روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اشتیاقی که به دیــدار تـو دارد دل من/ دل من داند و من دانم و دل داند و من

سلام

شنبه تون بخیر

خیر و برکت برای تک تک لحظه هاتون آرزو میکنم

این روزهای سخت و تیره و کدر باید خیلی حواسمون به همدیگه باشه

همراه با آرزوهای روشن و شیرین ، حواسمون هم به همدیگه باشه

هوای هم را داشته باشیم توی روزهایی که هیچکس هوای هیچکس را نداره

اخبار که چیز خوبی برامون به همراه ندارن

هفته قبل که چند روزی کلا تعطیل بود

امیدوارم این تیرگیها به زمستان نرسه

و یه زمستون روشن در انتظارمون باشه



آخر هفته مون را کنار فسقلیا گذروندیم

همشون اومدن خونه ی ما

صبح خیلی زود

همیشه یه هدیه های کوچولو کوچولویی توی کمد من پیدا میشه

حتی همیشه توی کمدم مداد رنگی و پاستل و دفترچه دارم که اگه غیر از فسقلیا کسی اومد خونمون هم بتونم بهش هدیه کوچولو بدم

اینم بگم  که یه چندتایی ماگ و تخم مرغهای رنگی رنگی سفالی هم توی کمدم دارم برای هدیه دادن

گاهی به کسایی که میان بهمون سر بزنن هدیه دادن لذت بخشه

براتون گفته بودم که براشون فیگور حیوانات خریدم

چند تایی هم کتاب از توی کمد براشون آوردم

و مشغول بازی شدند

منم باهاشون نقاشی کشیدم و بازی کردم

کمک مادرجان سالادهای رنگی رنگی درست کردم

اینبار سرحوصله ظرف و ظروفی که همیشه استفاده نمیکنیم را از کمد بیرون آوردم و شستم و برای ناهار از اونا استفاده کردیم و همه چقدر استقبال کردند از این تنوع

خاله جان و آلاله هم بودند

عصر هم رفتیم سرمزار پدرجان

تا شب دور همی ادامه داشت

جمعه صبح زود بیدار شدم و پیاده رفتم به پدرجان سرزدم

دوساعتی اونجا موندم

بعدش اومدم خونه و با مادرجان مشغول مرتب کردن کابینت ها شدیم

یه عالمه فضا باز کردیم و یه عالمه از وسایل اضافه را منتقل کردیم به انباری

با اون شوینده نانو که از اینستاگرام سفارش داده بودم چقدر ساده هود آشپزخونه را تمیز کردم

کمدهای جزیره ی آشپزخونه خیلی عمیق هستند در حدی که گاهی باید تا کمر بری داخلشون تا به تهشون برسی

اون دوتا کمد خیلی عمیق را خالی کردیم و چیدمانش را کلا عوض کردیم و یه عالمه فضا باز شد

اون وسط مسطها هم یه قهوه ی خوش عطر ایتالیایی درست کردیم و دوتایی نشستیم پشت میز آشپزخونه و حرف زدیم و حرف زدیم

گاهی میشه توی خونه چرخید و از جابجا کردن وسایل لذت برد

میشه گلدونها را ناز و نوازش کرد

میشه جای صندلیهایی که همیشه استفاده میکنیم را عوض کنیم و با یه زاویه از خونه انس بگیریم

گاهی میشه حتی بشقاب کاسه هایی که همیشه استفاده میکنیم را جمع کنیم و یه سری تازه بیاریم توی دست، مثل این هست که یه عالمه خرید تازه کردیم و کلی حس خوب میده

گل بشقاب و قاشق ها عوض میشه ، طرح لیوانها و انگار یه چیزایی توی دل آدم جون میگیره

این روزها دلخوشیهامون شده عین یه گیاه نازک و نحیف

خیلی مراقبت میخواد که یهو از پا نیفتیم

دیروز از صبح دستگاه بخور را روشن کردیم تا گل و گیاه ها حسابی سرحال بشن

هوا هم که آلوده ست ، لااقل خودمون هم که توی خونه بودیم از کیفیت بهتری برای تنفس بهره ببریم

با مادرجان ناهار خوردیم

چند دور ماشین لباسشویی روشن کردیم

جارو برقی زدیم

چند بار به داداش و همسرش زنگ زدیم

خیلی دلم هوس کتاب خوندن کرده ... اما نمیشه که نمیشه

کتابهای صوتی را خیلی دوست داشتم ولی تازگی اصلا نمیتونم بهش گوش بدم ، انگار سکوت بهترین گزینه ست برام

اما با مادرجان کمی تلویزیون تماشا کردیم

خلاصه که تا شب توی خونه راه رفتیم و کار کردیم و از تک تک کارهای خونه لذت بردیم

گاهی میشه خیلی ساده ، آرام بود

فکر و خیال هست

سختی ها سرجای خودشونن

ولی گاهی باید یه روزهایی به خودمون آرامش هدیه بدیم

بوی یه غذای خوشمزه بپیچه توی خونه ی گرم 

شیشه ها را برق بندازیم

تراس پر از گلدان را صفا بدیم

و صندلی را مخصوصا بزاریم یه جایی که رگه های آفتاب اونجا برق بزنه

بعد پتوی بافتنی رنگی رنگی را بندازیم روی پامون و لیوان بزرگ چای را بگیریم دستمون ....

زندگی گاهی میتونه خیلی ساده باشه

پیچیدگیهای زندگی را گذاشتم برای امروز.... برای شنبه ... یه شنبه تازه و یه هفته تازه ...

بدو بدوها را از صبح زود شروع کردم و بعد از این پست باید یه عالمه کار انجام بدم و یه عالمه قورباغه قورت بدم ... ولی شدنیه

بعد از یه جمعه آروم ... میشه ... خدا هم هست

معجزه ها هم نزدیک هستند

بعد از این روزهای ابری ، روزهای آفتابی توی راه هستند

طاقت بیاریم ... دوام بیاریم ... میشه ... میشه ...

درسته که این روزها سخت و سنگین هستند اما امید هست ... خدایی که دستامون را میگیره توی دستاش... خدایی که آدم را از گذرگاههای سخت عبور میده ... خدایی که شونه به شونه ی ما میاد پایین و باهامون قدم میزنه ... خدایی که ته دلمون را روشن نگه میداره و نمیزاره این فانوس خاموش بشه ....




پ ن 1: میخواستم یه عالمه از آقای دکتر بنویسم ...

اما نشد

شاید بعدا ...


پ ن 2: یه عالمه دلتنگی از عاشقانه هایی که باید باشه و نمیشه که بشه ...

ولی برای نوشتن از دلتنگی همیشه وقت هست ...

باید صبور باشیم ... صبور و مومن...


پ ن 3: برنامه ریزی میکنم برای مراسم سالگرد و عین سنگ محکم شدم

چطور اینهمه صبور شدم ؟

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...