روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

از شعاع تو است اگر لعلیم از تو هستیم ما اگر هستیم

سلام

روز بهاریتون بخیر

دلهاتون پر از امید و جوانه های شادی

 

دیروز خواهرجان نوبت مشاوره داشت

فسقلیا را ساعت 2 آورد دفترکار من تحویل داد و رفت

تا نزدیک ساعت 3 دفتر بودیم

غذاشون را نخورده بودند که خوردند

سرراهم یه پارک کوچولو هست که بردمشون اونجا

دیروز هوا ابری بود و یه نسیم خنک هم میومد

پارک خلوت و قسمت اسباب بازیها خلوت خلوت

مدتها بود اینطوری کیف نکرده بودم

این دوتا وروجک تا تونستند توی قسمت اسباب بازیها بدو بدو کردند و لابلای اسباب بازیها شیطنت کردند

فندوق که از در و دیوار اسباب بازیها را میرفت بالا

پیچ پیچ های سرسره و میله های اسباب بازیها

اسم اون اسباب بازی که یه عالمه طنابهای کش مانند داره و بچه ها ازش میرن بالا را نمیدونم

ولی میدونم که خیلی براشون جالب بود

پسته هم خیلی بدو بدو کرد و خیلی از بالا رفتن از اسباب بازیها هنوز خوشش نمیومد

الاکلنگ را ترجیح میداد

خلاصه که یک ساعتی حسابی بازی کردند

این روزها هر بار به این دوتا طفل معصوم نگاه میکنم دلم آتش میگیره

بعد از اونجا بردمشون هایپر و شیر و بستنی خریدیم

بعد هم اومدیم سمت خونه

بچه ها بستنی خوردند و اسباب بازیهاشون را آوردند و مشغول بازی شدند

نزدیک افطار خواهرجان اومد و بعد هم که افطار کردیم

نزدیکای ساعت 11 رفتند

من دیگه حتی نای حرف زدن نداشتم

نماز و قرآنم و خوندم و 12 رفتم توی رختخواب

سحر بیدار شدم

بعد از عبادتهای سحرگاهی باز رفتم توی رختخواب ولی دیگه خوابم نبرد

امروز با مادرجان اومدم دفتر

البته مادرجان میخواستند یه خریدهایی انجام بدن و برای اینکه کمی هم قدم زده باشند، رفتند سمت یه مرکز خرید نزدیک

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
نوشین سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1401 ساعت 10:36

طاعاتتون قبول، گندم هم می ایسته، چهاردستوپا میره، شیطنتش حسابی بالا گرفته، نمیدونم چطور روزام میگذره، خدا روشاکرم، امیدوارم این شادی نصیب همه خونواده ها و بچه ها بشه، خصوصا فندق و پسته دسته گل

ای جانم به این گل دختر
دلم براش پر کشید

یک عدد مامان سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1401 ساعت 10:36 http://Www.Kidcanser. Blogsky

طفلی بچه ها
موقع طلاق مظلوم ترین قسمت یچه ها هستن چون هیچ دخالتی نداشتن. منطورم اینه دوتا آدم بزرگ خب پای تصمیم شون وایمیستن و سختی هاش رو تحمل می کنن

خواهرتون هم مطمئنن روزهای سختی رو می گذرونه چون تصمیم گرفتن کار سختیه مخصوصا که این تصمیم فقط روی زندگی خودش تاثیر نمیزاره و بچه هاش هم تاثیر می گیرن
فقط می تونم آرزو کنم ختم بخیر بشه

الهی آمین
کاش یه اتفاقی بیفته که همه چیز درست بشه و این بچه ها بتونن توی خانواده بزرگ بشن

فندوقی سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1401 ساعت 10:55

خدا حفظشون کنه. مطمئنم بخاطر این دو تا کوچولو هم که شده خدا بهترین راه رو پیش پای پدر و مادرش میزاره. عبادتات قبول الهی حاجت روا شی

ممنون عزیزدلم
کاش اینطوری باشه
کاش خداوند خودش یه فرجی بکنه
متشکرم به همچنین

جازی سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1401 ساعت 16:24

با سلام
ضمن ارزوی قبولی طاعات و عباداتات شما دوست عزیز.
نمیدانیم در زندگی دنبال چه هستیم ، اسایش و ارامش را در چه میدانیم ، ولی بطور قطع و یقین میدانم تو میدانی ارامش و آسایش و هدف زندگی ، بودن در کنار عزیزان ، با شادی انان شاد بودن و غمخواری و دلسوزی در وقت نگرانی و ناراحتی انان است و چه خوب به این درک رسیده ای .
منم زمانی ارزوهایم رسیدن به چیزهایی بود که الان دیگر بود و نبودش برایم فرق ندارد .دیگر مدل ارزو و ارمانم با سابق خیلی فرق کرده .
خوشحالم که عقل و احساس ات همیشه جلوتر از و بالاتر از سن است و این چیز کمی نیست
چقدر خوب است که بلدی با خواهرزاده طوری رفتار کنی که جذب ات باشند و زبان کودکی را خوب بلدی
برایت سلامتی و موفقیت و برکت ارزو می کنم

سلام دوست خوبم
آدمیزاد با گذشت زمان تغییر میکنه
متشکرم از محبتتون

نگار سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1401 ساعت 18:20

سلام.عیدت مبارک.خدا رحمت کنه نازنین پدرت را.نوشته هات را که میخونم بی هوا به یاد خاله کوچیکم میفتم که بعد از فوت مادر بزرگم تموم هم و غمش غصه خواهر و برادراش بود.چقدر تو نازنین نگرانی برای همه ی افراد خانواده.انگار شدی مرد خونواده.قوی و پر صلابت.باورت نمیشه گریه کردم و از خدا برات بهترینها را آرزورکردم.انشا ا.به حق این روزهای عزیز خدا گره از کار خواهرت باز کنه. خیلی وقت بود ننوشته بودی و منتظر بودم. التماس دعا

سلام دوست خوبم
همه روزگارت مبارک و شاد
ممنون از همراهی و مهربونیت

zahra چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 ساعت 03:10

سلام به تیلوی عزیزم چقدر خوبه که پسته وفندوق خاله مهربونی دارن که حواسش بهشون هست خداخیرت بده واقعا الان خواهرجون ومخصوصا
بچه ها به این مهر ومحبت نیاز دارن البته مامان جان
که جای خود دارن

سلام زهرای نازنینم
لطف داری بهم
مهربونی با هر رنگ و شکلی زیباست

لاندا چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 ساعت 10:20

عزیز دلم، چه خاله خوبی هستی. انشالله که خدا به دل این دوتا گل پسر نگاه کنه و روزای خوبی رو براشون رقم زده باشه تو این شبای قدر.
مراقب خودتون باشین

فدای محبتت عزیزدلم
خداوند عزیزات را برات نگه داره

kook چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 ساعت 10:21

سلام من دوباره اومدم!
یعنی واقعا موهات رو میکَنی؟؟ چرا خب؟
یه سوال دیگه، اگر با آقای دکتر ازدواج نکردی چطور ساعات طولانی رو باهاش میگذرونی، حالا از پشت تلفن هم باشه. آخه بنظر دختر معتقدی میای. ایشون نامحرمه، درسته؟
فقط برام سوال پیش اومد

سلام
خوش آمدید
این هم یه اختلال روانی هست دیگه
ازدواج نکردیم ولی محرم هستیم ، محرم بودن نیاز به شناسنامه و کاغذ و نوشته و جملات خاص نداره ... وقتی چهارده سال قلب آدمها برای هم بتپه ، وقتی به هم متعهد باشن، وقتی چارچوبهای خودشون را داشته باشند میشن محرم
هرکسی هم اعتقادات خودش را داره ، الحمدلله ما هم هردو اعتقادات مذهبی خودمون را داریم

ملیحه پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1401 ساعت 02:50

دوست عزیز چرا با اقای دکتر بعداز ۱۴ سال ازدواج نمیکنید؟

سلام نازنینم
با کمال احترامی که برای همه ی دوستان قائل هستم تصمیم به ازدواج کردن یه تصمیم کاملا شخصی هست و ما دو نفر هنوز تصمیم نگرفتیم که رابطه مون را به ازدواج تبدیل کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد