روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز قلم فرشچیان دور خودش می چرخد...

سلام

روزتون پر ازآرامش

آرامش کلمه ای که حتی شنیدنش هم برای لحظه ای انگار حس خوب میاره توی وجود آدم

آرامش...

و این روزها چه خوب میفهمم که آرامش چقدر مهم هست توی زندگی آدم ...



صبحم با خبر مرگ شروع شد

باز یه جوان

باز یه مادر

خواهر دوستم ...

چقدر توانم کم شده

از فکر شرکت کردن در این مراسمات انگار تهی میشم

انگار هیچی از انرژیم باقی نمیماند

نمیتونم هم نرم

اینا همون آدمهایی هستند که توی بدترین روزها و سخت ترین شرایط زندگی کنارم بودن

مگه میشه الان که لازمه کنارشون باشم ، نباشم؟؟؟؟

حتما میرم ... ولی به سختی...



بگذریم

یه کمی دور شم از این حس بد

چند روزی هست ننوشتم

پنجشنبه از صبح خواهرا خونمون بودن

صبح زودتر بیدار شدم

دوش گرفتم

جارو برقی کشیدم

ژله درست کردم

ظرفهای خوشگل میناکاری را دونه دونه پر از هله و هوله کردم و گذاشتم روی میز

میدونید که هنوز مبلها فروش نرفته و اون مبلهای جدید یه طرف سالن دپو شدن

سعی کردم تا جایی که میشه جمع و جور کنم که جا باز باشه

و بعد وروجکها از راه رسیدند

پسته شب قبلش به خاطر یه شیطنت بچه گانه حسابی خواهر را ترسونده بود و تا بیمارستان برده بودشون

تکه های قیطون شلوارش را با قیچی چیده بود و فرو کرده بود توی دماغش!!!!!!!!!!

اخه چرا؟

شیطنت پسربچه ها تمامی نداره

وروجکها اومدند و سه تایی مشغول شیطنت شدند

یکی دو ساعت که میگذره دیگه توی صلح بازی نمیکنن و هرطوری بتونن سربه سر هم میزارن

خلاصه که خونه پر از سر و صدای بچه ها شد

عصر با دوتا خواهر رفتیم یه سری به مزار پدرزدیم و برگشتیم

قرار بود شب برن

ولی همشون موندن

منم براشون یه پیتزای با رسپی خودم پختم و عالی شده بود


صبح جمعه وقتی همه خواب بودن بیدار شدم و رفتم نون بربری خریدم

بعدش هم حیلم و عدس

بعد رفتم سرمزار پدرجانم

صبح جمعه ها اونجا واقعا آرامستان هست... آرام و ساکت

مشغول خوندن دعا بودم که دیدم برف شروع شد

کلاه کاپشنم را کشیدم سرم و یک ربعی دوام آوردم

ولی نشد... خیلی سرد بود

همونجا زنگ زدم به خاله و آلاله

پنجشنبه مراسم چهلم عمه ی آلاله بود برای همین نیومدن اونجا

کله سحر زنگ زدم بیرون هستم بیام دنبالتون ؟

اونا هم قبول کردند

توی مسیر بودم که پسرعمه جان زنگ زد!!!!!

خاله و آلاله را رسوندم خونه و رفتم پسرعمه را دیدم و برگشتم

تا شب باز دور هم بودیم

راستی چقدر از ماشین ظرفشویی راضی هستم

توی مهمونی ها عالیه

خلاصه که تا شب باز دور هم بودیم 


شنبه از وقتی رسیدم دفتر دستم بند کار و سفارش و تلفن شد

برای همین نتونستم پست بنویسم

امروز هم باید زودتر جمع کنم و برم

هم زنگ بزنم ببینم کی باید برای مراسم برم

و هم اینکه یه سری برم دفترخانه و برگه هام که هنوز اونجاست را ازشون بگیرم


نظرات 4 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت 13:18

سلام تیلوجانم
با چه شعر قشنگی شروع کردی.
+ چه شیطنتی! طفلک مامانش.

سلام به روی ماهت
مامانا همیشه از دست بچه ها دلنگرانن... برای همین کارها و شیطنتها

سعید یکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت 16:38 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعموجان
خوبی؟
مامان جی خوبن؟
خدا به خیر کنه
منم دیروز خبر مرگ داماد خاله مو شنیدم
یه جوون پدر دو تا دختر بچه که از طبقه چهارم ساختمان سقوط کرده
بدتر این که مرگش مشکوک هم هست چون با یکی از کارگرها دعوا کرده
نگم برات که تو مراسم چه حالی بهم دست داد
بگذریم
از آقای دکتر چه خبر؟
راستی حلیم رو نوشتی حیلم
حلیم بادمجون اصفهان معرکه س

سلام پسرعموجان
خدا را شکر خوبن
امیدوارم شما هم خوب باشید
خدا رحمتشون کنه
و خدا به بازماندگان صبر بده
وای اینطوری تا اخر عمر دلشون آروم نمیشه

اسو دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت 09:28

سلام تیلو جان خوبی عزیز
امیدوارم ایام به کام باشه.ببخشید شما پیج داری تو اینستا من کاراتونو ببینم این قد خوشکل تعریف کردی منم دلم خواست از ظرفات داشته باشم

سلام به روی ماهت عزیزم
همین کنار وبلاگ نوشته آدرس را
aftab_minakari

جازی دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت 11:14

با سلام
درست پسرا شیطنت دارند اما دخترا هم بی شیطنت نیستند یادمه دختر بزرگم وقتی کوچک بود یه دونه مهره را در بینی اش فرو کرد و وقتی می خواست با انگشت درش بیاره مهره هی بالاتر می رفت خانمم دست پاچه شد زنگ زد سر کار بودم و محل کار و منزل خیلی نزدیک بود امدم خانه وقتی فهمیدم چی شده اون یکی سوراخ بینی را گرفتم و گفتم محکم فین کن که مهره با شدت به بیرون پرت شد و به همین راحتی تمام شد شاید میشد به این روش از بیمارستان رفتن معاف بشن

سلام دوست خوبم
بله بچه ها کلا شیطنت های خودشون را دارند
ولی پسربچه ها خیلی انرژی زیادتری دارند
البته سن کودک و اینکه چه جسمی را وارد بینی کرده باشه هم مهم هست
مثلا اون قطیونهای ریز ریز شده با فین و نفس خارج نمیشدند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد