روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

سلام

روزتون زیبا

از صبح که بیدار شدم فکر میکردم امروز چهارشنبه ست

و توی رختخواب هرچی مرور میکردم متوجه نمیشد پس یکی از روزهای هفته را چکار کردم ....

وقتی یه کمی هوشیارتر شدم یه نگاهی به تقویم انداختم و متوجه شدم سه شنبه ست

ولی دوباره موقع رانندگی توی حساب کتابهای ذهنی امروز را چهارشنبه حساب میکردم....




اول بگم که اون سامانه ثنا بود... نه سنا

وقتی رسیدم خونه برای مادرجان خیلی ساده ثبتش کردم در حد 5 دقیقه

به خواهر جان زنگ زدم و اونم 5 دقیقه بعد زنگ زدم و گفت که ثبت شده

بعد اونیکی خواهر... اون یک کمی گیر کرد و وسطش یکی دوبار بهم زنگ زد... ولی در نهایت اونم ثبت شد

زنگ زدم به دخترعمه و قضیه را تعریف کردم و خواهش کردم برای مامانش ثبت کنه

اونم چند دقیقه بعد پیامک داد که ثبت شد

به یکی دیگه از عمه ها زنگ زدم و گفت بیرون هستم و برسم خونه انجام میدم

اونم یکی دوساعت بعد زنگ زد و گفت که ثبت کرده

موند دوتا عمه دیگه

یکیشون همچنان داره زنگ و تلفن میزنه و میگه که نمیشه ....

بهش گفتم برو نزدیک ترین کافی نت

دیگه اعصاب و روان ندارم برای پیگیری

اون یکی عمه را هم سپردم به عموجان ... و گفته تا دو سه روز دیگه وقت ندارم!!!!!

عمو داشت خیلی خیلی حرص میخورد.... یه کار 5 دقیقه ای ... برای آدمهایی که همه تحصیل کرده و با سواد هستند... همه گوشی های هوشمند دارن

بگذریم...

این نیز بگذرد...



دوتا کار تایپی دارم

جدول هستند

یک ساعتی وقت میخوان

بعدش میرم سراغ میناکاری ها

سفالها را با دستمال خیس تمیز میکنم و بوی خاک میخوره به مشامم

بعدش مدادم را میتراشم

مداد چوبی و تراش... اینم از اون چیزهایی هست که دوستش دارم

بعد خط و منحنی کشیدن شروع میشه

پرگار و خط کشهای ژله ای و انعطاف پذیر

از شابلونهای ژله ای هم استفاده میکنم

طرح و گل و کلیشه ها... بته جقه ها... یکی یکی کنار هم انگار به رقص در میان...

پادکست را پلی میکنم

صدای علی بندری برام یه حس خوب همراهش میاره ... گوش میدم و از دنیای واقعی جدا میشم

اینکه هنوز میتونم خیالبافی کنم خوشحالم میکنه

اینکه هنوز رویاهایی توی دلم هست که بهم امید و انگیزه میده خوشحالم میکنه

گاهی میترسم از بی رویایی... بی آرزویی...

میترسم از اینکه به اونجایی برسم که هیچی نخوام ...

برای همین برای خودم برنامه تعیین میکنم

نقشه میکشم

هدف میزارم

هرچند گاهی هدف ها به نظر خودم پوچ هستند ولی بهشون پر و بال میدم و سعی میکنم بهشون برسم

چون نمیخوام بی انگیزه بشم


 


پ ن 1: وقتی فشارهای روانی برام زیاد میشه میرم توی لاک خودم

دیشب حتی با آقای دکتر هم حرف نزدم

چند دقیقه ای حرف زد

گوش دادم

بعد خداحافظی کردم

پرسیدند نمیخوای حرف بزنی

گفتم نه

خوب میشناسه منو...



پ ن 2: پارسال وقتی داشتیم میرفتیم شیراز از داداش جانم پرسیدم : کی این کابوس تمام میشه...

و حالا میفهمم هیچ کابوسی به سادگی تمام نمیشه



پ ن 3: باید دنبال یه برنامه شاد باشم

باید همه را جمع کنم دور هم

من توانش را دارم که از افسردگی و غم عبور کنم

بقیه نمیتونن


پ ن 4: این هوای آلوده ....


پ ن 5: لبخند بزنید

شروعش سخته بعد ناخواسته فکرهای خوب میاد سراغمون

بعدش چشمامون هم آروم آروم خوشگلتر میشه

چند دقیقه بعدتر داریم میگیم و میخندیم و دنیا جای بهتری میشه....


نظرات 5 + ارسال نظر
خورشید سه‌شنبه 27 دی 1401 ساعت 11:00 http://khorshidd.blogsky.com

راست میگی هیچ کابوسی به راحتی تموم نمیشه
شب ها با خودم فکر میکنم فردا زنگ میزنم یه عالمه حرف میزنیم و فردا فکر میکنم وسط گرفتاریهات مزاحمت نشم

امان از کابوسها
اخ اخ که منم دلم برات تنگ شده حسابی
ولی باورت نمیشه که اصلا نمیفهمم کی شب میشه کی صبح میشه

جازی سه‌شنبه 27 دی 1401 ساعت 11:08

با سلام
می بینم که در کوره زندگی داری از مس به کیمیا تبدیل می شوی. سامانه ثنا من که برای گواهی شهود انحصار وارثت کسی انجام دادم ولی دادگاه که این قسمت با شورای حل اختلاف بود گفت نیازی به ثنا نبود و افراد شورا همگی معلم های سال های کودکی و بعد از ان هم همکارانم بودند که فرم ها یی را پر کردم و حدود پنج دقیقه طول کشید و بعد گفتند بمان یک چایی هم بخور که گفتم به دادگاه حساسیت دارم و اگر قاضی مولا علی هم باشه باز اونو عادل نمی بینم و احساس کردم به انها بر خورده ولی چیزی نگفتند
این پروسه زمانبر هست ولی بلاخره تمام میشه انشالله

سلام دوست خوبم
کاش اینطوری باشه
افرین به شما که اینهمه کار راه بنداز هستید

جیوه‌ی نارنجی سه‌شنبه 27 دی 1401 ساعت 11:34 https://daily-of-me76.blogsky.com/

میدونی چقدر از حال و هوای نوشته‌هات حالم خوب میشه؟؟
کاش میشد بعضی از شماها رو حضوری ببینم و برق آرامش رو از چشماتون بگیرم
میشه بیشتر از هنرت بنویسی؟
انقدر خوب جزئیات کارات رو میگی که دلم میخواد همین الان پاشم میناکاری کنما
راستی... خوش بحال آقای دکتر که منبع آرامشی مثل شما داره :) منم خیلی سعی میکنم این مدلی باشم برای همسر ولی نمیشه

ای جانم
میدونی حضورت چقدر بهم حس خوب میده؟
منم دلم میخواد... این دیدار حضوری دلچسب ...
حتما و حتما بیشتر مینویسم ... از این مهارت که به سادگی آموختنی هست و حال خوب کن

سعید سه‌شنبه 27 دی 1401 ساعت 12:35 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعموجان
خوبی؟
روزت به خیر
منظورم این بود که یه نفر بزرگتر و عاقل تو اون جمع مردم آزار نبود که جلو سروصدای اون وقت نیمه شب رو بگیره؟

سلام پسرعموجان
کامنت یه پست دیگه را زیر یه پست دیگه نوشتی
برای همین اصلا متوجه نشدم
والا نبود که انگار
خیلی هم صدا زیاد و بلند و آزار دهنده بود

مانی سه‌شنبه 27 دی 1401 ساعت 20:09

تیلو جان توانا و مهربان
ممنون برای هدیه دادن لبخند به ما


چقدر خوشحالم که لبخند زدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد