه به هر مناسبتی وهر تلنگری که باور گذر زمان از وقت نبودنشون سخت میشه .زاینده رود پر آب به جای منم ببین عید نود وهفت اومدم اصفهان زاینده رود خشک و کف ترک خوردش خیلی اذیتم کرد و این روزا که تو خبرها میخونم کوهرنگ نزدیک دومتر برف اومده میگم خدا کنه امسال زاینده رود آبش باز کنن آخه توذهنمه که زاینده از کوهرنگ سرچشمه میگیره .(جغرافیای دوران مدرسه )

سلام خدا را شکر که امسال برف دیدیم
راست میگی این غم کوچیک نمیشه
منم امیدوارم این برفهای کوهرنگ به داد رودخانه خشکیده برسه

سعید دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 11:23 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجانم
خوبی؟
مامان جی خوبن؟
منم از دیدنت خیلی خوشحال و ذوق زده میشم مخصوصا اگه تو میدون باشه
و من هر بار میام میدون از سمت شکرشکن میام خیابون احمد آباد و همون ورودی چند دقیقه زمان رو متوقف میکنم وایمیستم و به میدون نگاه میکنم حالا فکر کن تو رو هم تو اون لحظه ببینم
معمولا هر سال اردی بهشت آب زاینده رود برای حدودا یک ماه باز میشه اما امسال گویا بارندگی بیشتر بوده باز کردن
برای روج پدر نازنین آرزوی آرامش دارم
به امید دیدارت دختر عموی جانم

سلام پسرعموجان
متشکرم
شما خوبین؟
عزیزانتون همه سلامتن؟
ولی من همیشه از خیابون سپه وارد میدان نقش جهان میشم و اون وسط می ایستم و زمان را متوقف میکنم
بهم لطف داری
روزگارت خوش
منم خوشحال میشم ببینمت

الی دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 11:54

سلام تیلوی عزیزم امروز اومدم به وبلاگ دوستان سر زدم
ای جانم به تو و صبر و مهربونیت، چقدر دلم میخواد ببینمت کلی با هم گپ بزنیم
الی هستم

سلام به روی ماهت
ممنون از محبتت
منم گپ زدن با دوستای گلی مثل شما را دوست دارم

جازی دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 18:31

سلام
غیبت کردنت مبارک این هم از بدعت هایی است که یواش یواش داری رواجش میدی
امسال سال پر بارش و انشالله پر برکتی باشه و سلامتی و تندرستی برای همه باشد
من که هنوز از بیماری انفلونزا رنج می برم و دختر و خانم هم بدتر از من هستند


سلام دوست خوبم
از دست من حرص نخورید
درست میشه
تا الان هم حتما خوب و سلامت شدید

سلام دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 19:14

سلام عزیزم
امیدوارم خوشی ها و شادی ها توی زندگی تون زیاد بشه و آرامش سهم هر روزتون.
من برای بچه های یه مدرسه دبستان پسرانه می خوام خرید کنم برای هدیه و عیدی و تعداد هم زیاده .ممکنه اگه جایی با قیمت مناسب سراغ دارید بفرمائید.
البته بگم خدمتتون که من هم الان همون نزدیکی های شما اومدم
ممنون

سلام دوست خوبم
ببخشید که دیر پیامتون را دیدم
نزدیکی ما یعنی کجا؟
بفرمایید تا بهتون جای مناسب در مسیر نزدیک معرفی کنم

مریم دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 22:38

خدا روح پدرتون قرین رحمت کند و سایه مادرتون مستدام

فدای محبتتون
عزیزان شما سلامت باشن

سهیلا سه‌شنبه 25 بهمن 1401 ساعت 16:42 http://Nanehadi.blogsky.com

روزها گر رفت،گو رو باک نیست
تو بمان،ای آن که جز تو پاک نیست


قربونتون
با این حس لطیفتون

لیلی جمعه 28 بهمن 1401 ساعت 16:10 http://Leiligermany.blogsky.com

چقدر خوبه آدم خاله ای داشته باشه که هواشو داره. رابطه های خانوادگی و فامیلی تون مستحکم هر چند تو ذهنم که خواهرتان با همسرش اختلاف داشتن ولی خواهر و خواهرزاده و خاله ها پابرجا

خوبه که آدم در اطرافش عزیزانی داشته باشه که هواشو داشته باشن و هواشونو داشته باشه
این به آدم امید به زندگی میده

لیمو سه‌شنبه 2 اسفند 1401 ساعت 11:43 https://lemonn.blogsky.com/

سلام تیلوجانم
امیدوارم همیشه بعد از دعواها و بحث ها لحظات شیرین در جریان باشه

سلام به روی ماهت
دقیقا همینطوریه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد