روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

همان کس که که گره گشای ما بود خدا بود!

سلام

روزتون پر از گشایش و رحمت

امیدوارم نه تنها عید دیروز ، بلکه تمام روزگارتون مبارک و شاد باشه


یکشنبه یه کمی زودتر از دفتر رفتم بیرون

رفتم سراغ مزار پدر

آب بردم و شستم و قرآن خوندم

سرظهر بود و آفتاب شدید

ولی دلم گرفته بود

یه کمی که بهتر شدم رفتم سمت خونه

مادرجان در حال تمیزکاری بودند

شروع کردم به تمیزکاری و مرتب کردن

کیک پختم و سس شکلاتی برای روی کیک درست کردم

اشکم همش سرازیر بود ولی به روی خودم نمی آوردم

دوباره یه کیک دیگه پختم و باز سس شکلاتی براش آماده کردم

از روی یه دستور اینستاگرامی بستنی درست کردم

کمدم را مرتب کردم

اتاقم را تمیز کردم

خواهر و فندوق و پسته از عصر اومدن خونمون

شب هم دایی جان و زن دایی و دختر دایی و همسرش اومدند

برامون شیرینی و گل خوشگل آورده بودن

یه کامپکت سرحال با یه گلدان خوشگل آبی رنگ


صبح روز عید هم بیدار شدیم و دسته جمعی رفتیم سراغ پدرجان

شیرینی بردیم و یکساعتی اونجا بودیم

برگشتیم خونه و خواهر و همسرش و مغزبادوم هم اومدن

عیدی بچه ها را دادم و کلی ذوق کردند

اسباب بازی بچه ها را سرذوق میاره

خاله و دختر خاله هم اومدند و همه حسابی از عیدیها خوشحال بودند

بعدازظهر همه عمه ها اومدند و سرزدند

عمه کوچیکه نذری داشت و برامون نذری آورد

شب هم دور هم همون نذری ها را خوردیم و تا آخر شب دور هم بودیم

یواش یواش همه رفتند سمت خونه هاشون - اما خواهر و دوتا فسقلیا موندن

داشتیم مهیای خواب میشدیم که خواهر فرمودند فسقلی تب کرده و نیاز به شربت تب بُر داره و ...

ساعت یک شب تازه ماشین برداشتم و راهی داروخانه شدم

داروخانه اولی که نداشت و در داروخانه دومی پیدا کردم

برگشتم خونه هلاک بودم

اما از شدت خستگی نمیتونستم بخوابم

پیام دادم به آقای دکتر .... و همان شد که تا ساعت نزدیک 4 داشتیم حرف میزدیم

الان هم خسته ترینم...

اما اومدم دفتر




پ ن 1: عموجانم کرونا گرفته


پ ن 2:داداش جان بعد از گذروندن دوره کرونا ، دیروز تست داده و تستش منفی بوده


پ ن 3: دیروز خیلی زیاد تماس و پیام تبریک داشتم

دلم گرم میشه به اینهمه مهربونی


پ ن 4: اینایی که بی سر و صدا ، بدون زمان بندی ، بدون هیچ قید و شرطی به پدرجانم سر میزنن

منو به زندگی امیدوار میکنن


پ ن 5: مغزبادوم با موهای کوتاهش انگار دوباره کوچولو شده



پ ن 6:

عید سختی بود

اما گذشت

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...


نظرات 7 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 10:48 https://lemonn.blogsky.com/

آخ که چقدر کیف میده این در عین خستگی تا چهار صبح بیدار موندنها...
پ.ن 1: امیدوارم به سادگی بگذره و بهتر باشن.
پ.ن 5: آخی ندیده و ندونسته میتونم تصور کنم.
پ.ن 6: دل قوی دار عزیزدلم.آدمیزاد از سنگ هم سخت تره.

پس میدونی از چی حرف میزنم... حرف زدنهای یواشکی را میشناسی
متشکرم
متشکرم
متشکرم

هاله سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 11:08

عید های ما که دیگه عید نیست هر سال روز پدر جون می کنم و نفسم حبس میشه همش اخرین روز پدر میاد تو ذهنم و دیوانه ام می کنه جای خالی پدرم
پنجشنبه پنجمین سالگرد پرکشیدن پدرمه و این روزها و لحظه ها خیلی خیلی بیشتر یادشم دیشب خوابشو دیدم یه کم دلم قرص شد

خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون را
این درد تمامی نداره
هر روز به شکلی سر باز میکنه
امیدوارم خداوند بهتون صبر بده
خوابشون را دیدن خیلی خوبه... دل آدم آروم میشه

جازی سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 16:25

با سلام
الان که کامنت را می نویسم در اتاق دربسته بدون کولر و با لباس گرمو کلیه بند اما هنوز احساس سرما می کنم کلیه هام بشدت اذیت می کنند سونو انجام دادم اما چیزی پیدا نبود فردا میخام آزمایش بدم
اما عیدتان مبارک و انشالله که همیشه شاد و دور هم باشید خدا را شکر که تست کرونای داداش منفی شده و خدا را شکر سویه جدید خیلی کشنده نیست و نه دولت و نه ملت هم رعایت نمی کنند گردهمایی و مهمانی یک میلیون نفری ترتیب میدن و بعد هم از مردم میخان رعایت کنند تناقض حرف و عمل باعث شده مردم بی پروا شوند و نسبت به مقررات بی اعتنا باشند دیروز روز عید سادات بود برای شادی روح پدرتون فاتحه خواندم و انشالله که مادر و داداش و خواهران و خودتان سلامت باشید. اقای دکتر هم بر اساس اهنگ کجایی دقیقا کحایی میخواد جی پی اس برات بزاره تا خیالش راحت باشه اخه مار گزیده ...
برایت موفقیت ارزو می کنم

سلام دوست خوبم
بلا دور باشه ازتون
خیلی مراقب خودتون باشید که کلیه عضو حساسی هست

حامد سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 17:32 https://hamraz92.blog.ir/

سلام تیلو خانم
نمیدونم منو یادتون هست یا نه یه زمانی که توی میهن بلاگ بودین من اونجا میخوندمتون البته قضیه مال چندسال پیشه شاید هم فراموش کردین
خیلی اتفاقی از وبلاگ یکی از دوستان پیداتون کردم و چندتا از پستهاتون رو خوندم و متوجه شدم که پدر بزرگوارتون به رحمت خدا رفتن خیلی ناراحت شدم خدا بیامرزتشون و بهتون صبر بده، منم سال پیش مادرم رو از دست دادم متاسفانه
یادمه اون سالها که تازه مغازه رو شروع کرده بودین مرحوم پدرتون چه حمایتهایی میکردن
هععععی روزگار
پرنده‌ها وقتی میفهمن جوجه‌هاشون پرواز رو یاد گرفتن رهاشون میکنن شاید دلیل رفتنها همین باشه

سلام دوست خوبم
درسته منم شما را به خاطر دارم
اما من هیچوقت میهن بلاگ نبودم
و البته که سالهایی که تازه این کار را شروع کرده بودم خیلی دورتر از عمر وبلاگ نویسی های من هست
خدا عزیزانتون را حفظ کنه
و مادر گرامیتون را بیامرزد

آزاده چهارشنبه 29 تیر 1401 ساعت 07:56

دلت خوش و لبت خندان باشه همیشه .

انشاله برای همه اینطوری باشه

سعید چهارشنبه 29 تیر 1401 ساعت 11:48 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
دوباره عیدت مبارک
روح پدر جان در این روزها مهمان سفره اهل بیت
گفته بودم اگه هیچ کس وبتو نخونه من میخونم
آخه اینجا تیک کامنت خصوصی نداره بعدشم الان که همه کامنتا اتوماتیک تایید میشه

لیلا پنج‌شنبه 30 تیر 1401 ساعت 10:14

دلت همیشه شاد باشه و عیدت مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد