روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت

سلام

روزتون قشنگ

امیدوارم هفته بینظیری پیش رو داشته باشید

خدا را شکر که هوای ماه ته تغاری تابستون خنک و دلچسب شده

در کنار روزهایی که هنوز خیلی کوتاه نشدن

و آفتابی که همچنان پررنگ و دوست داشتنی هست



دیروز از صبح که بیدار شدیم با مادرجان افتادیم به جون خونه

یه عالمه هم توی آشپزخونه کارهای متفرقه انجام دادیم

فلفلهایی که مادرجان خشک کرده بودند را آسیاب کردیم

سیرهایی که خشک کرده بودند را پودر کردیم

فلفل دلمه ای ها که خشک شده بودند را بسته بندی کردیم

یه عالمه پوست لیموهایی که خشک شده بودند را کَندیم

حسابی به تراس رسیدگی کردم و گلها را جابجا کردم

کف تراس در اثر آب دادن به گلدونها یه کمی لک شده بود که با سفیدکننده و شوینده افتادم به جونش و حسابی برقش انداختم

ظهر هم هول هولکی ناهار دیروقت خوردیم و دوش گرفتیم و آماده شدیم برای رفتن به مراسم هفتم ، مادرِ شوهر عمه م !!!!

اون هم یه جای خیلی دور....

ماشین پدرجان را برداشتیم که یه کمی حرکت کنه و باطریش از کار نیفته

رفتیم دنبال خواهرجان و همسرش و مغزبادوم

و با هم رفتیم و برگشتیم

چهارساعت طول کشید!!!!!!!!!!!!!!! البته کلا نیم ساعت هم توی مراسم نبودیم بقیه اش را توی راه بودیم

بعد هم خاله جان پیغام داده بودند آش رشته پختم بیاین اینجا

من و مادرجان رفتیم خونه لباس عوض کردیم و راهی شدیم

خاله جان هم کیک پخته بودند و هم آش رشته

جاتون خالی...

دور هم بودیم تا اخر شب




پ ن 1: پنجشنبه رفتم سرمزار پدرجان

ولی طبق قرار جمعه نرفتم....

باید دل مادرجان را به دست میاوردم

در عوض عصر توی مسیر برگشت با مادرجان دوتایی رفتیم و یه فاتحه خوندیم و اومدیم


پ ن 2: تولد خواهرجان آخر این هفته هست

هفته گذشته هردوتا خواهر یه مدل قرص تقویتی میخواستند و قرار شد من سفارش بدم و بعد با هم تقسیم کنیم

تقسیم کردم و پولش را نگرفتم و به هردوشون گفتم این کادوی تولدتون  (تولد اون یکی خواهرجان توی آبان هست)

امروز هم براشون رنگ و لعاب و سیاه قلم میناکاری سفارش دادم و میخوام این را هم بزارم پای کادوی تولدشون

همش که نباید سوپرایزای عجیب غریب باشه

گاهی هم یه چیزایی که احتیاج دارن براشون بخرم به نظرم بد نیست....


پ ن 3: تولد پسته جان هم با فاصله دو روز از خواهر هست

برای پسته و فندوق اسباب بازی و لباس خریدم

اونا فاصله سنیشون کم هست ... مثل دوقلو هستند... دلم نمیاد به یکیشون کادو بدم

شاید یه برنامه سوپرایزی جالب براش ترتیب بدم


پ ن 4: این غصه ای که ته دلم رسوب کرده کم رنگ نمیشه

غم نبودن پدرجانم هم در هر لحظه همراهمه

مدتهاست خنده ی از ته دل برام شده یه خاطره ....


پ ن 5: آقای دکتر سرشون شلوغ بود

البته طبق معمول

زنگ زدم ، گوشی را برداشتند و گفتند وسط یه جلسه هستم و نمیتونم حرف بزنم

منم سریع بدون هیچ چک و چونه ای گفتم خداحافظ...

دو دقیقه بعد زنگ زدند

تعجب کردم

گفتند: اونقدر مظلوم رفتی که دلم نیومد باهات حرف نزنم...

وسط جلسه یه تنفس دادم و اومدم بیرون....


نظرات 7 + ارسال نظر
لیمو شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 11:04 https://lemonn.blogsky.com/

سلام تیلوجان
خسته نباشید عرض میکنم فقط یه قسمت از نوشته ژانرش برای من جنایی شد. پوست لیموها رو چرا کندین؟!

پ.ن 2: اتفاقا کادویی که لازمش داشته باشی گلیست از گلهای بهشت.
پ.ن 3: مهربون جااااان
پ.ن 4: روحشون شاد و یادشون گرامی عزیزم.
پ.ن 5: آخی... روزهاتون عاشقانه تیلوجانم.

سلام به روی ماهت
اخ اخ راست میگی .... ببخشید که قضیه را جنایی کردم

پ ن 2: راست میگی ... لااقل به درد بخور باشه کادو
پ ن 3: فداتون
پ ن 4: خداوند به شما و عزیزاتون سلامتی بده
پ ن 5: عاشقانه هامونم پر از تنش شده

لاندا شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 11:18

وای من عاشق خاله بازیم. دیگه آش رشته هم توش باشه که چه شود.
عزیزم... این غمی که تو دلته دیگه همیشگیه... یکسال از رفتن پدر سیگما گذشت، اما هنوز هیچ فرقی نکرده. واسه خود سیگما که بیشتر....
تن بقیه عزیزانت سلامت باشه.

جات خالی عزیزدلم
این غم میشه تکه ای از وجودمون
حالا میفهمم که آدم هرچی میره جلوتر تکه تکه پر از غم و غصه میشه
میدونی ... دارم فکر میکنم همین غصه ها درون آدم را پر میکنه و یواش یواش آدم را پیر میکنه

سعید شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 13:02 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعمو
خوبی؟
آخه هر چیم قبل از تولد به عنوان کادو بدی بازم باید تو مراسم تولد کادو بدی
جات خالی 5شنبه شب تولد خواهر زادم بود و بسی خوش گذشت

سلام پسرعموجان
متشکرم
اخه مراسم تولدهامون که اونقدر رسمی و جدی نیست که لازم باشه توی مراسم با تشریفات کادو بدیم
همین که کادو به دل طرف بشینه و کاربردی باشه فکر کنم کافیه
البته که گاهی سوپرایز و گاهی هدیه های آنچنانی هم مزه خودشون را دارن
انشاله همیشه به خوشی و شادی و دور همی باشه براتون

FighterFish شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 15:20 https://fighterfish.blogsky.com/

چه روز قشنگی :))

مامان فرشته ها شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 17:29

نوشته هات پر از حس زندگیست معتادم کردی تیلو جان هی سر بزنم و هی عشق جاری بشه و حس خوب از راه دور بغلت میکنم

ای جانم
انشاله بلا از شما دور باشه
بهم لطف داری دخترجان

جازی شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 17:51

با سلام
خوش به حال پدرت که شیر دختری چون شما دارد با اینکه شش ماه از فوت ایشان می کذرد هیچ هفته ای نبوده که به زیارت ایشان نرفته باشی اما من این روزها پدری را دیدم که با کارڭری و دستفروشی پسر و دخترانی را بزرک کرد و سرو سامان داد که خالا عارشان می شود به پدر
هشتاد و چند ساله بیمارشان سر بزنند و تک و تنها در خانه ای که همه اسباب و اثاثیه اش سوخته زندگی می کند و همسایه ها برای رضای خدا به ایشان ناهار و شام می دهند همسری که باید در کنارش باشد همراه با فرزندانش هیچ گونه تماسی نمی گیرند و حتی وقتی در خانه ها می رود در را به رویش باز نمی کنند پدری که با دستفروشی پسر را مهندس کرد اینک پسر از داشتن پدر بیمار شرمگین می شود
مقایسه شما با اینان چنان متفاوت است که بارها در دلم گفته ام درد و بلای شما بخورد بر سر این گونه فرزندان

سلام دوست خوبم
هشت ماه تمام شد....
هفته؟؟؟ روز... من هر روز میرم سرپدرم
ولی اینکه هر روز میرم سرپدرجانم دلیل بر این نیست که من دختر خوبی هستم
من برای دل خودم میرم
برای دلتنگی های خودم
یه چیزی بهتون بگم امیرآقا
این قصه را یه بار دیگه باز خوانی کنید
این قصه را یه بار دیگه با دقت نگاه کنید
من که به سادگی نمیتونم باور کنم آدمها اینهمه وقیح و نامهربون شده باشند
انشاله که دل رحمی و مروت یادمون نره

جازی یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 10:35

با سلام مجدد
تیلو جان این قصه نیست اما وقیخانه است
این واقعیت را نه از کسی شنیده ام که کم و زیاد گفته باشه این حفیقت را من در کانون ان قرار دارم
ده روز است می بینم
دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی اید

کاش واقعیت نبود
فقط میتونم بگم متاسفم
ولی یه چیزی را مطمئنم هیچی در این دنیا گم نمیشه
نه خوبی و نه بدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد