روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

غزلهایی با عطر چای

سلام

شب تون ستاره بارون

خیلی کم پیش میاد شب پست بنویسم

ولی یهو حس کردم باید بنویسم

همه چیز دنیام عوض شده، حالا هز روزای تعطیل خیلی خوشم نمیاد

قدیما عاشق تعطیلیا بودم

عاشق چسبوندن روزای تعطیل بهم

حالا نیستم

اصلا آدمیزاد که نمیتونه همیشه توی یه حال باشه

اما حال جدیدم را خیلی دوست ندارم


عید یک روز عقب افتاد

برنامه هامونم همه قاطی پاطی شد

بگذربم از بحث اینکه عید درست تعیین شد یا نه و هزارتا حرف حدیث دیگه

من که روزه گرفتم

صبح هم اومدم دفتر

سخت ترین کار خم توی میناکاری برام ترانس زدن هست، همونم انجام دادم

عید اول بابابزرگ با یک روز تاخیر برگزار شد

صبح رفتبم اونجا

یهو وقتی عمو و عمه ها را دیدم یه چیزی توی دلم فرو ریخت

خودمو کنترل کردم

آروم آروم صلوات فرستادم

ذکر گفتم

ولی نشد....

بی اختیار اشکام جاری شد

از اتاق اومدم بیرون

یه جایی توی کنج حیاط، سرم را گذاشتم توی سه کنج دیوار و زار زدم

هق هقم که بلند شد عموجان اومد سراغم

دیگه دست خودم نبود

قلبم داشت می ایستاد

کاش،می ایستاد....

حرف زدیم و اشکام را پاک کردم

برنامه اون دعوتی بیرون شه  به خاطر جابجا شدن عبد بهم خورد

خواهرا اومدن خونمون

خاله و دخترخاله هم

عصر هم رفتیم سر زدیم به پدرجان


خواهر و دوتا فسقلی موندن خونمون

نگم از کلافگی هام

نگم از بی طاقتی هام

دلم خلوت میخواد

دلم آرامش میخواد

دلم ... نمیدونم واقعا چی میخوام

فقط میدونم اینجای زندگی....

اینجا هم بخشی از زندگیه

باید سعی کنم بازم زیبایی ها را ببینم

نعمتها را ببینم

بخاطر داشته هام شاکر باشم

تلاش کنم برای زندگی

زندگی را اونطوری که دوست دارم بسازم


فسقلیا را بردم پارک

بازی کردند

تا تونستن دویدن

بعد هم یهو بارون گرفت

یه عالمه ذوق کردند برای بارون

خیس شدن

آوردمشون خونه



پ ن ۱: امسال فطریه بدجوری به دلم چنگ زد


پ ن۲: خواهرجان امروزم نوبت مشاوره داشت

توکلم به خداست

فقط خیر و صلاح از خداوند طلب میکنم


پ ن۳: بهتون گفتم بالاخره عطر خریدم؟

گودگرل 

هنوز بهش عادت ندارم

نمیدونم ازش خوشم میاد یا نه


پ ن۴: مادرجان برام یه شال خوشگل خریدن

یه زمانی دنبال بهانه بودم برای هدیه خریدن

حالا؟...


پ ن۵: یه کاموا از کمدم در آوردم و شروع کردم به بافتنی

همه جوره دنبال یه چیزی میگردم که آرومم کنه


پ ن ۶: غلط غلوطهام را ببخشید

با گوشی پست نوشتم


نظرات 7 + ارسال نظر
مهرگان پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 07:44

سلام عیدتون مبارک طاعات قبول درگاه حق . عطرتون هم مبارک . الان چند شده قیمتش ؟

جازی پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 09:50

با سلام
زندگی همین دوست داشتن ها و نداشتن هاست تدبیر در زندگی خوب است اما گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود . مقابله با تقدیر با سلاح تدبیر همیشه کار ساز نیست و لازم است گاهی دستمال سفید را به عنوان تسلیم بالا برد و گفت اون بالا تقدیر مرا بهتر از خودم میداند و می سپارم به او . و سکوت کرد هر چند این سکوت از سر رضایت نباشد ولی باید که دلت اهل شکایت نباشد. بگذریم
عید هم با یک روز تاخیر اعلام شد ولی در همین ماجرای عید بودن و نبودن که مردم سرگرم بودند ارد را سه چهار برابر کردند تا نان مردم که اجر شده بود تبدیل به اهن شود این هم نتیجه بی تدبیری و بی صلاحیتی ، صلاحیتداران این مرز و بوم هست و زبانی نیست که ....
برایت ارزوی موفقیت دارم

لاندا پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 13:03

عزیز دلم... عید اول و نبودن عزیزان... بدجوری به دل چنگ میزنه....
هی...
پستات رو دوس دارم. خود زندگیه. مخلوطی از خوشی ها و ناخوشی ها که حالا یه جاهایی یه سریاش پررنگ تره...
پ.ن: منم گودگرل دارم، عاشقشم

مریم امیری پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 14:13

سلام عزیزم, مدتی هست اینجا رو میخونم، اندوهت رو با تمام وجودم درک میکنم، تلاشت برای ساختن حال خوب هم برام خیلی قابل تحسینه، به پدرجانت بگو ما حالمون خوبه، روحت شاد باشه و سفرت به سلامت،انشالله حال خوب مهمون قلبت بشه دوست عزیزم، خدا برای صابرین به بهترین شکل جبران میکنه این وعده پروردگار مهربونه

الی پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 15:08 http://Elimehr.blogsky.com

تو خود جان و جهانی تیلو جانم
امروز خیلی دلم پیشت بود
دلم میخواد بیام پیشت بشینیم کلی حرف بزنیم با هم

zahra پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 16:20

سلام عزیزم نماز روزه هات قبول باشه. انشاءالله خداخودش دل مهربونت رو آروم کنه که فقط از اون برمیاد♥♥

جازی شنبه 17 اردیبهشت 1401 ساعت 09:59

سلام
تو دنبال غزلی با عطر چای و من دنبال چای با عطر غزل
ساقی بده چایی به من، که از شعر مدهوشم کند
عقل و خرد از سر برد ، از هوش بی هوشم کند

ای چای فروش از لطف خود، ما را سوی چایخانه بر
زان گونه مردان نیستم که حلقه در گوشم کند

چون دوست تیلو گشتم وز جور گردون سوختم
بعد از حیات من چه سود کز گل تن پوشم کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد