روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو نیستی که ببینی دل رمیده من بجز تو ، یاد همه چیز را رها کرده است

سلام

روزتون زیبا و دلنشین


دیروز تصمیم گرفتیم که بریم شهرضا

از روی برنامه نشان یه نگاهی انداختم زمان تقریبی را زده بود یک ساعت و 5 دقیقه

صبح مغزبادوم مدرسه بود

ساعت ده خواهرجان را از خونه برداشتم و بعدش خاله جان و دخترخاله

بعد بنزین زدیم و ساعت ده و نیم هم مغزبادوم را از مدرسه برداشتیم و راهی شدیم

رسیدیم شهرضا و آدرس کارگاههای سفالگری را گرفتیم

با همون برنامه نشان رفتیم و رسیدیم

تنوع کارها زیاد نبود

کارگاهها هم اونطوری که من فکر میکردم فعال نبودند

ولی بالاخره یه مقداری خرید کردیم

سفال خام برای میناکاری

بعد هم اومدیم سمت امامزاده

زیارت کردیم و نماز خوندیم

بعد هم اومدیم توی پارک همون پارک نزدیک زیر سایه درخت ها حصیر را پهن کردیم و آماده شدیم برای ناهار

از خونه الویه برده بودیم

میوه و مخلفات هم

سه چهار ساعتی همونجا دور هم نشستیم

هوا همچنان دلنشین و بهاری بود

البته توی سایه درختها

بعدازظهر برگشتیم سمت خونه


مغزبادوم ازم خواسته که بسته سفالهام را باز نکنم تا از مدرسه بیاد و خودش به قول خودش آنباکسینگ کنه

ازم قول گرفته که هرچی دوست داره از سفالام برداره برای خودش

ذوق و شوق و دلخوشیهاش منم به وجد میاره

یه کارتن بزرگ خرید کردیم و همونجا خود آقای فروشنده برامون توی کارتن بسته بندی کردند

البته بعد خرد خرد جاهای دیگه هم خرید کردم

یکی از کاسه ها که توی بسته بندی نبوده را همین حالا دیدم که شکسته




پ ن 1: زندگی جریان داره

دارم تلاشم را میکنم که درجا نزنم


پ ن 2:  داداش و همسرش رفته بودند کنسرت

برامون عکس و فیلم دادند و از خوشحالیشون خوشحالم

داداشم هنوز خیلی غمگینه و من از دیدن چشمای غمگینش غصه میخورم


نظرات 4 + ارسال نظر
مهردخت دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 11:51

به شهر محل زندگی من خوش اومدی تیلوی عزیز مهربان
من شهرضا زندگی میکنم و محل کارم اصفهان میدان قایمیه است، خیلی خیلی خوشحال میشم اگه سفارشی داشتین رو براتون بیارم

ای جانم
چقدر خوبه داشتن همچین دوستایی
از داشتنت به خودم میبالم

لیلی۱ دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 14:35

یادش بخیر هر سال تابستون شاهرضا میرفتیم و کلی مجسمه و سفال میخریدیم و لونا پارک اونجا ...
از اصفهان تا شهرضا ۷۰ کیلومتره اتوبانم هس شمام که سمت همونوره خونه تون چرا اینقدر طولانی زده بود نشان؟
خوش باشید عزیزم

ای جانم
پس دقیقا خاطراتت زنده شد و میدونی از چی حرف میزنم
بالاخره توی شهر ترافیک هست و من باید میرفتم مغزبادوم را از مدرسه برمیداشتم
اون جاده هم کلا سرعت مجازش 90 تا هست و پر از دوربین

سعید دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 17:13 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
یکی از چیزایی که میتونه غم و غصه رو از یاد آدم ببره همین فسقلیا هستن
ناردونه یه بسته مدادرنگی و ماژیک و اینا خریده گذاشته این جا وقتی میاد میره بر میداره میاره پیش من با هم نقاشی کنیم
بقیه بچه ها هم همینجوری سرگرم میشن

سلام پسرعموجان
خدا حفظشون کنه

جازی سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 10:44

سلام
من دیروز امدم رفته بوذی شهرضا
امروز هم از شهرضا هنوز نیومده ای چون پست جدید نگذاشتی

سلام و روز بخیر
همچنان حاضر و غایب میکنید آقا معلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد