روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دی هم داره تمام میشه....

سلام

شبتون ستاره باران


به هزار دلیل باز توی سربالایی دنیا قرار گرفتم و باز دارم نفس نفس میزنم

چهارشنبه شب یه جرقه توی ذهنم ایجاد و شد و یهو یادم آمد که تاریخ اعتبار گواهینامه م تمام شده...

چک کردم و دیدم بله...

ساعتای حدود یک و نبم نصفه شب با یه صدای مهیب از خواب پریدم

ترقه که نمیتونه اون صدا را بده، یقینا بمب بود

اما صدای خیلی بلند آهنگ خبر از جشنی میداد که در نبمه های شب به کوچه کشیده شده بود

قلبم اونقدر تندتند میزد که حالت تهوع گرفته بودم

جالب این بود که این ترقه های مسخره تمام نمیشدن و اون صدای موزیک اونقدر زیاد بود که من حس میکردم دیوارها دارن میلرزن

وقتی با این وضع زمان از نیم ساعت بیشتر شد به ۱۱۰ زنگ زدم

واقعا توی فصل زمستان ساعت ۲ نیمه شب، به نظرم این کار اصلا درست نیست

اگه فقط آهنگ بود هیچ مشکلی نبود، ولی اون ترقه ها....

صبح به زور و خیلی خوابالود بیدار شدم

 اول وقت رفتم سراغ پلیس + ۱۰

یک ساعت بیشتر زمان نبرد 

بعدش رفتم نانوایی، نان خریدم

بعدش هم خرید

بعد هم خاله و آلاله را برداشتم و رفتم خونه خودمون

مغزبادوم و مامان و باباش هم اونجا بودند

زنگ زدم که قرار با سرویسکار در ورودی را فیکس کنم که گفت نمیاد

اما برقکار اومد

دوتاکار برقی داخل ساختمان داشتیم بعدش هم لامپهای نمای ساختمان

برقکار رفت و منم رفتم پیش مهمونا

دور هم بودیم و حرف میزدیم و قصد خرید اینترنتی داشتیم که تلفن زنگ خورد و یه خبر غم انگیز...

دختر خاله مادرم.... یک دختر جوان...۳۸ ساله... یک دختر ۹ ساله و یکی هم یکسال و سه ماهه.... بدون هیچ بیماری زمینه ای.... در خواب ایست قلبی...

هممون اشک ریختیم

لباس پوشیدیم

رفتیم خونه خاله ی مامان

این دختر هم سن و سال ماها بود

هم بازی بچگی بودیم

مظلوم ترین، آروم ترین، بی حاشیه ترین بچه 

باورش سخت بود.... جیغ و شیون ..... و من که دیگه توان دیدن این مراسم ها را ندارم

ولی مگه میشد نرفت؟؟؟

شنبه مراسم خاکسپاری بود

سردردهای این روزهام از گریه ست

دیگه توان گریه کردن هم ندارم

یکشنبه هم مراسم بود

شنیدنش،،، دیدنش...قصه های جانبی.... دوتا بچه بی مادر....

صفحه اینستا را باز کردم و اسکرین شات گرفتم

حالا هی گوشی را باز میکنم و به عکسش نگاه میکنم

دنیا همینقدر کوتاهه....



پ ن۱: از دفتر خانه زنگ زدن و گفتن، قانون های مربوط به ثبت اسناد عوض شده و سند من هنوز آماده نبوده و حالا شامل قانون تازه میشه...

باید برم و روند جدید را شروع کنم....

نمیدونم در توانم هست یا نه؟



پ ن۲: توی باغ رضوان بودم که طبقه دو زنگ زد و گفت از سقف دستشویشون داره آب میچکه

به طبقه ۳ زنگ زدم و فرمودن ما که اصلا آب نریختیم...

عصر که رسیدم رفتم ببینم چیکار باید بکنیم

طبقه ۳ اونقدر کف دستشویی را با اسید سابیده بود که سرامیک و کاشیها دیگه اصلا بندکشی نداشتند!!!!!!!


پ ن۳: لابلای خستگی و افسردگی و روزهای ناامیدی، با آلاله رفتیم کاغذ دیواری انتخاب کردیم برای یکی از دیوارهای هال خونه خاله جان

زندگی ادامه داره

تا لحظه ای که خداوند مهلت بده، زندگی را باید زندگی کرد


پ ن ۴:اونقدر هوا آلوده ست که به محض بیرون رفتن از خونه سرفه و سردرد شروع میشه


پ ن۵: شیمی درمانیهای مادر آقای دکتر ادامه داره

براشون دعا کنید


پ ن۶: برای سرویس دوره ای آسانسور اومده بودن

از پله ها رفتم پایین و برگشتم

وقتی داشتم نفس نفس میزدم یادم اومد مدتهاست نه پیاده روی میکنم نه صبح ها از پله میرم پایین که یه ورزشی کرده باشم...


پ ن۷: خواب عجیب غریبی دیدم

انشاله که خیر باشه


پ ن۸: باید تو فکر تعویض لاستیک ماشین باشم

۵ سال تمام شد...

نظرات 7 + ارسال نظر
ترانه دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 04:26

تسلیت میگم تیلو جان وبرات لابلای همه این سختیها آروزی آرامش دارم.
بله تا فرصت هست زندگی میکنیم.

ممنونم نازنینم
آرامش ....چقدر خوبه این کلمه ...

ربولی حسن کور دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 05:58 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
تسلیت میگم
همین چند ماه پیش بود که اعلامیه یکی از همکلاسهای کلاس اول دبستانمو روی دیوار دیدم. با این که سالها بود ندیده بودمش تا چند روز حالم گرفته بود. وای به حال شما با این همه خاطرات

سلام جناب دکتر
متشکرم
پر کشیدن آدمهای جوان خیلی آدم را اذیت میکنه به خصوص اگه خاطرات مشترک باهاشون داشته باشیم

جازی دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 09:11

با سلام
متاسفانه مرگ یهویی و بیخبر میاد و اینکه شب در خواب اسمانی شوند به نظرم من خیلی بهتر از درد کشیدن و بیماری است تسلیت به خانواده های داغدار و انشالله که بچه هایش هم عاقبت بخیر و موفق شوند

سلام دوست خوبم
متشکرم
خداوند رفتگان شما را بیامرزه و عزیزانتون را براتون نگه داره
اینطوری ناگهانی پر کشیدن اطرافیان را خیلی اذیت میکنه

Nazi دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 10:41

قانون جدید ثبت اسناد چیه. میشه بگین

برای هر کاری که نیاز به ثبت اثر انگشت باشه نیاز به احراز هویت در سامانه سنا هست
یعنی باید یکبار در سامانه سنا ثبت نام کرده باشین....

سارا دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 10:42 http://15azar59.blogsky.com

وقتی از روزمرگی هات میگی پیش خودم میگم دیگه از دختر بچه لوس توی وجود من و شما و خواهرم(مثل شماست با مامانم زندگی میکنه و مواظب همدیگه هستن) و امثال ماها خبری نیست ماها حالا شیر زن هایی هستیم که باید از عهده همه کارها بربیایم و میایم
.
هر چند مرگ همیشه کنار گوش ما هست هر چند به جبر زمانه زیاد ازش میبینیم و میشنویم ولی بازهم وقتی خبر فوت جوانی را اونم توی اوج جوانی و دلخوشی ها میخونیم شوکه میشیم ...خدا بهتون صبر بده
.
تیلو همیشه یادت میمونه که یه دوست شیرازی داری که خیلی دوستت داره؟

سارای نازنینم
شما همیشه در دل و قلبم جای ویژه داری و مطمئم یه روزی یه جایی کنار هم مینشینیم و چای مینوشیم
راست میگی... زندگی از ما آدمهای محکم و قوی ساخته

دلی دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 11:22

تسلیت .طفلی بچه های بی مادر واغاز فصل سرد زندگی شون .خدادراغوش مهربون خودش ارومشون کنه وبا دست گرمش هر روز مادرانه نوازششون کنه ...امان از واکسن های قاتل سکته اور

بزار یه چیزی برات تعریف کنم دلی جان
این دختر و همسرش اعتقاد داشتند که آثار زیان آور این واکسن ها زیاد هست و هیچکدومشون واکسن نزده بودند
و برای مراقبت از خودشون به خصوص که در اون ایام دوران بارداری و شیردهی و نوزادی بچه شون هم بود خیلی خیلی مراقب بودند و رفت و آمدهاشون خیلی محدود و حساب شده بود و خرید کردنهاشون هم مدلهای خاص خودشون ....
منظور به اینکه واکسن هم نزده بود...

mani سه‌شنبه 27 دی 1401 ساعت 03:15

تیلو جان عزیز
خیلی متاسفم
برای شما و خانواده، آرزوی آرامش و شکیبائی دارم

سلام
ممنون لطف دارید
خداوند برای شما و عزیزاتون بهترینها را مقدر کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد