روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تور از پس تاری شبانگاه رسید / برخیز و بخند و زندگی کن با عشق

سلام

روز ما که با نم نم زیبای باران بهاری شروع شده

امیدوارم روز بهاری شما هم هرکجای این سرزمین هستید با نشاط و شادابی شروع شده باشه

امیدوارم هرجای کره ی خاکی که زندگی میکنید زندگیتون پر از شادی و دلخوشی باشه


پنجشنبه صبح ماشین را بردم برای سرویس سالانه

پدرجان توی گوشیشون ، توی قسمت نوتها یادداشت کرده بودند تاریخش را 

وگرنه من اصلا خبر نداشتم

این شد که با مادرجان رفتیم

ماشین را پذیرش کردند و چک آپ های لازم انجام شد

نزدیک ظهر تمام شد یه کمی خرید برای خونه انجام دادیم

یه سری به باغچه زدیم

عصر رسیدیم خونه


برای جمعه صبح از اپلیکیشن آچاره ، یه تمیزکار برای نظافت راه پله ها رزرو کرده بودم

تا حالا از این اپلیکیشن استفاده نکرده بودم

به نظرم یه کمی قیمتها بالا بود

ولی با توجه به اینکه مدتی بود تمیزکار مناسب پیدا نمیکردم مجبور به استفاده بودم

خدا را شکر راضی هم بودم

فقط بدی ماجرا این بود که به اون قراری که با پدرجان داشتم در ساعت مقرر نرسیدم

ساعت 12 و نیم بود که تمیزکار رفت

منم لباس پوشیدم و رفتم سمت پدرجان

گل اطلسی خریده بودم که جای پامچالها بکارم

گلکاری کردم

بعد شستم و آبیاری کردم

بعدش هم صندلی تاشو را آوردم و نشستم همونجا قرآن خوندم

دو ساعتی اونجا بودم

بعد اومدم خونه و کمد لباسهام را مرتب کردم

لباسهای زمستونی را جمع کردم ومنتقل شدند به طبقه ی بالای کمد

کاپشنم هم هنوز به چوب لباسی آویزان بود...


این چند روز تا تونستم قرآن خوندم

میناکاری کردم

به گلها رسیدگی کردم

یه کاموای رنگی رنگی هم از کمد درآوردم و دارم کیسه لیف میبافم

البته نه برای خودم چون خودم از همون مدلهای آماده ی بازاری دوست دارم

این چند روز هیچ جا نرفتیم

از دور همی هم خبری نبود

با مادرجان در آرامش دو نفره خودمون بودیم





پ ن 1: توی محل کار آقای دکتر براشون تولد سوپرایزانه گرفتند

لبخندش توی عکس ها را دوست داشتم


پ ن 2: یه برنامه برای رفتن به بیرون شهر برای وسط هفته ریختیم

ببینیم شدنی هست یا نه


پ ن 3: فندوق کوچولو تصویری با مامان تماس گرفت

لابلای حرفاش یه چیزی گفت که دلم را آتیش زد

چرا بچه ها توی این سن کم باید دچار غم هایی اینچنین بزرگ بشن؟؟؟؟؟؟؟


پ ن 4: ممنونم از همراهی و مهربونیاتون

وجودتون برام با ارزشه

نظرات 5 + ارسال نظر
جازی شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 10:41

با سلام
خوش به حالت که هر هفته با بابا قرار هات را اجرا می کنی منم دیشب تو خواب با بابا بودم و الان یادم نیست چه می گفتیم اما سکانسی از زندگی کردن بود . هیچگاه فراموش نخواهد شد
برایت سلامتی و موففیت ارزو می کنم و پیشاپیش عیدتان مبارک و طاعات و عبادتتون مقبول درگاه حق

سلام دوست خوبم
خدا رحمت کنه پدربزرگوارتون را

نوشین شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 14:55

سلام تیلوی نازنینم، نمیدونم چرا امااصلا خوشم نیومد که به kook تو پست قبلی توضیح دادی، به کسی چه ارتباطی داره هرکس زندگیش چطوره انقد کنجکاوی شرم اوره، شاد باشی عزیزدلم

سلام نوشین عزیزم
ممنون از توجهت نازنینم
نمیدونم چی بگم

zahra شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 17:36

سلام عزیزم. چقدر پدرجان منظم بودن خدارحمتشون کنه. عاشق آدمای بابرنامه ومنظمم♥

سلام نازنینم
زهرا جان این نظم زیبا توی همه جای زندگیشون بود
نظم زیبا یعنی نظمی که زندگی را راحت تر و آروم میکنه نه از اون مدلها که همه چیز را سخت کنه

مامان یک فرشته یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 15:30

سلام تیلوی عزیزم
عبادات هات قبول باشه
خواستم ازت تشکر کنم بابت معرفی آچاره،منم چند وقت بود درد به در دنبال آدم بااعتماد و تمیز میگشتم برا نظافت راه پله ،بلافاصله بعد از پستت سری زدم به سایتش و انتخاب کردم و امروز اومد نظافت کرد و چقدر هم راضی بودم مرسی از معرفیت

zahra دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 ساعت 16:33

چه تعبیرقشنگی نظم زیبا نظم سخت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد