روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

سلام

امیدوارم ماه تازه پر از تازه های هیجان انگیزه باشه برای همه مون

روزگارتون شیرین

هوا که همچنان سرد و آلوده ست

و تعطیلاتی که ...


چهارشنبه بعدازظهرمون را خونه مغزبادوم اینا کنار خواهر و مغزبادوم گذروندیم

سرشب برگشتیم و ماشین یخ زده را برداشتیم و رفتیم سمت خونه

پنجشنبه صبح بیدار شدم و بدو بدو رفتم دفترخانه و سه ساعتی اونجا نشستم و هیچ کاری از پیش نرفت و از دست این دفتریار بی عرضه به ستوه اومدم

دیگه واقعا کلافه و خسته ام از دست این کار حل نشدنی

بعد از سه ساعت دست از پا درازتر رفتم یه سر به پدرجانم زدم

برگشتم خونه و سریع دوش گرفتم

دوش گرفتم و آروم تر شدم

یه کاپوچینوی شیرین و خوشمزه برای خودم و مامان درست کردم

ناهارمون را برداشتیم و گذاشتیم داخل ماشین

رفتیم دنبال آلاله و خاله

رفتیم برای مراسم به سوی باغ رضوان

مراسم از ساعت 2 تا 4 بود

تا نزدیک 5 اونجا بودیم

دختردایی جان برام رنگهای میناکاری و یه ترازوی دیجیتال  و قهوه آورده بود

البته ترازو و قهوه را بهش سفارش داده بودم و از فروشگاه همسرش آورده بود که پولش را ریختم به حسابش

بعد از مراسم توی راه برگشت خاله جان پیشنهاد دادند که حالا که «نمایشگاه بین المللی قهوه و شکلات و نان و شیرینی» هست و ما هم نزدیکش هستیم یه سری بریم اونجا

من تاحالا مکان جدید نمایشگاه را نرفته بودم و خیلی خیلی قشنگ و بزرگ بود

پارکینگ خوبی هم داشت

خیلی هم نمایشگاه شلوغ بود

دستگاههای صنعتی نانوایی و پیتزا

و انواع قهوه و چای ماسالا

دستگاههای اسپرسوساز دستی و برقی

غرفه های مربوط به نان

غرفه های کیک و بستنی

یه غرفه هم مربوط به عود و بخور

یه غرفه هم عرقیجات و اسانسهای خوراکی

خلاصه که چند ساعتی توی نمایشگاه بودیم و بستنی خوردیم و شکلات خریدیم

خوب بود و خوش گذشت

اومدیم بیرون و دیدیم مه اونقدر غلیظ و شدید هست که آدم به زور یک متری خودش را میبینه

اومدیم به سمت جاده و اون جاده بیرون شهر و بدون چراغ...

خیلی ترسیدیم و خیلی خیلی سخت بود برام رانندگی تا یه مسیری که رسیدیم به اتوبان و چراغ داشت و اوضاع بهتر شد

دیگه رفتیم خونه خاله جان و اون ناهاری که با خودمون برده بودیم را به جای شام دور هم خوردیم

و چای نوشیدم و حرف زدیم


جمعه صبح حدودای ساعت 10 و نیم با مادرجان تصمیم گرفتیم برای خرید یه پالتو برای مادرجان بریم بیرون

به آلاله و خاله زنگ زدیم اونها هم همراه شدند

باز ناهار را گذاشتیم توی ماشین

رفتیم به سمت نظر

هیچکدوممون اهل زیادی گشتن و زیادی سخت گرفتن نیستیم

همیشه اولین گزینه تیراژه هست و همیشه هم یه چیز مناسب برای خریدن داره

همونجا مادرجان پالتو را خریدند و یه کمی توی همون خیابون قدم زدیم

دایی جان بیمارستان بستری بودند زنگ زدیم و متوجه شدیم میتونیم بریم ملاقاتشون

رفتیم سمت بیمارستان الزهرا

بعد هم یه ملاقات کوچولو

بعد هم پیش به سوی خونه خاله

به مغزبادوم و خواهر هم زنگ زدیم و اونا هم اومدن

تا نزدیک 9 شب دور هم بودیم


امروز صبح قصد داشتم باز برم دفترخانه و کارها را پیگیری کنم که با یه تلفن متوجه شدم باز اصفهان حالت نیمه تعطیل داره !!!

این شد که اومدم دفتر

یه سری کار را مرتب کنم

یه بسته پستی داشتم که تحویل گرفتم و از خرید بی نهایت راضی بودم

و حالا هم بعد از این پست میرم سراغ میناکاریهام ...



پ ن 1: از دست آقای دکتر عصبانی شدم

بهشون گفتم بهم زنگ نزن فعلا تا آروم بشم 

دلیل عصبانیتم منطقی بود و خودشون هم متوجه بودند

یکساعت بعد توی مراسم توی باغ رضوان بودم که دلم نیومد

نوشتم: عصبانی بودم و حق هم داشتم ولی در هیچ حالی نمیخوام ناراحتتون کنم، بیام بیرون خبر میدم...

نوشته بود: تو را با تمام احساسات و حالتهای مختلفت دوست دارم ... حتی اگه حق با شما نباشه و عصبانی بشی...


پ ن 2: این مسخره بازی سقف کارتهای بانکی و تعطیلی بانک واقعا داره خسته م میکنه


نظرات 6 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 14:07 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اون سرمای ماشین واقعا اذیت کننده است.
باتوجه به این که من هر مارکی که تا به حال نخریدم یک بار امتحان میکنم فکر کنم اگه بیام اون نمایشگاه ورشکست بشم
نه به اون پرنده که توی پست پیش روپائی میزد نه به این پست

سلام جناب دکتر
البته چون منم تقریبا همینطوری هستم و ورشکست نشدم پس شما هم نمیشید
البته بیشتر دستگاهها و وسایل صنعتی کافی شاپی و دستگاههای پخت نان بود که خب مسلما نمیخواستید بخرید

پرنده بود یا لاک پشت؟

جازی شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 14:08

با سلام
کار خوبی می کنی که گاه و بیگاه بیرون می روید وبه خاله و اقوام سر میزنید و با هم خوش می گذارنید زندگی باید طعم نشاط و سرزندگی داشته باشه

سلام دوست خوبم
زندگی همین خرده ریزه های دلخوشکنک هست وگرنه که دیگر هیچچچچچچچچچ

مهردخت شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 14:24

سلام تیلو جان، کاش آدرس دقیق فروشگاهی که ازش پالتو خریدین رو میگفتین

سلام به روی ماهت
دقیق گفتم که مهردخت جان
نظر - فروشگاه تیراژه
خیلی مشخص هست اگه بری میبینیش
توی سیتی سنتر هم شعبه داره

سارا شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 14:43 http://15azar59.blogsky.com

ای خدااا فقط نمایشگاه رو چه خوشمزه بوده من اگر اونجا بود همه حقوق را بر باد فنا میدادم
مثلا من میرم نمایشگاه مبلمان فقط چون بیرون نمایشگاه خوراکی های خوشمزه میفروشن اون وسط مسطا که نگاهی هم به مبل یا چیزای دیگه میندازم

سارا کلی هم تست داشتن
میدونی یه عالمه تست برای یه آدم شکمو یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سعید شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 16:36 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعموجان
خوبی؟
مامان جی خوبن؟
از نمایشگاه قهوه و شکلات گفتی منم دلم خواست اونجا رو ببینم
ماشینت حتما چراغ مه شکن داره هم عقب هم جلو
رانندگی با چراغ های مه شکن خیلیم سخت نیستا البته مثل هوای عادی هم نیست
راستی اگه تو اون دفتر خونه کارتو راه نمیندازن سریع برو یه جای دیگه

سلام پسرعموجان
متشکرم
همه خوبیم
شماها هم انشاله که همگی خوب و شاد و سلامت باشید
البته که ماشینم مه شکن داره ولی اون تکه از جاده هیچ چراغ و روشنایی نداشت و خیلی آزار دهنده بود
وقتی شروع میکنی به کارهای انتقال یه دفترخانه را انتخاب میکنی و تمام برگه های دارایی به نام اون دفترخانه ثبت میشه

لیمو یکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت 12:48

سلام تیلوجانم
منم دلم نمیاد. بعدش با خودم فکر میکنم آیا اشتباه میکنم که قهر نمیکنم یا میخوام ناراحتی زودتر تموم شه؟ نمیدونم بالاخره اخلاقمه :)
+ راستی متوجه شدم که هوای اصفهان خیلی آلوده است. مراقب خودت باش عزیزم.
++ دلم شیرینی و کاپوچینوی شیرین خواست.

سلام به روی ماهت
از وقتی اسپرسوساز خریدیم من در درست کردن نوشیدنیهایی با قهوه که شیرین و دلچسب باشن خیلی خیلی پیشرفت کردم
اگه میتونستم دعوتت میکردم به یه کاپوچینوی خوشمزه ی تیلویی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد