روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دل را قرار نیست مگر در کنار یار

سلام

روز بهاریتون زیبا و دلنشین


دیروز نزدیک ظهر خواهرجان بهم تلفن زد و گفت که مغزبادوم را صبح باباش برده مدرسه و اگه میشه ظهر من برم دنبالش

گویا هنوز نتونسته یه سرویس منظم براش هماهنگ کنه

منم با کمال میل سر ساعت 12 جلوی مدرسه بودم

البته که جا برای پارک نبود و ماشین را کمی دورتر پارک کردم و رفتم دنبالش

چه حس خوبی داره اون هیاهوی مدرسه

چه حس خوبی داره دیدن اینهمه بچه مدرسه ای

و حس بهتر این هست که دیدم مدرسه ها باز دوباره رونق گرفته

توی مسیر براش بستنی و کیک خریدم و اومدیم دفتر

مشغول کار شدم و همینطوری باهاش حرف میزدم 

لابلای حرفام بهش گفتم که فردا تولد للی هست

یهو پرید بالا و گفت بیا امروز بریم سراغش

منم به خاطر ذوق این دختر کوچولو قبول کردم

خودش به سلیقه خودش از لابلای بگهای مقوایی یکی را انتخاب کرد و پوشال ریخت داخلش

بعد هم از لابلای قاب های کوچولوی میناکاری یکی انتخاب کرد

از لابلای تخم مرغهای سفالی یکی

از لابلای لیوانها یکی

از لابلای مگنتها هم یکی

و همه را گذاشت داخل همون بگ

بعدش هم یه کارت کوچولوی خوشگل بهش دادم که گذاشت داخلش

و با هم رفتیم سراغ للی

کلی ذوق کردیم از این دیدار سوپرایزی

یکساعتی نشستیم و حرف زدیم

بعد هم اومدیم سمت خونه

مغزبادوم را رسوندم خونشون

خودم یه سر به پدرجانم زدم و گلها را آبیاری کردم

و بعد اومدم خونه و حال دلم واقعا عوض شده بود


امروز صبح هم با مادرجان اومدم دفتر

الان مادرجان رفتن که یه کمی پیاده روی کنن و یه خرده ریزه هایی که میخواستن را خرید کنند و برگردن

یه سفارش کوچولوی کار گرفتم که تا ظهر بهش رسیدگی کنم

انشاله از هفته بعد، اینستاگرامم را هم دوباره فعال میکنم





پ ن : یه غصه بزرگ توی دلم هست که انگار هر روز همه انرژیم را میبلعه

کاری جز دعا از دستم برنمیاد

لطفا شما هم برامون دعا کنید

برای دوتا بچه ی کوچولو که هیچ جای دنیا براشون امن تر از خانواده ای با حضور پدر و مادر نیست....

نظرات 7 + ارسال نظر
جازی دوشنبه 22 فروردین 1401 ساعت 11:08

با سلام
زندگی و شور و نشاط را در مدرسه بیشتر از هر جای دیگه می توان یافت خصوصا مدارس ابتدایی دوره اول . معصومیت و شور و نشاط و زیبایی و هر چیزی که برای حال خوب داشتن لازم است اینحا یافت می شود در مورد غصه ای که در دل داری امیدوارم که درست بشه و این دو نوگل و غنچه زیر سایه پدر و مادر باشند ولی زندگی با دعا و نفرین و انتظار معجزه پیش نمیره زندگی باید با شناخت و عشق و علاقه باشد باید بر اساس تفاهم باشد نه تحمل کردن همدیگر و بدتر اینکه گفته شود فقط بخاطر بچه ها دارم تحمل می کنم که اینگونه نه خودشان طعم زندگی را می چشند نه این دو غنچه زیبا . باید شرایطی فراهم بشه و خواسته های هر دو طرف مطرح شود و زیاده خواه با درک اشتباه کردن و اشتباه فکر کردن متوجه رفتار غلط خود شود و رفتارش را تعدیل کند یل اینکه مدتی از هم دور باشند تا دلتنگ هم شوند خانه باید مامن و جای ایمن باشه برای رفع خستگی ها و رنج ها چه اینکه معدن خستگی ها و افسردگی ها باشد من چون در جزیان زندگی نیستم و قضاوت نمی کنم اما معمولا مادران بیشتر تمایل به ادامه زندگی دارند مگر اینکه اینقدر کارد به استخوانش رسیده باشد که مهر حلال و جان آزاد کنه . امیدوارم تفاهم و سازشی عاقلانه و عاشقانه صورت گیرد

سلام دوست خوبم
فعلا کاری جز دعا از دست ما بر نمی آید

لاندا دوشنبه 22 فروردین 1401 ساعت 16:22

من هم دقیقا دیروز رفتم دنبال دلتا از مدرسه. از دیدن مدرسه و خاطراتی که یادم آورد چشمام پر از اشک شد. از ذوق. تجربه جالبی بود برام.
امیدوارم هر چه زودتر مشکلشون حل بشه و دوتا پسر ناز بتونن تو آرامش کنار هر دو زندگی کنن...

عه چه تفاهمی
الهی آمین
ممنون نازنینم

لیلی۱ دوشنبه 22 فروردین 1401 ساعت 19:37

درست میشه عزیزدلم زندگی همینه و چه خوبه که بپذیریم یعنی آدمی چاره ای در قبال سوگ بجز پذیرش نداره و چه بهتر که مراحلش رو خودش کمک کنه سریع تر طی کنه

میفهمم
هرکسی خودش باید به خودش کمک کنه

ریحانه سه‌شنبه 23 فروردین 1401 ساعت 00:20

عزیز دلم برای آرامش دلت دعا میکنم. واقعا ممنون که سعی میکنی اینطور زیبا و رنگی زندگی کنی. خدا حفظت کنه. هممون میدونیم دلت چقدر غصه داره و هممون میدونیم برای هر قدم برداشتن چقدر با خودت باید کلنجار بری. مرسی که زنده بودن را یادمون میدی.

برای خواهرت هم خیلی دعا میکنیم.
بزار دنیا خودش بهترینها را ایجاد کنه. فقط دعا کن بهترین برای تک تکشون اتفاق بیافته.

ممنون که کنارم هستید و اینطور مهربانانه قدم به قدم کنار من زندگی میکنید
ممنونم که دعا میکنی
انشاله اول از همه انرژی خوب این دعا به خودت و زندگیت برسه
الهی آمین

متولد ماه مهر سه‌شنبه 23 فروردین 1401 ساعت 09:01

عزیزم منم دعا می کنم الهی هر چی صلاح خواهرت و بچه هاش هست براش پیش بیاد.

ممنونم نازنینم
انشاله که انرژی خوب دعاتون اول توی زندگی خودتون جاری بشه

جزر و مد سه‌شنبه 23 فروردین 1401 ساعت 18:07

دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید...
آخ که چی بگم برای غم. بزرگتون

همین که کنارم هستید و همراهیم میکنید بهترین کار هست

گندم چهارشنبه 24 فروردین 1401 ساعت 18:18 http://40week.blogfa.com

پدرم اولین جلسه دارو درمانی اش را امروز شروع کرد از حال بد بعدش می ترسم از سوگ چند ماه بعدش هراس دارم یاد تو و غم بزرگت افتادم اومدم ازت یاد بگیرم چطور با غصه ها میشه کنار اومد . دعا کنید این دوا شفا باشه برای پدرم

گندم نازنینم از هیچی نترس
توکل کن به خداوندی که هوای پدرمهربونت را داره
انشاله که خیلی زود با خبرهای خوب برامون از بهبودی حال پدرت مینویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد