روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پای هر خاطره‌ات بغض نکارم سخت است

سلام

روز پاییزیتون پر از امید

امروز یکی از اون روزهای بعد از بارون هست ...

یه روز پاییز با یه آفتاب خوشرنگ

یه روز پاییزی با یه عالمه هوای دلچسب و پیاده روهایی پر از برگهای زرد

برگ های زردی که هنوز اونقدرا خشک و خش خشی نیستند (گلی جون برای اطلاع شما)

دست و دلم به نوشتن نمیرفت

هم به خاطر اوضاع و احوال دور و برم و خبرهای تاریک

و هم به خاطر روند کارهای خودم و اون حجم عظیم استرس

داروی مادر آقای دکتر با یه قیمت نجومی هم حتی پیدا نمیشد...

عمه م حالش بده و افتاده در بستر مرگ و من به امضاش نیازمندم ....

بقیه ماجراهای استرس زا را فاکتور میگیرم

بقیه خاطرهای پر از درد را هم تعریف نمیکنم

ولی امروز دیدم دیگه خیلی داره برای نوشتن دیر میشه

چقدر هی به خودم بگم بزار برای فردا که بهتر باشی

فردای بهتری فعلا در چشم انداز روبروم نمیبینم

پس باید بیام و روزهای بهتر را خودم بسازم

باید دلم را گرم کنم به همین دمنوش گرم جلوی دستم

همین که مادرجان برام گذاشتن و خودشون رفتند پیاده روی

باید دلخوش به همین رنگهای اطرافم باشم

به همین سیب های سرخی که بوی بهشت میدن

گفتم براتون که با مادرجان رب انار پختیم؟؟؟؟

گفتم براتون که یه عالمه ترشی درست کردیم ؟

روزها نصفه روز میام سرکار

صبح میایم تا ساعت 4

بعدش میریم خونه و هر روزمون را یه طوری پر میکنیم

البته که بساط میناکاری را هم بردم یه جایی جلوی تلویزیون پهن کردم

گاهی مثل پیرمردای قدیمی میزارم روی اخبار و همینطوری که کار میکنم به اخبار گوش میدم

گاهی هم فیلم میزارم

فیلم را بیشتر گوش میدم تا ببینم

تازگی یه ذره تونستم با داداش و خانمش تماس برقرار کنم به سختی البته

ولی اونا دیگه دل تو دلشون نبود

اذیت شدند از دوری این مدت

به قول خودشون انگار تازه دور شدند...

این روزها برام روزهایی هست که هر بو و عطر و صدا و حتی هوا یه خاطره ای را تازه میکنه

توی روزهایی هستم که هی پشت سر هم بغض میکنم و یاد پدرجان می افتم

پدرجانی که پارسال این موقع ها هنوز رو پا بود

هنوز خوب بود

هنوز باهام حرف میزد

هنوز برام یه عالمه تکیه گاه بود

باید با همین خاطره ها کنار بیام

باید جرات پیدا کنم

باید برم سراغ فیلم و عکسها

یه عالمه برنامه ریزی کنم برای رسیدن به سالگرد...

وای سالگرد...

یعنی یکسال گذشت

پس چرا انگار من هزار ساله پدرندارم ...

اخ بگذریم

اومده بودم از عطرلیموهای بزرگ و تپل مپل این روزها بگم

از عطر به

از بوی دمنوش دارچین

از مزه گس خرمالو

از ترش و شیرینی نارنگی و پرتقال

چقدر حرف دارم ....

بازم باید هر روز بنویسم

هر روز و هر ساعتی که دلم هوس نوشتن میکنه

باید بیام براتون بگم که چقدر از عطر نعنا و ترخون میشه مست شد

باید بیام براتون بگم که یاد گرفتم با دستگاه اسپرسوساز قهوه های حرفه ای خوشمزه درست کنم

بیام بگم که اکسسوری های قهوه ساز خریدم

بیام بگم که ....

میام و براتون از پاییزی میگم که شبیه هیچ پاییزی نیست

پاییزی که پروانه حامله شده و هر بار یادم میاد دلم میخواد پر بکشم

پاییزی که از ملیحه دور شدم و حرفام قلمبه میشه توی گلوم

از فهیمه که شنیدن صداش باعث شد پر در بیارم

و آقای دکتری که حسابی گرفتار شده ... حسابی روزهاش سخت شده

از ...

از ...

سعی میکنم زود برگردم

نظرات 10 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 11:12 https://lemonn.blogsky.com/

زود برگرد تیلوجانم، زود برگرد...

+ تکذیب میکنم عزیزم من تپل مپل! نیستم.

بهار از کویر یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 12:15

تیلوی عزیزم ممنون که برای ما می نویسی.این روزهای سخت دستهایت در دست خدای مهربان .انشالله ...

سعید یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 12:41 http://www.zowragh.blogfa.com

زود زود برگرد دختر عمو
با دلی خوش و روشن و امیدوار

فری یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 14:33

همین سختی های زندگی باعث می شه که ما قدر روزهای خوب رو بدونیم . امیدوارم که زودتر مشکلات شما هم حل بشه و با خوشحالی برگردی

جازی یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 15:16

با سلام
تیلو جان نمیدانم چطوری و با چه زبانی بگویم که درک ان برایت سخت نباشد و کلامم برایت مفهوم باشد
ابتدا ارزو می کنم روح پدر بزرگوارتان و همه پدرهای اسمانی شده شاد باشد و دعایشان راه گشای ما باشد
اما عرض کنم که بغض ات را و اشک هایت را هم دوست داریم ولی شادی هایت را بیشتر و بیشترین. ما تیلوی رنگی رنگی را از ته دل دوست داریم نگاری هستی که مهر و محبتت تا عمق سلول هایمان رخنه کرده و بدون تو احساس خلا می کنیم پس همواره باش و با ما بمان که ماندنت نهایا ارزویمان است و این ارزو را ناکام و نا تمام نگذار
خاطره هایت را با تک تک سلول هایمان درک می کنیم چون از.دل برامده و بر دل می نشیند
با اشک هایت ، اشک می ریزیم و با لبخند هایت ، لبخند می زنیم. با شادی هایت شاد می شویم و با هیجان هایت ، هیحان زده می شویم و ما نیز تیلویی شده ایم و عاشق این تیلو شدن هستیم
به هر حال عزیزان یکی یکی می روند و یاد و خاطرشان می ماند و با این خاطرات ، روز های مان را سپری می کنیم و ناچارا مجبوریم که اینگونه باشیم چون گل وجودمان را با بی خیالی نسرشته اند
انشالله که باز روزهای شیرینی خواهیم داشت و به امید ان روز این تلخی را تحمل می کنیم و در سایه کوه از دشت خواهیم گذشت

گلشن یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 15:29

یه آدم معروفی تو پستش اسممو آورده.

خورشید یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 15:47 http://khorshidd.blogsky.com

ملیحه و پروانه و فهیمه را نمیشناسم ولی بهت تبریک میگم بابت دوستانی که میتونن آرام جانت باشن تیلو
داشتن دوست خوب یعنی موهبت

نمکی یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 17:26 http://zendegie-shahrivari.blogfa.com/

شاید ندونی تیلو جان... من هروقت دلم خیلی میگیره میام وبلاگتو میخونم... بیشتر بنویس واقعا نگاهت به زندگی رو دوست دارم.. احسنت

رز دوشنبه 23 آبان 1401 ساعت 14:03 http://mysky.blog.ir

سلام تیلو جان. دلتون شاد ان شاءالله
برای تماس تصویری میتوانید از اسکایپ که فیلتر هم نیست استفاده کنید.

نیلو۲ پنج‌شنبه 26 آبان 1401 ساعت 17:07

سلام خانم تیلوی عزیز. استفاده از پول نقد علت خاصی داره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد