روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی / گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی

سلام

روز تابستونیتون زیبا


به جای اینکه فقط تمرکز کنید روی گرما و غر بزنید...

از لباسای رنگی رنگی خنک استفاده کنید

بطری های آب را پر از خوشمزه های تابستونی کنید

هندونه قاچ بزنید

شربت درست کنید

دوغ و سبزیجات خنک بزارید کنار سفره تون

آب بازی کنید

از آفتاب و روزهای بلند انرژی بگیرید

هنوزم دنیا میتونه جای قشنگی برای زندگی باشه اگه ما بخوایم...


شعر بالا را دیشب یه قاصدک مهربون برام هدیه آورد

فکر کنم داشت نرم و نازک با نسیم از کنارم میگذشت

توی اینستا یه استوری گذاشته بودم و یکی از دوستام این شعر را وقتی برام نوشت که در اوج غم و غصه و ناامیدی بودم

بعد یهو انگار دلم روشن شد

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی...

آسوده خاطرم ...

یادم اومد هنوز دستام توی دستای خداست

دارم غصه چی را میخورم

دنیا همینه

غم و شادی کنار هم

اگه اینجای زندگی غمها پررنگ تره ، شاید خدا میخواد روشنایی زیباتری را نشونم بده

شاید قراره بعد از این سختی ، قد بکشم و بزرگتر بشم

پس آسوده خاطرم ...

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی...



یه مقداری تایپ و طراحی دارم انجام میدم

بعد از مدتها

برام لذت بخشه

چند تا کار هم دیروز آماده کردم و تحویل دادم

چند روزی هست کسی را با خودم نمیارم دفتر

نه مادرجان ... نه خاله ... نه مغزبادوم

گفتم تا اواسط مرداد که هوا یه کمی خنک تر بشه دیگه نمیارمتون ...

کولر دفتر خوب نیست و دفترم عین جهنم هست

قبلا هم براتون تعریف کردم از نسرم بودن دفترم

روزهای تابستونی گرم و زمستانهای خیلی سرد...

خلاصه که حالا که چند روز هست کسی را نمیارم کلی به کارهام رسیدگی کردم

باید از اول مردادماه به طور جدی طراحی هام را شروع کنم

باید انرژی ذخیره کنم و سعی کنم برای شروع زندگی دوباره

همچنان انگار توی رخوت و خمودگیم

همچنان انگار دارم توی یه خلسه زندگی میکنم

اتاقم شده عین کاروانسرا

اتاق من کوچولو هست

حالا یه گوشه از این اتاق کوچولو پر از بساط میناکاری هست

یه گوشه هم پر از کامواهای رنگی رنگی و یه عالمه کتاب و مجله بافتنی

همچنان دارم اون ساک خرید را میبافم

با قلاب

میخوام تا نیمه مرداد به کلی کار نیمه تمام رسیدگی کنم




پ ن 1: دوست جانم که پیامبر دیشب زندگیم بود

دوتا کتاب بهم معرفی کرد

اگه کارهام را مرتب و جمع و جور کنم در اولویت کتابهام قرارشون دادم


پ ن 2: داداش جان حالش بهتره

ولی دیروز به شدت تب داشت


پ ن 3: آقای مزاحم ازم خواسته یه ملاقات باهاش داشته باشم

جواب رد دادم و نپذیرفت و خواهش کرد یه فرصت صحبت کردن بهش بدم


پ ن 4: امروز تولد دوست جانم هست

تولدت مبارک

همراه ترینی

چه من کمرنگ شدم چه پررنگ... چه پاسخگو بودم چه نبودم ... تو همونطور پررنگ ومهربون کنارم موندی

تولدت پرتکرار تیرماهی قشنگم

همینطوری قوی بمان

میدونم که بهترینها در انتظارته


پ ن 5: بیماری پدر ساره بدجوری منو بهم ریخت

هزاربار با خودم کلنجار رفتم تا تونستم بهش پیام بدم

خدا همه بیماران را لباس عافیت بپوشاند



نظرات 16 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 10:46 https://lemonn.blogsky.com/

کاش واقعا زودتر اواسط مردادماه بشه. من دیگه این گرما رو تاب نمیارم
پ.ن 1: اسمشون رو نمیگی؟
پ.ن 2: امیدوارم بهتر باشن.
پ.ن 3: حالا یه فرصتی بده بهش

عجله نکن
همینطوری هم عمر گران تند تند میگذره
مثل من بیشتر سعی کن جاهای خنک بمونی و کارها را فعلا به تعویق بندازی
پ ن 1: مهدیه جان
پ ن 3: نمیدونم واقعا کار درستی هست یا نه ولی خیلی اصرار داشت که حتما با هم صحبت کنیم
احتمالا توی هفته بعد یه جایی ببینمش
توی دفترم که نمیشه
چون تصعید میشیم

الی چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 11:57 https://elimehr.blogsky.com/

تابستون با گرماش رسما منو بخار کرد، منکه اینقدر از صبح تا شب با این فرم بی ریخت سرمه ای سر کارم دیگه فرصت رنگی رنگی ندارم
اینجا طوری گرم شده که من دلم میخواست بتونم هیچی نپوشم دقیقا هیچی


فکر نکنم هیچ نقطه ای از جهان باشه که بشه با هیچی دقیقا هیچی رفت سرکار

مونا چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 12:19 http://www.khepel-2008.blogfa.com

سلام
مدت هاست میخونمت
و مدت هاست تو نوشته هات به این نکته توجه میکنم که ...
توخیلی مهربونی .. خوش فکر و خوش انصافی ...
به نظرم پدرت کار خودش رو کرده در حدعالی
تربیت دختری مثل تو و تحویلش به این جهان کار کمی نیست
تو چه با بودن پدر چه در نبودش اخلاق و تربیتی داری که توانایی اینو داری که جهان خودت و آدم های دیگه رو زیباتر کنی
و این چیز کمی نیست مخصوصا تو دنیای امروز
امیدورام هر روز حالت بهتر از دیروز بشه و زندگی خودت و دیگران رو پر از چیزای رنگی رنگی کنی
یه چیز دیگه هم اینکه تو خصوصیات محل کار مشترکیم
تابستون های داغ و زمستون های یخ
همیشه سلامت باشی

سلام به روی ماهت
چه کامنت مهربون و دلنشینی
متشکرم از تعاریفت و امیدوارم لایق این تعریفهایی که کردی باشم
اخ از این گرما... تحمل سرما را دارما

پاییز چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 12:20

تیلو خانوم ، چرا با آقای دکتر ازدواج نمیکنید؟؟؟

ای جانم
حالا چی شد که این به ذهنتون رسید؟
فعلا که حال عاشقانه ها و رابطه مون خوبه، چه لزومی به ازدواج

الی چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 14:15

اون هیچی بخشی از فانتزیهامه، دوست دارم یه مدت برم تو غار زندگی کنم و اونجا برا خودم آزاد و رهااااا باشم
قطعا جایی که آدمیزاد وجود نداره نمیشه هیچی هیچی نپوشید
غارش هم ازینا باشه که استخر و رودخونه و درخت و اینا داره، سقفش هم باز بشه توی شب که بتونم ستاره ها رو‌ببینم ولی روز بسته بشه ولی جونور نداشته باشه لطفا

نمیشه به جای غار یه پنت هاوس انتخاب کنی؟
من ترجیح میدم
چون از همه حشرات و جک و جونورا میترسم

فری چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 14:55

سلام من الان سنم بالای پنجاهه این شعر رو زمانی که من شانزده سالم بود و دبیرستان می رفتم یه آقا پسر برام تو یه نامه نوشته بود الان به یاد خاطرات اون زمان افتادم.
ضمنا من هم با نظر پاییز موافق هستم ازدواج کنید و دوستان وبلاگ تون رو دعوت کنید آقای دکتر خیلی هم باید دلش بخواد با دختری هنرمند و مهربان ازدواج بکنه

سلام دوست خوبم
پس عنوان امروز باعث خاطره بازی شد
چی بشه اون عروسی که با حضور دوستای وبلاگی باشه
خیالبافیش هم کیف داشت

سعید چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 17:28 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو جان
بله واقعا اگه هیچکسم وبتو نخونه من میخونم
جواب اون مزاحم رو اصلا نده تا بره پی کارش
خدا رو شکر که داداش حالون بهتره
برای پدر ساره از صمیم قلب آرزوی سلامتی دارم
شاد باشی دختر عمو

سلام پسرعموجان
میدونی با این نام گذاری من همه بهش جبهه گرفتند
البته دوستانی که سالهاست با من هستند با همین اسم ایشون را میشناسن
منم برای پدرش دعا میکنم

جازی چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 20:21

با سلام
دوست عزیز برایت سلامتی و تندرستی ارزو می کنم شعر زیبایت حالم را خوش می کند خواندنش اشک به چشمم اورد اما چون برام خاطره انگیز بود مرا به سی سال پیش برد و واقعا تاج و تیغ برای دوست فرقی نداره چون از دوست هست شیرین و عسلی است
دوستان ازدواج شما را خواستار شدند اما من این پیشنهاد را ندارم چون شاید با وصل شدن ان اشتیاقی که شب خواب از.چشمت می رباید تا با حضرت عشق باشی کمرنگ شود
خوب است که کار می پذیری و سرگرم هستی انشالله که روزی ات پر برکت باشد و تن و روح و روانت سلامت و قرین شادی باشد
این کامنت را اهواز هستم و هوا بشدت گرم و شرجی و پر از گرد و خاک است

سلام دوست خوبم
امیدوارم اشکتون همیشه از سر شوق باشه
امیدوارم جای جای کشورم به روزهای خوبشون برسن

میترا پنج‌شنبه 23 تیر 1401 ساعت 00:30

تیلویی سبد خریدو چه رنگی داری میبافی
واقعا میشه حین بافت باهاش خاطره بازی کرد
به نظرم مزاحمو نبینش وقتی در هیچ اینده ای نمیخای تصورش کنی فقط فکرتو مشغول میکنه تازه شم آقای دکتر ناراحت میشه
اگه یک خانم سمج گیر میداد به اقای دکتر و اونم تصمیم میگرفت بره واسه معارفه و..
چقدر حرص میخوردی
نمیدونم شاید فکرم اشتباه باشه

فعلا چون دارم برای مادرجان میبافم با سلیقه ایشون طوسی روشن و تیره و سفید
من لابلای فکرها و خاطره ها و آرزوها غرق میشم وقتی بافتنی میکنم
امروز در مورد آقای مزاحم مینویسم

رها پنج‌شنبه 23 تیر 1401 ساعت 05:55

میدونی من هر بار میخونمت
منتظرم مثل رمانا نوشته باشی ب اقای دکتر رسیدی !!!

ای جانم
رهای نازنین همیشه همراه من...
هنوز که برنامه ای نداریم
ولی ما به هم رسیدیم... وقتی دلهامون اینهمه نزدیکه یعنی رسیدیم

رها پنج‌شنبه 23 تیر 1401 ساعت 08:31

یاد اون تیلو ک جوابمون رو میداد بخیر !
هعیی

من که جواب میدم
قبلی ها را جواب ندادم
دیدم خیلی طولانی شد
نظرات را باز گذاشتم ولی جواب میدم

پاییز پنج‌شنبه 23 تیر 1401 ساعت 19:19

الهی شکر و چشم بد دور ...
خب ازدواج بهم نزدیکترتون میکنه
بعد از خداوند پناه همدیگه میشید و این دوری و فاصله تموم میشه

توکل میکنیم برخدا
شاید در آینده اینطوری بشه
ولی فعلا براش برنامه ای نداریم

بهار جمعه 24 تیر 1401 ساعت 01:00

سلام.
خداروشکر که داداش بهترن.
راستی من هم همیشه میخونمتون

سلام به روی ماهت
ممنونم که همراهم هستی

شکوه جمعه 24 تیر 1401 ساعت 22:19

سلام بر بانوی چهار فصل خوشحالم که سعی میکنید حالتون رو بهتر کنید و صد البته حال ما هم بهتر میشود با ارزوی روزهای پر از عشق و شادمانی برای شما و برای همه . شما از خانم رافایل خبر دارید؟ ایشان خیلی ناگهانی وبلاگشون رو رمزی کردند و هیچ راه ارتباطی برای گلایه کردن هم نیست

سلام به روی ماهتون
متشکرم از حضور مهربونتون
بله من ازشون خبر دارم و گلایه شما را به گوششون میرسونم

شکوه شنبه 25 تیر 1401 ساعت 11:20

ممنون دوست عزیز

لیمو شنبه 25 تیر 1401 ساعت 11:38 https://lemonn.blogsky.com/

تیلوجان ممنون که من رو هم دوست خودت دونستی و اسم دوستت رو گفتی اما منظورم اسم کتابها بود


ای بابا
چقدر خنگولک بازی در آوردم

کتاب اول: عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
کتاب دوم: سفر روح

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد