روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خواب

سلام

شبتون آروم


به یه شناخت تازه از خودم رسیدم

اونم در مورد خواب خودم هست

وقتایی که عصبی و ناراحتم، اگه حس کنم کاری از دستم بر میاد، بیخواب میشم

دیگه شب و روز ندارم

سرچ میکنم

مساله را بالا و پایین میکنم

یادداشت مینویسم

مشورت میکنم

راه حل پیدا میکنم

دور اتاقم راه میرم

و به هر حال پلک روی هم نمیزارم

هی تکرار میکنم

هی با خودم حرف میزنم

و هزاران بار موضوع را بررسی میکنم

اما وقتایی که عصبی و ناراحتم و حس میکنم کاری از دستم برنمیاد، اونقدر میخوابم که خودم از دست خودم کلافه میشم

هرچی میخوابم بازم خوابم میاد

شب میخوابم

روز میخوابم

حتی بین روز هم سرم را میزارم روی میز و بیهوش،میشم

انگار کلا از انرژی تهی میشم

الان تو حالت دوم هستم

تمام سعیم را برای بیداری و گذر از این حال بد میکنم اما بی فایده ست

اسپری توی سرویس بهداشتی را عوض کردم، گلهای تازه پتوس قلمه زدم و توی گلدون جاوی آینه سرویس گذاشتم... حمام را مرتب کردم، شامپوبدنها را قاطی پاطی کردم و ته مانده های همه ش را ریختم توی اون پمپ دیواری و تمام ظرفهای اضافه ش را ریختم توی بازیافت، بازم پتوس قلمه زدم برای گلدان جلوی آینه حمام، حوله ها را مرتب کردم... جلوی میزآرایش اتاقم هرچی اضافه بود را جمع کردم، یه عالمه قرص مسکن جلوی آینه اتاقم بود، همه را جمع کردم و بردم توی همون کشوی دوم، توی سالن، گذاشتم، یه عالمه برگه یادداشت هم روی میزکنار تختم بود، اونا را هم ریختم توی بازیافتیها....همه اینا برای فرار از خوابیدن بود اما بیفایده.... اومدم نشستم جلوی تلویزیون، همونجایی که بساط میناکاری را پهن کردم

خواستم سرگرم سفالها و طرح و رنگ بشم... اما نشد

چند دقیقه هم نشد که کنار همون سفالها بیهوش شدم

وقتی چشمام را باز کردم یه نگاه به ساعت انداختم.... در عین ناباوری سه ساعت کامل خوابیده بودم و هنوزم خوابم میومدم...

به زور مادرجان بیدارشدم

چای خوردیم

بعدش هم شام

کتابم را برداشتم اومدم توی سالن

و کتاب به دست خوابم برد

الانم اومدم توی اتاقم و چشمام به زور باز هست

منتظرم آقای دکتر زنگ بزنن و برم برای خواب

و حیف از عمر آدمی که اینطوری در خواب بگذره....