روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم / چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم

سلام

روزگارتون زیبا


چهارشنبه زیر بارون قدم زنان رفتم تا شهرداری

شهرداری با من اندازه 4هزارقدم فاصله داشت

پیاده رفتم و نم نم بارون آروم آروم میبارید

بعد هم پیاده برگشتم

اتفاقا کار شهرداری خیلی راحت و بی دردسر حل شد

یه تمدید بود و اصلا طولانی نبود

بعد هم حدود ساعت 4 برای ناهار رفتم خونه خاله جان - چون مامان جان خونه خواهر بودند


پنجشنبه صبح با صدای گوشیم بیدار شدم

خانم دفتریار فرمودند خیلی فوری اون تمدید شهرداری را برسون دستمون

برگه ها را رساندم دفترخانه

بعد رفتم دنبال خاله جان و رفتیم برای کارهای بیمه

بعد هم بانک

بعد خاله را رسوندم و خودم برگشتم خونه

ناهار خوردیم و رفتیم سرمزار پدرجان

جمعه بعد از صبحانه با مادرجان رفتیم باغچه

اخ چه هوای خوبی بود و دلم خون بود برای اونهایی که زیر آوار و برف گرفتارن...

باید یه قسمتی از باغچه را مرتب میکردیم

علف چیدیم

یه مقداری از نعناها را جابجا کردیم

سیرهایی که اول پاییز کاشتیم حسابی قد کشیدند و کلی علف هرز...

بازم علف چیدیم

یه مقداری اسفناج چیدیم

و وقتی به ساعت نگاه کردیم متعجب شدیم

قرار داشتیم برای ساعت یک با خاله و آلاله و مغزبادوم بریم برای تولد سوپرایزی خاله جان

اول به همه پیغام دادم و قرار را یکساعت عقب انداختم

بعد سریع رفتیم خونه و دوش گرفتیم و ناهار خوردیم

آماده شدیم و بعدش رفتیم به سوی تولد

تولد خوبی بود

دور همی خوبی بود

دخترخاله (که از این به بعد اسمش را میزارم زیبا، چون هی بگم دختر این خاله و دختر اون خاله هممون گیج میشیم)

زیبا برای هممون هدیه های کوچولو کوچولو خریده بود گفت مناسبتش هم ولنتاین باشه

برای مغزبادوم که یه عالمه هدیه خریده بود و باعث شد یه عالمه ذوق کنه

تا غروب اونجا بودیم و برگشتیم

شنبه هم صبح با صدای گوشی بیدار شدم

عمه با چشم گریون بهم زنگ زده بود... روز پدر و یادآوری جای خالی...

بیدار شدم و چند تایی تلفن زدم و تبریک گفتم

میخواست مهمان برامون بیاد که به خاطر وضعیت خونه و اون مبلهایی که روی سر هم وسط سالن هستند ازشون عذرخواهی کردیم

در عوض قرار شد برای غروب بریم یه سری به بابا و مامان  همسرداداش جان بزنیم

رفتیم شیرینی خریدیم برای مزار پدرجان

بعد خاله و مغزبادوم را برداشتیم و رفتیم بازار بزرگ گل و گیاه

برای مزار پدرجان گل پامچال خریدیم

برای اونجایی که شب میخواستیم بریم یه گل بزرگ شیپوری که چند شاخه گل زیبا و چند تا غنچه داشت خریدیم

گلدون اون گلی که میخواستیم هدیه ببریم را با یه گلدان سرامیکی سفید تعویض کردیم

یه دونه گلدون بزرگ اطلسی هم برای مادرجان خریدیم از این مدلهایی که قلاب برای آویز دارند

داخل تراس براش جا داریم و یه عالمه نشاط و شادابی با خودش به همراه آورده

بعد ازظهر رفتیم مزار پدرجان

گل کاشتیم

شیرینی ها را تقسیم کردیم

بعد هم رفتیم مهمانی

شب هلاک و خسته رسیدیم خونه




پ ن 1: یه عالمه گرفتگی عضلانی در اثر هرس علف های هرز ...


پ ن 2: اینم عکس هفت سین که قولش را داده بودم

7sin_tuty.jpg

ببخشید که کیفیت خوب نیست

نمیدونم چرا به اینجا رسید این شکلی شد


نظرات 9 + ارسال نظر
فاخته یکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت 17:05

سلام تیلوجان
خیلی خیلی خیلی خوشگلههههههه...
عزیزم این هفت سین رو سفارش میگیری برای منم درست کنی؟

سلام به روی ماهت
بله عزیزم با کمال میل

سعید یکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت 18:31 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعموجان
خوبی؟
چه هفت سین قشنگی
چقد دلبر شده
یاد میدون نقش جهان افتادم
بوی مغازه های میناکاری و قلم زنی میدون پیچید

سلام پسرعموجان
متشکرم
باید برنامه بچینی برای بهار
بوی بهاری میدان... اون آوای مخصوصش... اون حس و حال زندگی که اونجا جریان داره
خوشحال میشم که توی میدان نقش جهان ... اونجایی که میشه یه لحظه ایستاد و به زندگی گفت صبر کن... ببینمتون

اعظم 46 یکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت 19:42

سلام تیلوجان چه خوشگله ترکیب رنگش عالیه

سلام به روی ماهت
چشمای شما زیبا میبینه
پیشکش شما

ربولی حسن کور یکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت 21:10 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
حالا زیبا دختر این خاله است یا اون خاله؟


سلام جناب دکتر
دقیقا موقع نوشتن خودم هم داشتم به همین فکر میکردم

جازی یکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت 22:10

با سلام
هفت سین بسیار زیباست
یواش یواش داری مراحل کاشت و داشت و برداشت را تجربه می کنی
خدا رحمت کند پدر بزرگوارتان را
مدت سه هفته است انفلونزا گرفته ایم من و خانم و دختر کوچکم بیش از ده تا دکتر هی رفته ایم و داروهای متفاوت داده اند. داروهای گیاهی از دارچین و زنجبیل تا چهار قلم و اویشن گرفته تا دمدکرده کندر تلخ و اکسپکتورانت گیاهی خورده ایم و خوب نشده ایم از بس سرفه کرده و می کنم گلویم زخم شده و نمی توانم غذای خشک بخورم از بس شیربرنج و سوپ خورده ام با دیدن این چیزا حالم بد میشه حیلی عطش دارم امروز صبح ناشتا یک قوطی سون اپ تگری خوردم تا کمی عطش ام کم شد با اینکه قندم بالاست اما همه چیز را نادیده گرفتم

سلام دوست خوبم
چشمای شما زیبا میبینه
برای رفع عطش از عرقیجات و گیاهان دارویی استفاده کنید
و خیلی خیلی مراقب سلامتیتون باشید
خانواده خواهرجان هم یک ماهی هست که پشت سر هم مریض هستند

ترانه دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت 04:17

چقدر گل اطلسی دوست دارم . عاشق بوش هستم.
هفت سینت هم قشنگه. اگر بک زمانی اومدم ایران برام درست میکنی؟

کلا گلها حس خوب میدن
انگار یه انرژی مثبتی با خودشون به همراه دارن که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست
حتما
چرا که نه
با کمال میل

مانی دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت 05:26

لیمو چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت 09:36 https://lemonn.blogsky.com/

سلام تیلوجانم
دلم با تک تک گلدونهایی که اسم بردی سبز شد :)
چقدررر هنرمندی، خیلی قشنگ و ظریف کار شده هفت سینت

سلام به روی ماهت
ای جانم
همیشه سرسبز و خرم باشی
بهم لطف داری نازنینم

لیلی چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت 11:34 http://Leiligermany.blogsky.com

منم تو مهمونی و تولدتون که زیباخانم باشه میام به من کادو بده.
خوبه که مامان و خاله پایه هستن قدر این لحظات با هم بودن رو بدانید. ان شالله تا سال ها جاری باشه این لحظات


خدا را شکر...
براتون بهترین ها را آرزو دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد