روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دقیقا شش ماه...

سلام

جمعه تون آروم


امروز دقیقا شش ماه تمام شد...

شش ماه از نبودن پدرجانم گذشت

یعنی نصف یکسال را بدون پدرجانم گذراندم

توی این شش ماه دیگه مثل قبل نخندیدم اما خندیدم

دیگه مثل قبل نیستم

اصلا دیگه اون آدم قبل نیستم

کلا عوض شدم

دنیام عوض شده

حتی رنگهای دنیام عوض شده

سعی میکنم انسان بهتری باشم

دنیا برام بی ارزش شده

در عوضش ارزش آدمها برام چند برابر شده

خیلی از معیارها در درونم تغییر کرده

غصه هام کمرنگ نشده

فکر میکردم غمم کمی تسلی پیدا کرده، دردم کم شده

اما صبح وقتی رسیدم به مزار پدرم، بغضم ترکید...

دقیقا دو فصل قبل...

اول زمستون

توی یه روز جمعه

....

وای

یهو زانوهام لرزید

من جمعه ها تنها میرم سر پدرم

سعی میکنم سر ساعتی که پدر پرکشید اونجا باشم

ساعت ده و پنجاه و پنج دقیقه

باز زانوهام لرزید

سرم را گذاشتم روی اون سنگ سیاه ...دیگه سرد نیست

توی این فصل اتفافا داغه

اما درد همون درد بود

اشک و اشک و اشک

باز بند نمیومد

هق هقم بلند شده بود

خلوت بود

من که سرم روی سنگ بود، ولی فکر نمیکنم کسی اون اطراف بود

من با صدای بلند هق هق کردم و اشک ریختم

اشکم بند نمیومد

از یه حدی که گذشت گرما سنگ و آفتاب اذیتم کرد

حس کردم سردرد شدیدی اومده سراغم

رفتم سمت آبسردکن

دست و صورتم را شستم و برگشتم 

سنگ را شستم و گلها را آب دادم

صندلیم را گذاشتم و باز چشمم افتاد به عکس پدرجانم...

ای خدا

چندساعتی اونجا بودم

و تازه فهمیدم دارم با نقاب زندگی میکنم، وگرنه درد درونم همچنان خیلی بزرگه...خیلی بزرگ


صورتم را شستم

هندوانه خریدم

برگشتم خونه

نقاب زدم

اسانسور را تی کشیدم

گلها را آب دادم

و با مادرجانم ناهارمون را برداشتیم و رفتیم سمت خونه خواهر

زندگی ادامه داره.....

نظرات 13 + ارسال نظر
ملی جمعه 3 تیر 1401 ساعت 22:47 https://melijoon.blogsky.com/

خدا رحمتش کنه
اصلا دردش کم نمیشه امروز منم در جواب یکی که گفت انگار حالت کمی بهتره، گفتم : دارم ادای حال خوبها رو درمیارم وگرنه بهتر نیستم

جازی شنبه 4 تیر 1401 ساعت 00:33

با سلام
درد را از.هر طرف بخوانی درد است . اصولا ما ادما سعی می کنیم خودمان را وفق دهیم و گرنه هیچ چیزی در درونمان تغییر نکرده وقتی تنها می شویم ، وقتی با واقعیت روبرو می شویم یا در خواب که تـوان نقش بازی کردن را نداریم می بینیم که دردمان تازه است ولی ما نقش بازی می کنیم و بازیگر هستیم

الی شنبه 4 تیر 1401 ساعت 00:50

عزیز دلم

نگار شنبه 4 تیر 1401 ساعت 00:50

سلام.خدا رحمت کنه پدرتون را.آخه که چقدر سخته. روحش شاد و یادش گرامی

ریحانه شنبه 4 تیر 1401 ساعت 01:54 http://transportation-postdoc.blogfa.com/

تیلو میدونی که شرایط مشابهی دارم طی میکنم. حرفهایی که میزنی اصلا خود حرفهای منه.
صدبار تاحالا خواستم بهت پیغام بدم برا مراحل انحصار وراثت ازت کمک بگیرم، حتی اعصابم نمیکشه در مورد بنویسم. چه برسه ویس بزارم یا هرچی.
ولی راهیه که باید رفت. امید به خدا.

الی شنبه 4 تیر 1401 ساعت 09:12 https://elimehr.blogsky.com/

چه روز بدی بود
پیامت رو که روی گوشیم دیدم حالم بد شد و دیگه حتی توان اینکه چیزی بهت بگم رو نداشتم میدونستم هیچ کلمه ای شاسته اون لحظه نیست جز سکوت مرگبار من
اینروزا سخت میگذره امیدوارم کمتر کش بیاد و بتونی سلامت تر گذر کنی چون تویی که دیدم پر از توانی حتی با نقاب

Sara شنبه 4 تیر 1401 ساعت 11:24 http://15azar59.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه
تیلو جانم انقدر غصه نخور میدونم درک میکنم چقدر رنج اور هست این موضوع چقدر سخته بخصوص که زمان کمی هم گذشته اما هر روزش اندازه هزاران سال سخت و درداور گذشته ولی روح پدرتون از غصه و عذاب شما ناراحت میشه ایشون همیشه باعث شادی و امید و لبخند شما بودن حتی با اینکه هزاران ناراحتی درونشون بوده امیدوارم با این گریه کمی اروم شده باشی

فرساد شنبه 4 تیر 1401 ساعت 16:10

سلام
دوست عزیز من مطمئنم که هیچوقت فراموش نمی کنید
اما یقین دارم یاد میگیرید با این درد دوباره زیبا زندگی کنید
شما نقاب نمی زنید شما با زندگی مدارا می کنید
شما در جریان زندگی قرار دارید
براتون حال خوب و آرامش و قوت قلب آرزو می کنم

بهشت شنبه 4 تیر 1401 ساعت 20:08 http://nochagh.blogsky.com

سلام.روح پدرتون در جوار رحمت پروردگار در آرامش باد.خدا را شکر می کنم متعهدانه مراقب خودتان هستید.

مه سو شنبه 4 تیر 1401 ساعت 23:44 http://mahso.blog.ir


امیدوارم خدا خودش به دلتون پناه و صبوری بده....در مصیبت و درد عزیزان فقط صبر هست که بهمون فرصت میده بگذرونیم....

سید محسن یکشنبه 5 تیر 1401 ساعت 15:36

*اگر راهی نمی یابی، راهی بساز-راههای موجود را هم،کسانی مثل تو ساخته اند.

نمکی دوشنبه 6 تیر 1401 ساعت 22:47 http://zendegie-shahrivari.blogfa.com/

کاش میشد تسکین پیدا کنی

zahra سه‌شنبه 7 تیر 1401 ساعت 05:04

عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد