روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم

سلام

روزتون قشنگ

میام اینجا را باز کنم و چیزی بنویسم

ولی باز یه چیزی میشنوم و میریزم بهم

یه چیزی میخونم و جگرم آتش میگیره

گوشیم با هیچ فیلتر شکنی کار نمیکنه

دیگه اصلا گوشیم خوب کار نمیکنه

وقتشه که عوض بشه

اما ...

گوشیش را میاره جلوی چشمام و نشونم میده

میگه ببین...

اینو ببین

و من همه حرفهای خوبی که بلدم یادم میره

اینجا را باز میکنم که دلداری بدم... ولی چطوری

خودم نیاز به دلداری دارم

یکی بیاد یه چیزی بگه شاید دل بقیه آروم بگیره...

حلقه های اشک پشت هم میان تو چشمام ...

نارنجی خرمالوهای روی میز دلم را نمیبره

دونه های صورتی انار تلاششون را میکنن

همینطوری وقتی پاییز رسید دردم شروع شد...

هی خاطره پشت خاطره پررنگ شد

هی صدا پشت صدا

داره میشه ده ماه... اما هنوز جرات نکردم فیلمهای پدرجان را باز کنم

جرات نکردم به آرشیو عکسها سر بزنم

و حالا داغهایی که درد را پررنگ و پررنگ تر میکنن

از چی بنویسم که شاید بقیه وقتی اینجا را باز میکنن دو دقیقه درد یادشون بره

میخوام از عطر دمنوش بنویسم

اما انگار عطر و رنگ و بوها رنگ باختن...

چرا اینطوری شد

چرا یهو روزها هم شب شد

بعضی روزها میخوام نشنوم - نبینم

ولی نمیشه

جلوی چشمامه

حتی اگه چشمام را ببندم صداشون توی گوشمه

خدایا کجایی؟

چی را تماشا میکنی؟

بغض گلوم را گرفته

هورمونها هم کار خودشون را کردن

اشک پشت اشک


باید یه فکری به حال این پاییز کرد

این پاییز از رنگ و بو افتاده

این پاییز داره عطرش را از دست میده

هزارتا نقشه داشتیم

هر کدوممون هزارتا امید و آرزو داشتیم

هرکدوم هزارتا برنامه ریخته بودیم که برسیم به پاییز...

مهرگذشت...


نظرات 15 + ارسال نظر
آزاده سه‌شنبه 26 مهر 1401 ساعت 13:39

جازی سه‌شنبه 26 مهر 1401 ساعت 14:18

با سلام
دوست عزیز بیا اینگونه و از این دریچه به پاییز و ماه مهربانی نگاه کنیم و بگوییم پاییز مثل دارو هست که اگر چه تلخ و بدمزه است و به ذائقه ما خوش نمیاد اما دارو را باید با همه تلخی اش خورد چون درد ما را دوا می کنه اشک هایی که سرازیر میشوند تنها اشک نیستند اینها غم ها و غصه ها و ناملایماتی است که در در جان و دل و قلب ما رسوب کرده اند و اکنون با اشک بیرون ریخته می شود تیلو جان بی جهت نگفته اند پاییز بهار عاشقان است و عاشق هم جز حرمان و تلخی و مرارت چی نصیبش میشه و سوختن و دم نزدن هنر است من میدونم زهر هجری چشیده ای که نگفتنی است ان هم نه یک بار و دو بار و سه بار و....
میدانم و می فهمم که چه می گویی و چه می کشی اما این قطرات اشک سوپاپی است جهت ادامه زندگی و اگر نبود ادامه مسیر ممکن نبود دوست عزیز دو راه برای ادامه وجود دارد یکی نفهمیدن و درک نکردن مسائل و مصائب و یا حداقل تظاهر کردن به این موضوع و دوم اینکه صبر پیشه کنی و خون جگر بخوری و مانند پری بسوزی و تحمل کنی و چون ققنوس هر چند وقت یک بار وحود خویش را بسوزانی و از نو ققنوسی دیگر شوی که اولی از تو ساخته نیست و ناچارا و از.روی احبار مجبوری به دومی و این یعنی تبدیل شدن کربن به الماس و مس به کیمیا و تو الان مایه افتخاری چون هم درک می کنی هم می سوزی و هم می سازی و هم تحمل می کنی و هم. ...
برایت اوج سلامتی را در تمامی ناملایمات ارزو می کنم و از خداوند می خواهم نهایت کمال و جمال را برایت فراهم سازد و بهترین را برایت رقم زده و اجرا نماید

آتشی برنگ اسمان سه‌شنبه 26 مهر 1401 ساعت 14:37

مهر هم کنار آبان اتیشمون زد…

یواش یواش توی همه ی ماهها این آتیش هست...
هرماهی چیزی برای سوزاندنمون داره...

سعید سه‌شنبه 26 مهر 1401 ساعت 16:37 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو خوبی؟
راستش نمیدونم چی بگم که دلت آروم بگیره
آخه تو خودت خوب بلدی زندگی کنی
غصه چیزیه که به خروار میاد به مثقال میره
باهات همدردی میکنم و بهت حق میدم
اما دختر عمو اینم نمیشه که هر روزت با غصه شروع بشه
باور کن منم تو پاییز ضربه های بد زیادی خوردم اما خب نه مثل تو
اما الان دیگه غصه هام کمرنگ شده و پاییز برام غصه دار نیست
به قول خودت باید یه فکری برای این پاییز بکنی
آخه پاییز پر از حس و حاله

فکر کردن برای این پاییز از قدرت من خارج هست
باید فکری دسته جمعی برای این پاییز کرد
هرچند فکر کنم تا سالها یادآوری این پاییز غم انگیز باشه

دلی سه‌شنبه 26 مهر 1401 ساعت 17:47

انها که پاییزمان را کشتند مرگشان باد ...ظلم پایدار نیست...بهار در انتهای پاییز طلوع نکند، بیشک از دل سرد زمستان سر بر خواهد اورد ...آمین

آزاده سه‌شنبه 26 مهر 1401 ساعت 21:18 http://Azadeh002.blogfa.com

سلام تیلو
آبان که وحشتناک تره از چند روز دیگه که آبان بیاد هی پشت سر هم چهلم داریم چهلم مهسا،چهلم نیکا ،چهلم حدیث ،چهلم ....،چهلم ....و چهل عدد تکامل است.
همه اش دارم فکر میکنم یعنی میشه دوباره برگردیم به روزهای گذشته ؟؟
جایگاه پدرت بهشت باشه الهی آمین
ابن همه بغض کردن هابی یکهویی ابن همه مرور خاطرات شاید دلیلش این باشه که تو به خودت فرصت سوگواری ندادی بعد از آسمونی شدن پدر بزرگوارت تو بار مسوولیتشون رو به دوش کشیدی به خودت فرصت بده اتفاقا عکس ها رو ببین زار زار گریه کن جلوی احساساتت رو نگیر بگذار پرده اشک بره کنار تا رنگ ها رو پر رنگ تر و تیلویی تر ببینی
برای قلب مهربونت آرامش آرزو می کنم
کاش نزدیک بودیم بغلت می کردم

سلام عزیزدلم

سین چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت 00:21

منم ۸ ساله عکسهای مادرم را نتونستم نگاه کنم دهه ۴ زندگیشون بود و جوون بودنش اتیش به دلم میاره

تیلو جان میشه برای اون چیزی که توی دلمه دعا کنی که دعام برآورده بشه و ازش خیالم راحت

خدا رحمتشون کنه
خدا عزیزات را برات نگه داره
بله که میشه
با دل و جون
الهی که خیلی زود با خبرای خوب بنویسی

لیمو چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت 08:44 https://lemonn.blogsky.com/

سلام تیلوجانم
حیف از پاییز واقعا حیف. دیروز فکر میکردم استاد باید مینوشت: این چه رازیست که هرسال "پاییز" با عزای دل ما می آید
+ قبلا برای آبان گریه میکردیم حالا مهر هم اضافه شده، کم کم کل تقویم رو میگیره...

سلام به روی ماهت
اخ اخ اخ

الی چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت 09:02 http://elimehr.blogsky.com

پاییز دیگه رنگ و بو نداره فقط خزان داره و بس
حالمان خوب است اما تو باور نکن

الی نازنینم...

رسیدن چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت 23:12

من خوووب میفهمم این درد و فقدان رو ‌‌.
این دردی که میگی خوب میشه ، میگی ازش حرف نزنم کسی ناراحت نشه ولی هیییییی تو وجودت زنده میشه و فریاد میزنه

بمیرم برای دلت
میدونم که روزهای سختی را میگذرونی

ترانه پنج‌شنبه 28 مهر 1401 ساعت 00:10

روز خبرهای خوب هم میرسه.تا اون روز باید زندگی کرد

اینجا هوا برای نفس کشیدن کم است

فرساد پنج‌شنبه 28 مهر 1401 ساعت 13:17

سلام بانو
در مورد هیچ چیزی نمی تونم نظر یا راه حل بدم ئ سکوت می کنم
اما با خوندن متن شما یاد یک دوست افتادم
دوست عزیزی که ایشون هم اتفاقا خانم دکتری اصفهانی بود چند وقت پیش گفت داغ عزیزم ، در حرم امام رضا آروم تر شد.
می گفت واقعا احساس کردم آغوش پدری مهربان و ...
نمی دونم برای همه این احساس تجربه میشه یا نه
اما به هر حال سفر خیلی خوب
هرچند روبرو شدن با واقعیت گریز ناپذیر
دلتون شاد
روزهاتون روشن
سلامتی همراهتون

سلام دوست عزیز
اخ که چه خوب گفتی
چقدر دلتنگ حرم امام رئوف هستم ....

سعید شنبه 30 مهر 1401 ساعت 08:51 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خوبی؟
حال دلت چطوره؟

سلام پسرعموجان
خدا را شکر
شماخوبین
مادرجان سرحال شدند؟

فندوقی شنبه 30 مهر 1401 ساعت 10:18 http://0riginal.blogfa.com/

میفهممت. برای من هم اردیبهشت پر از درده. تا سالها از اولش بغض داشتم با اینکه تو دهه آخر عزیزم رفت سفر و یه هفته بعد پر کشید و چند روز بعد دفن شد. دلتنگی همیشه هست یادشون همیشه هست ولی یه چیز دیگم هست تیله آبی قشنگ من سایه پر مهرشون و نگاهشون. من میدونم نگاه باباهامون بهمونه و مراقبمونن. پس خوب و شاد باش و نزار بابا غصه بخورن

بمیرم برای دلت
برای اردیبهشتت ... برای بغضت
درکت نمیکردم... ولی حالا خوب میفهمم چی میگی ...

سعید شنبه 30 مهر 1401 ساعت 12:52 http://www.zowragh.blogfa.com

مادر جان رفتن مشهد برای عمل لاپاراسکوپی
4 روزه بستری شدن هنوز دکتر دستور نداده
ممنونم از احوالپرسیات
سایه مامان جی رو سرت مستدام

خدا پشت و پناهشون باشه
عمل لاپاراسکوپی هم سخته... اصلا اسم جراحی و عمل که میاد همه چی سخت میشه
بلا ازشون دور باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد