روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عصر پاییزی

سلام

امروز توی تقویم و تاریخ این روزها یه روز بخصوص هست

آفتاب ظهرگاهی که دست و پاش را جمع کرد و از کوچه رفت انگار یهو دلم یه طوری شد

انگار غم ها هم بو دارند

یهو انگار بوی غم اومد

مادرجان انار دون کرده ریخته بود برام توی کاسه چینی خوشگلی که یادگار مادربزرگم هست

یه کاسه قدیمی با طرحهای قشنگ

دوتا خرمالوی نارنجی خوشرنگ هم قاچ زده بودند

عطر قهوه که پیچید توی دفتر، سعی کردم نفس های عمیق بکشم ، شاید این غمی که توی هوا هست را حس نکنم

ولی نمیشد

کلوچه ها را دایی جان از شمال آورده برامون

چقدر دوست دارم کلوچه های شمالی را....

کنار قهوه ... کنار انار... کنار خرمالو... کنار آجیل رنگارنگ...

ولی حال دلم هنوز یه طوریه

امروز بالاخره تونستم با داداش و خانومش حرف بزنم

تصویری

دلم باز شد

دلم حال اومد

ولی آقای دکتر دور و برش شلوغ بود... بهم برخورد... مدتی هست هم را ندیدیم... باید یه کاری میکرد... ولی نکرد

اکتفا کرد به این جمله که جلسه دارم

بعدتر هم همچنان شلوغ بود

منم به اندازه کافی امروز ذهنم درگیر بود که نخوام مته به خشخاش بزارم

شروع کردم یکی یکی و دوتا دوتا عمه و عمو میبرم دارایی و امضاهای مسخره ازشون میگیرن که چی؟؟؟؟؟

در نهایت که برای به نام زدن و انتقال بریم محضر... این مسخره بازی دارایی را درک نمیکنم

قولنامه را خودم به جای همشون امضا کردم ...

ولی دیگه اینجا نمیشد

حالا با ساز آواز هرکدومشون میرقصم و هرکدوم را یه زمانی میبرم برای یه امضا...

باشد که بالاخره یه جایی به سرانجام برسه

یکی مریضه نمیتونه کلا بیاد

یکی خارجه

یکی یه شهر دیگه زندگی میکنه

یکی...

و گیر و گورهای مسخره ی اداری همچنان ادامه داره

میدونم یه جایی تمام میشه ...


دونه های انار را فقط تماشا میکنم

قهوه را ولی تا از دهن نیفتاده سر میکشم...

مادرجان که قهوه درست کنه حتما یه تکه نبات میندازه توش...

میگه چیه همش تلخ تلخ میخوری

منم با اینکه دوست دارم تلخ تلخ بخورم هیچی نمیگم

میزارم مامان جی از مادری کردن لذت ببره و منم از دختر بودن ...

زیر سایه ش همه چی باید شیرین باشه...

منم اینو درک میکنم و لبخند میزنم

راست میگه...

کاش میشد توی تمام تلخی های روزگار یه تکه نبات انداخت...



نظرات 13 + ارسال نظر
خورشید چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 19:59 http://khorshidd.blogsky.com

راست میگی کاش می‌شد میون همه تلخی ها یه تیکه نبات انداخت
دلت آروم عزیزم

کاش میشد خورشید... کاش

آتشی برنگ اسمان چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 20:19

کاش میشد وسط زندگی مون ی تیکه نبات انداخت
سایه مادر مستدام

کاش میشد ... کاش....
شما مامان ها با دستاتون معجزه میکنید
شماها جادو بلدید
جادو کنید
معجزه کنید
زندگی را شما مادرها رنگ میدید... بو میدید... خوشگل و زیبا و دوست داشتنی میکنید

الی چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 20:47 http://elimehr.blogsky.com

کاممون تله تلخه و با چند کیلو نبات هم شیرین نمیشه
روزی هزار بار حسرت میخوره که کاش یه گوشه دیگه دنیا متولد شده بودم هر جایی جز این جهنم

اخ اخ اخ
هرجایی... جز اینجا

طلوع چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 21:12

سلام، من به تازگی با وبلاگتون آشنا شدم، حس خوبی می گیرم از وبلاگتون
سلامت و شاد باشید

رهرو چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 21:35

خدا نگذره از تمام اونهایی که چه با پستهاشون چه با کامنتهاشون چه با شعارهاشون چه با هر حرکت وقیحانه دیگه ای، دشمن رو امیدوار کردن به این مملکت... همه شون تو خون این ادمهای بیگناه که تو شاهچراغ ریخته شده سهیم هستن... خدا نگذره ازشون

سارگل چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 23:47 http://ladysadat73.blogfa.com

اوف از عطر قهوه
اتفاقا میخواستم از اقای دکتر احوال بگیرم تیلو جان
چند وقتیه چیزی نمینویسی در موردشان


غصه داره و براش غصه دارم ... دوست ندارم غصه ها را نشر بدم

به رهرو پنج‌شنبه 5 آبان 1401 ساعت 08:09

رهروی عزیز چشمات و باز کن تو خون های ریخته شده تو شاهچراغ فقط رهبر و سپاه مسئولن و اگه اینو نفهمیدی که کار خود حکومته از میزان عقل و شعور پایینته

سعید پنج‌شنبه 5 آبان 1401 ساعت 09:12 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
بازم پاییزت مبارک
منم عاشق بوی قهوه م
میدونستی عطر با رایحه ی قهوه هم هست؟ من عطرشو دارم

سلام پسرعموجان
ممنون
همه روزگارت مبارک و شاد
بوی قهوه را همونجا توی لحظه دوست دارم زیااااااااااد
اونقدر توی اسانس هرچیزی از قهوه استفاده شده که ترجیح میدم عطرم بوی قهوه نداشته باشه
البته که وقتی بوی قهوه را دوست دارم ترکیبات نزدیک به اون را ناخودآگاه انتخاب میکنم
و مسلم هست که یه نتی از همین قهوه توی عطرهام یقینا هست

جازی پنج‌شنبه 5 آبان 1401 ساعت 09:25

با سلام
نمیدونم چند روز دیگه به تاریخ تولدت مانده و آن را پیشاپیش مجددا تبریک می گویم چه خوب که با داداش و همسرش تماس داشتین و آرامشی از این بابت نصیب تان شد.
کارهای اداری گاهی کلاف سردر گم است منم برای یک کار اداری سه سال است منتظر هستم و هنوز هم مدارکی که باید تحویل دهم از پوشه دکمه دار تو اتاقم بیرون نبرده و اصلا نه دولت تکلیف آن را مشخص کرده و نه اداره خاصی متولی این کار است و نه من حوصله انجام آن را دارم
غم و غصه ای که این روزها دامن مردم وطنم را گرفته شوق و ذوقی برا مردم نمانده بقول حافظ
شهر یاران بود و خاک مهربانی این دیار
مهربانی کی سر آمد ، سهریاران را چه شد؟

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش امد ، هزاران را چه شد؟

به هر حال دل خوش برای همه هموطنان خصوصا دوستان وبلاگی خاصه تیلوی رنگی مهربان ارزو می کنم

سلام دوست خوبم
ممنون از تبریکتون
ممنون از حضورتون

رهرو پنج‌شنبه 5 آبان 1401 ساعت 13:23

‏مگه نمی‌گید این کشته‌های شاهچراغ هم کار جمهوری اسلامیه؟ پس شروع کنید عکساشون و اسماشونو بذارید، برا مظلومیتشون گریه کنید، براشون توئیت بزنید برا کشته شدنشون کنار ضریح فراخوان بدید ولی نمی‌کنید. خودتونم میدونید دارید اراجیف میبافید

من اصلا مگه در مورد کشته ها و مقصر و عکس و اسم و گریه زاری حرف زدم؟
چرا دنبال دعوا میگردید؟
بالاخره یه سری انسان مردن یا نه؟
کشته شدن یا نه؟
انسان بودن یا نه؟
ای بابا
هوا غمگینه شما حس نمیکنی؟
این درد و غم را توی فضا و هوای اطرافت نمیبینی؟
چشمات را باز کن
من اینجا اصلا سوگیریهای سیاسی ندارم
ولی دغدغه ی اجتماعی که دیگه ماله همه س
من علم و دانش لازم برای قضاوت و پیگیری را هم ندارم
ولی یه سری انسان این وسط جونشون را از دست دادند... انسانهایی که هرکدام مثل یک زنجیره متصل به یه عالمه آدم دیگه وصل بودند....
چرا از هرچیزی - هر کلمه ای دنبال بحث و دعوا میگردید؟

رهرو پنج‌شنبه 5 آبان 1401 ساعت 15:46

کامنت اخرم در جواب "به رهرو" بود عزیز جان.

درمورد کامنت اولم رو هم نوشتم چون توی پستهای قبلی دیده بودم طرفدارای اغتشاشات براتون کامنت گذاشتن، ولی الان اینجا و تو صفحات خودشون خفه خون گرفتن. انتطار داشتن برای مهسا مطلب بذارین. ولی الان اگر درمورد جریان شاهچراغ مطلب بذارین تیربارانتون میکنن. در همین حد وقیحن

ترانه جمعه 6 آبان 1401 ساعت 01:49 http://Taraaaneh.blogsky.com

با توصیف قشنگت منهم اون غمها رو توی هوا بو کشیدمکاش بلد بودم چیزی بگم که ابر غم قطره قطره توی آسمون دلت آب بشه

لیمو شنبه 7 آبان 1401 ساعت 09:13 https://lemonn.blogsky.com/

چه روزهای غمگینی تیلوجان، چه روزهای غمگینی. به هر طرف که نگاه میکنم خون هموطنهام رو میبینم. روزهای زیبا و خوش آب و هوای پاییز هرسال برامون سیاه تر از قبل میشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد