روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه نویسی

سلام

روزتون خوش و خرم

انگار روزانه نویسی یه حس خوب به آدم میده

هنوز برنگشتم به اون روزهای مرتب و منظمی که هر روز پست میزاشتم و کلی با دوستای وبلاگیم در ارتباط بودم

ولی دارم سعی خودم را میکنم که دیگه دور نشم از روزانه نویسی


پنجشنبه صبح زود دوش گرفتم و رفتم سمت دارایی

ساعت 7 و نیم ماشینم را توی چهارباغ پایین پارک کرده بودم و زیر سایه درختا رفتم به سمت دارایی

همه ی کارکنان رفته بودند دعای اول صبح و نمیدونم هرچی...

منتظر نشستم پشت در اتاق

نزدیک ساعت 8 تشریف آوردند و فرمودند همه کارمندای این اتاق امروز مرخصی هستند

اخه مگه میشه ؟؟؟؟

بله میشه

سعی کردم حرص الکی نخورم

رفتم یه بخش دیگه که یه کار دیگه را پیگیری کنم

و مسئول اون بخش خیلی ریلکس فرمودند امروز وقت برای این کار ندارم یه روز دیگه بیا....

دیدم موندن و حرص خوردن بی فایده است ، تصمیم گرفتم یه کار دیگه را پیش ببرم

همین موقع آقای مزاحم زنگ زد

این آقای مزاحم یکی از دوستای خیلی قدیمی هست

دوست قدیمی که با پدر جان هم صمیمی بودند

درخواست غیرمعقولی هم از من ندارند

تلفن را جواب دادم ، پرسیدند میای صفه (کوه صفه اصفهان یه جای تفریحی زیبا و دوست داشتنی هست)  صبحانه بخوریم

گفتم : نه

فلان جا کار دارم و چرا دروغ بگم اصلا صفه را جای مناسبی برای اومدن با شما نمیدونم

ایشون هم گفتند پس اجازه بده من بیام سمت چهارباغ و همونجا با هم یه صبحانه بخوریم

رفتیم وسط چهارباغ یه جایی زیر درختها نشستیم و یه کافه که به نظرم زشت ترین صبحانه جهان را ارائه داد را انتخاب کردیم

از من پرسیدند چی میخوری گفتم من فقط چای

یه صبحانه بی سلیقه روی میز چیده شد

و حرف رفت سمت پدرجانم

یک ساعتی حرف زدیم ، از روزهای سخت نبودن پدر و روزهای سخت تر بعدش

و بعد هرکسی رفت دنبال کار و زندگی خودش

بدون هیچ حرف اضافه ای

البته من بعدا در مورد این دیدار ساده به آقای دکتر گفتم و ایشون هم از راه دور منو آتیش زدند و حسابی از خجالتم در اومدند و بلایی سرم آوردند که مرغای آسمون به حالم گریه کنند (همین قدر متمدنانه)

وسط راه بودم که پستچی زنگ زد که بسته داری و کجایی

گفتم 5 دقیقه دیگه خودم را میرسونم بهتون

بسته همون لباسی بود که برای مادرجان سفارش داده بودم

بسته را تحویل گرفتم و رفتم سمت اداره بیمه تکمیلی

یک ساعتی اونجا کارم طول کشید و در نهایت هم هیچ جواب درستی دریافت نکردم

اومدم سمت خونه و توی مسیر مغزبادوم و خواهر را هم با خودم بردم خونه

بعدازظهر دسته جمعی رفتیم سرمزار پدرجان

جمعه صبح هم من طبق قرار تنهایی رفتم سرپدرجان

سه ساعتی اونجا بودم

بعدش نان خریدم و برگشتم سمت خونه

تعمیرکار داشتیم برای پمپ آب ....

بعد از رفتن آقای تعمیرکار با مغزبادوم پارکینگ را تمیزکردیم

یه دستی هم به لابی کشیدیم و درهای پارکینگ و در ورودی را شستیم و آب بازی کردیم

عصر هم رفتیم باغچه و تا هوا تاریک شد باغچه بودیم

ماشین را با مغزبادوم شستیم

انگور چیدیم

سبزی چیدیم

و هلاک و خسته برگشتیم خونه




پ ن 1: مغزبادوم دو سه سالی بود موهاش را کوتاه نمیکرد

دیشب با هم حرف زدیم و در یک حرکت انتحاری امروز صبح با مادرجان جلوی در آرایشگاه پیاده شون کردم و اومدم

الان هم با واتساپ عکس موهای کوتاهش را با یه لبخند رضایت برام فرستاده


پ ن 2: سراغ رافایل نازنین را ازم گرفته بودین

پیغامتون را منتقل کردم و ایشون هم گفتند که به دوستاشون بگم که فعلا فقط توی اینستاگرام فعالیت میکنند

@raphaelandlife


پ ن 3: کاش پدرم بودم و عید غدیر بازم همون شور و شوق و هیجان برپا بود


نظرات 17 + ارسال نظر
لیمو شنبه 25 تیر 1401 ساعت 11:26 https://lemonn.blogsky.com/

یاد پدر عزیزت گرامی تیلو جان.
+ لفظی که برای اعمال آقای دکتر به کار بردی خیلی بامزه بود

خداوند شما و عزیزانتون را حفظ کنه

فرشته شنبه 25 تیر 1401 ساعت 12:13

عزیزم شما بعدش با این دکتر چه کردی


چیکار میتونستم بکنم
نشستم نگاه کردم تا منو شستن و آویزون کردن تو آفتاب

متولد ماه مهر شنبه 25 تیر 1401 ساعت 12:15

روزهای پنجشنبه و وقت هایی که تعطیلی هم در پیش هست برای کار اداری در نظر نگیر، امیدوارم ایام به کامتون باشه.

والا من جز پنجشنبه ها وقت دیگه ندارم برای این کار
و همه پنجشنبه ها کارم همین شده

MAH شنبه 25 تیر 1401 ساعت 12:51

سلام تیلو جان
واقعا چرا ادارات دولتی اینجورین؟!
جمله آخر چقدر غم داشت! ولی چاره ای جز پذیرفتنش نیست...
برات شادی از ته دل آرزو میکنم.
اگر از سادات هستید، عید غدیر ملتمس دعای خیرتون هستم

سلام به روی ماهت
امیدوارم که لایق و قابل باشم
دعاگوی شما و همه دوستای وبلاگیم هستم

سعید شنبه 25 تیر 1401 ساعت 13:12 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خوبی؟
یاد پدر بزرگوارت همیشه سبز
دختر عمو ببخشینا اما منم اگه جای آقای دکتر می بودم به شدت عصبانی میشدم
آخه دلیلی نمیبینم عشقم با یه آقا بدون هیچ دلیل واجب بشینن صبحونه بخورن و گپ بزنن
بله یه وقتایی بحث کاره عیبی نداره البته اون جور دیدار ها هم باید طبق ضوابط خودش انجام بشه
رابطه شما و دکتر خیلی ارزشنده خیلی مواظبش باش

سلام پسرعموجان
شما چطوری
شما هم بهم امتیاز منفی دادی؟
عه
میبینم که همه آقایون وبلاگ به شدت عصبانی شدید
وای یه چیز جالب بهت بگم
دقیقا همین کلمات و جملات را هم آقای دکتر بلابلای حرفاشون زدند
و اونقدر خط و نشون برام کشیدند که چیزی نمونده بود از توی گوشی انگشتشون بیاد بیرون و بره توی چشم من
و اینکه حالا چند روزه هربار زنگ میزنن میپرسن دقیقا کجایی و یادآور میشن که من هر دیداری را قبل از رفتن باهاشون هماهنگ بشم نه بعدش
در گوشی بهت بگم ... از اینکه حرصش دادم واقعا ناراحتما ولی از این حسی که دیدم هنوز خونش اینطوری به جوش میاد کیف کردم

جازی شنبه 25 تیر 1401 ساعت 14:52

با سلام
همین ابتدا بگم از شما بعید بود قبول صبحانه با کسی که شما مزاحم خطابش می کنید قبلا هم بارها ازش گفته بودید و بارها هم پیشنهادش را رد کرده بودید و شما باید ابتدا از خودتان و سپس از دمتر عذرخواهی کنید و قول بدین که هرگز چنین کاری نکنید و حتی تلفنش را نه جواب بدین و بلکه در بلک لیست قرارش بدین
روح بزرگوار پدرتان شاد و انشالله که خودتان و مادر و خانواده سلامت باشند
پیشاپیش عید غدیر بر شما سیده عزیز مبارک باشد

سلام
برای همین دو امتیاز منفی بهم دادید؟
اوه
بیچاره آقای مزاحم را شما له کردید
آقای مزاحم فقط یه دوست قدیمی هست و بس
پاش را هم از گلیمش درازتر نکرد
متشکرم بابت تبریک
منم تبریک میگم به شما و همه عزیزانتون

ما و تربچه مون شنبه 25 تیر 1401 ساعت 16:35 http://torobchenoghli.blogfa.com

سلام عزیزم
خدا رحمت کنه پدر گرامی تونو
جاشون توی این عید خیلی خالیه
روحشون شاد

سلام نازنینم
جای پدرم توی تک تک لحظه های زندگیم خالیه
ولی راست میگی این عید انگار فرق داره ...
متشکرم
خدا رفتگان شما را بیامرزه و عزیزانتون را براتون نگه داره

الی شنبه 25 تیر 1401 ساعت 16:41 http://Elimehr.blogsky.com

عاشقتم دختر


میدونی که دل به دل راه داره

میترا شنبه 25 تیر 1401 ساعت 17:00

عیدت پیشاپیش مبارک تیلویی.
روح پدر بزرگوار و سیدتون هم شاد باشه انشالله.
من طرف آقای دکترم .تو پست قبلم گفتم

همه روزگارت مبارک و شاد

منم طرف آقای دکترم

مرمر شنبه 25 تیر 1401 ساعت 17:13

سلام تیلوی نازنینم
امان از این سیستم بیمار دولتی،منم دو هفته پیش برای کاری رفتم دارایی گفتن برو هفته دیگه بیا،هفته پیش رفتم گفتن تازه داریم پرونده ها رو مرتب میکنیم الان سخته پرونده تونو پیدا کنیم برو دو هفته دیگه بیا

سلام به روی ماهت
یعنی بهت بگم من ماههاست گرفتار این سیستم معیوبم باورت میشه؟
هی میرم و هی صبوری میکنم و بار هفته بعد سر از نو... یه سیکل معیوب

الی شنبه 25 تیر 1401 ساعت 20:07 http://elimehr.blogsky,com

نمیدونم چرا نظراتم نصفه نیمه میاد
همه چی رو گذاشتی کف دست آقای دکتر بعد انتظار چی داشتی؟ بعدا در مورد این متمدنانه یه توضیحاتی بده
خدا خیرت بده کاش میومدی منو هم میبردی دم یه آرایشگاه پیاده میکردی


ببین قشنگ منو شست و آویزون کرد وسط آفتاب
البته اگه خودم به جاش بودم قیامت به پا میکردما
بیا ببرمت
اخه شما قرتی پرتی تر از اونی هستی که من ببرمت دم یه آرایشگاه پیادت کنم
باید از قبل برات نوبت بگیرم از اون آرایشگاه های عجیب غریب
از اونا که وقتی وارد میشی انگار وارد یه کشور جدید شدی
باور اینکه این آدمها و این مکان مال این کشور هست سخته

گلشن شنبه 25 تیر 1401 ساعت 20:25

رسیدن بسته پستی هنوزم خیلی هیجان انگیزه. چه خوبه که هنوز جای پست و پستچی رو هیچ تکنولوژی ای نگرفته

البته یه چیزی بهت بگما
پست و پستچی یه سالهایی در میان این سالها کلا حذف شده بود از زندگیمون
بعد یهو با اومدن کرونا و همه گیر شدن خریدهای اینترنتی باز این قصه رونق گرفت و حالا هم که خیلی خیلی استفاده از پست فراوان شده

مریم شنبه 25 تیر 1401 ساعت 21:59

اقای دکتر کار درستی کردن شما خیلی مردم داری وگرنه اون مزاحم محترم درخواست صبونه رمانتیک کوه صفه رو نمیکرد درسته شما مودبی ولی بعضی ادما رو باید ادب کرد


من جای آقای دکتر بودم احتمالا قیامت به پا میکردم

الی یکشنبه 26 تیر 1401 ساعت 10:27 http://elimehr.blogsky.com

"یعنی اون آویزون کرد و پهن کرد" عالی بود
نه قربونت برم من همون آرایشگاه مردونه هم برام کافیه
فقط بده بزنه


الی یه چیزی در گوشی بهت بگم
بعد از این حرکت هزار بار از اول عاشق آقای دکتر شدم
نمیدونم چرا
دلم نمیخواست حرصش بدم ولی حرص خورد ...
اما برای من انگار از اول یه عالمه عاشقی به همراه آورد

باور کن اون الی که من دیدم باید بره از همون آرایشگاهها که من گفتم
منم که با یه موزر هم میشه موهام را زد

الی یکشنبه 26 تیر 1401 ساعت 11:46 https://elimehr.blogsky.com/

ای جان به اون عشق قشنگتون

متشکرم
زیبایی در نگاه شماست بانو

مه سو سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 12:36 http://mahso.blog.ir

من البته ایرادی در صبحونه خوردن با دوستان نمیبینم....چون دوستان آقا رو هم تا وقتی پاشون از گلیمشون درازتر نشه ورای جنسیت میبینم و برام همجنس محسوب میشن
یاد پدر عزیزتون گرامی....و امیدوارم خدا به دلتون صبر بیشتری بده....


البته که من و شما هم نظر هستیم
ولی فکر کنم همسرشما و آقای دکتر هم با همدیگه هم نظر باشن


فدای محبتت

جزر و مد چهارشنبه 5 مرداد 1401 ساعت 15:49

تیلو خانم سلام
من اینقدر این پست رو دوست دارم
رفتار آقای دکتر خیلی باحال بود
یه بار تعمیرکار دستگاه کپی اومده بود و گفتید هر یه دقیقه زنگ میزد رفت؟

سلام عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد