روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اگر بدانی وقتی نیستی چقدر بیهوده ام

سلام

بعدازظهر شنبه تون پر از آرامش

امیدوارم اول هفته خوبی را شروع کرده باشین و از هفته دوم شهریوریتون حسابی لذت ببرید


روز شلوغم را با یکی دوتا کار کوچولو شروع کردم

و بعد دیگه نفهمیدم موجهای کارهای گوناگون منو با خودشون کجا بردند

فقط وقتی رسیدم به وقت ناهار دیدم که هیچ کدام از کارهای امروز را تیک نزدم ...

امیدوارم توی شیفت بعدازظهر منظم تر بتونم کار کنم




پ ن 1: چرا هوا دوباره اینهمه گرم شد؟


پ ن 2: رویاهاتون را زندگی میکنید؟

یا فقط زندگی میکنید؟


پ ن 3: این سریال «خون سرد» را میبینید؟

چی میگه ؟


پ ن 4: چرا اینقدر حرف دارم و حرف زدنم نمیاد


پ ن 5: یکی از دوستان یه کامنتی داده در مورد خراشی که روی دوستی میفته

و من از صبح ذهنم درگیر این خراش شده

حرفش کاملا درسته

نظرات 6 + ارسال نظر
سعید شنبه 12 شهریور 1401 ساعت 17:28 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
من اعتراف میکنم که فقط دارم ادای زندگی کردن رو در میارم

سلام پسرعموجان
گویا نیاز داری با کسی حرف بزنی
گویا باید بیشتر هوای خودت را داشته باشی
حیف از زندگی...
زندگی فرصت خیلی طولانی و کشداری نیست که بخوایم اینطوری از دستش بدیم


من خودم اونطوری که دوست دارم با شرایط الانم نمیتونم زندگی کنم
ولی زندگی فرصت زیادی نیست
باید هرچه زودتر فکری به حال شرایط بکنیم

سعید شنبه 12 شهریور 1401 ساعت 20:32 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
دقیقا درست حدس زدی
من نیاز به یه مونس و همدم دارم برای صحبت کردن
برای محبت کردن و محبت دیدن
برای درد و دل کردن
برای این که پشتوانه عاطفی داشته باشم
اما دریغ....
راستی اگه اون چسب بر پایه آب هست با یکم آب مخلوط کن برای امتحان ببین چی میشه

آزاده یکشنبه 13 شهریور 1401 ساعت 01:51

آرزو می کنم اتفاق های خوب دستت رو بگیره
همه چی روی دور تند میگذره
منم هر روز کلی وقت کم می یارم
هنوز سفره نامه هام تموم نشده

لیمو یکشنبه 13 شهریور 1401 ساعت 09:40 https://lemonn.blogsky.com/

سلام تیلوجان
با یک روز تاخیر مینویسم چون از دیروز از نظر ذهنی و کاری بسیار بسیار درگیرم. امیدوارم امروز همه چی به خوبی و خوشی پایان بگیره.
پ.ن 1: من رو هم ناراحت کرده.
پ.ن 2: نسبتا بله. البته رویا که نمیشه گفت، اسمش رو میذارم خواسته هام.
پ.ن 3: دو قسمت رو دیدم و دل سرد! شدم.
امیدوارم حال دلت خوب و روشن و آفتابی بشه عزیزدلم.

جازی یکشنبه 13 شهریور 1401 ساعت 18:31

سلام
در حاشیه ای گیر کردم و بقولی دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمیاد ولی دارم دست و پا میزنم در این باتلاق ولی احتمال زیاد که خودم غرق نمی شوم و تلاش می کنم گرفتار شده در باتلاقی را نحات دهم. جایی که همه بیخیال شده اند من سعی می کنم برگی باشم در رودخانه برای نجات موری.
1- تابستان و شهریور اخرین تلاش خود را دارند تا به بی بخار بودن متهم نشوند هر چند که بیفایده است
2- نمیدانم رویا است یا سراب ، زندگی است یا زنده ماندن هر چه هست می گذرد با چه بهایی ؟ باید گفت به بهای عمر ما
3- چند وقتی است با رسانه دیداری فاصله دارم و مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد
4- حرف ها یا ناگفتنی هستند و نمیشه بیانش کرد یا شنونده خوب و نیوشنده قابل نداری یا توان گفتنش نیست
باقی بقایتان یا علی

مرمر یکشنبه 13 شهریور 1401 ساعت 22:23

سلام تیلوجانم
امیدوارم همیشه شاد و پرانرژی باشی،من همیشه از روزایی که پرانرژی و پرکار بودم با لبخند یاد میکنم ولی الان دیگه فقط زنده ام رویاها انقدر دور شدن و من انقدر خودمو در رسیدن بهشون ناتوان میبینم که به جز ی روح پر از زخم و ی قلب شکسته چیزی نمونده

سلام به روی ماهت
این فقط زنده بودن را میشناسم
روزهای پر انرژی را هم خوب میشناسم
دقیقا این حال ناتوانی را هم میشناسم
ولی تلاش کن
باید زخم های روحت را مرهم بزاری هرچند که بعضیهاشون هیچوقت درمان نمیشن
باید اون قلب شکسته را بند بزنی هرچند دیگه شکل اولش نمیشه
و بعد دستت را بزاری روی زانوی خودت و بلند شی
هیچکس برای هیچکس هیچکاری نمیتونه بکنه
فقط خودت...
مرمر بیا از چیزای خوب بنویس
بیا بگو که داری تلاش میکنی
بیا بگو که میشه ...
تا وقتی خداوند به آدم اجازه نفس کشیدن میده ، باید که بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد