روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یک روز آذرماهی

سلام

روز پاییزیتون بخیر

براتون آرزوهای قشنگ دارم

از اون مدل آرزوها که چشمای آدم را ستاره بارون میکنه


دیشب یه پست بلند بالا نوشتم

با گوشی

چقدر هم برام سخته نوشتن پست های طولانی با گوشی

من برای تایپ کردن با کیبورد خیلی راحتم برای همین تایپ کردن با گوشی را زیاد دوست ندارم

اما نصفه شب کلی وقت گذاشتم و یه عالمه نوشتم و وقتی به آخرش رسید دکمه انتشار را زدم و یهو پست پرید

به همین  سادگی

بعد هم دوباره برگشتم دیدم که یه قسمت کوچولو از پست توی قسمت چرکنویس سیو شده و بقیه ش هم کلا پریده

دیگه حال نداشتم دوباره بنویسم...




از روزهای شلوغی نوشتم که همش به بدو بدو های بی ثمر میگذره

روزهای شلوغی که ته روز خستگی به تن آدم میماند

ولی الان یه روز تازه ست

نباید همون حرفها تکرار بشه

برای همینم اون پست را پاک کردم

امروز با ملیحه جان حرف زدم

اون شلوغ ... منم شلوغ

دو سه دفعه وسط حرف رفتیم و اومدیم آخرشم بی خداحافظی مکالمه نصفه نیمه موند

دوستی همین شکلیه

دوستی همینه که خورشید را میخونم و باهاش اخم میکنم و میخندم

همنیه که فهیمه بعد مدتها بهم زنگ میزنه و ذوق میکنم و اسمم را که توی پستش میبینم ته دلم قند آب میشه

همینه که گلشن برام پیامهای بلند بالا مینویسه

همینه که ریحانه همچنان بهم سر میزنه

همینه که وقتی کامنت لیمو را میبینم ذوق میکنم

وقتی فاضله هاشمی غزل برام پیام میزاره میفهمم یه عالمه دوست دارم که نادیده دلم بهشون گره خورده

وقتی دوست تازه ام مانی برام پیام میده ، پیامهاش را چند بار میخونم

دوستی همینه که آقای شیرازی از هر راه حلی که پیدا میکنه برای پیغام دادن بهم استفاده میکنه

همینه که وقتی از فری پیام میگیرم یه حس متفاوت و حرفای متفاوت را تجربه میکنم

پسرعمو

یلدا

میترا

صالح

رها

گندم

 و ....

همه را باید بنویسم ... ولی حافظه ام یاری نمیکنه...

دوستی همینه ....و من دلخوشم به این دوست داشتنها و دوست بودنها

بهار خانم ته پستش یه چیزی در مورد دوست داشتن و دوستی و عشق نوشته بود خیلی خوب بود

اونقدر خوب بود که کپی کردم توی گوشیم که بازم بخونمش

که یادم بمونه گاهی یه چای ساده کنار یه دوست ساده و صمیمی دل آدم را خوش میکنه

عشق گاهی خیلی سوزان و سخت میشه

من به عشق مبتلا هستم

و همیشه گفتم و باز میگم دوست داشتن خیلی خیلی بهتر از عاشقی هست

عاشقی درد داره




میخوام بعد از پست قدم زنان برم سمت اون مغازه لوکس فروشی نزدیکمون

البته با مادرجان

هوا آلوده ست

اما دلم قدم زدن میخواد

میخوام یه استند کوچولو بخرم و اون فنجونهای خوشگلی که هدیه گرفتم را بچینم کنار اسپرسوساز

میخوام دلخوشی های کوچولو را به خودم یادآوری کنم

میخوام دنبال دلخوشیهای رنگی رنگی بگردم

نباید بزارم زندگیم خالی بشه

باید زندگی رنگی رنگی خودم را دوباره بسازم

باید رنگی رنگی بشم

باید دست از یادآوری دردها و غصه ها بردارم

زندگی نیاز به تلاش داره

دست روی دست گذاشتن هیچی را درست نمیکنه

من به تیرگی و تار بودن به اینهمه کدر بودن عادت ندارم

من دوست دارم روی ابرها راه برم



پ ن 1: دارم یه شلوار کرمی برای پسته میبافم

 

پ ن 2: برای مغزبادوم روان نویس سلیکونی از اون مدلایی که تک شاخ داره خریدم

با تمام خستگی یک راست رفتم در خونشون 

ذوق کردنش چشمام را ستاره بارون میکنه


پ ن 3: برای فندون و پسته هم یه بسته فیگور حیوانات خریدم

هنوز ندادم بهشون 

پسرا مدلشون فرق داره

ذوق کردنشونم فرق داره


پ ن 4: دلم یه عشقولانه ی پاییزی میخواد

یه قرار عاشقانه ای که دلم را گرم کنه

فعلا ولی نمیشه که نمیشه ....


پ ن 5: عمه جان عمل قبل باز انجام داده

محتاج دعا و انرژی خوب تک تک تون هستم


پ ن 6: با بستن کامنتها انگار ازتون دور شدم

دلم هرروز براتون تنگ میشه

میرم کامنتهای قدیم را میخونم