روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بی التفات دوست تقلا چه فایده ؟؟؟

سلام

روز و روزگارتون بهاری

بهار تازه تون مبارک

امیدوارم همه روزهای زندگیتون مبارک و شاد باشه 

زیبایی های بهار را باید دید ، روییدن و جوانه زدن و نو شدن

حس زندگی...

صدای پرنده ها و عطر هوای بهاری

امروز بعد از مدتها اومدم دفتر

بعد از مدتها هم وبلاگم را باز کردم

چقدر روزانه نویسی بهم حس خوب میداد همیشه و حالا مدتهاست که دیگه منظم نمینویسم

همیشه رسیدن عید و نوروز برام یه عالمه شور و هیجان داشت

 همیشه برای رسیدن این اتفاق باشکوه کلی برنامه و طرح و ایده و حس و حال داشتم ولی امسال اصلا از این خبرها نبود

امسال هیچی برام رنگ و بوی سابق را نداره

دیگه اونطوری به زندگی حریص و عاشق نیستم

تلاش میکنم

که تلاش کردن جزئی از شخصیت درونیم هست

ولی این روزها انگار یه رخوت ناگزیر توی تک تک سلولهای تنم جا خوش کرده

یه اندوه بی پایان تمام وجودم را فرا گرفته

زندگی هم قصد نداره دست از بدقلقی هاش خودش برداره

نبودنهای پدرجانم هر روز به شکلی خودش را به رخ میکشه

و از قبل از وارد شدن به سال نو ، مشکلات خواهرجان و همسرش بالا گرفت

مساله جداییشون جدی شده و حالا در حال انجام مشاوره ها هستند

خدا میدونه چی به سر زندگی و سرنوشت دوتا طفل معصوم میاد

اصلا دلم نمیخواد حتی در مورد این موضوع حرف بزنم

انگار این درد تازه شده یه زخم کاری روی زخمهای قبلی و داره منو از پا در میاره

و من ، یه تیلوتیلویی که تمام انرژی و توانش توی شش ماه آخر سال قبل تحلیل رفته ، دیگه جونی برای جنگهای تازه ندارم

حالا بیشتر تن میدم به سرنوشت

کمتر حریصم برای زندگی

زندگی ای که اینهمه دوستش داشتم

از تمام آدمهایی که دوستشون داشتم فاصله گرفتم که تلخی وجودم کسی را تلخ نکنه

از حرف زدن با آدمهایی که همیشه حرف میزدم فراری هستم

انگار دارم توی یه مرداب فرو میرم و دلم نمیخواد حتی کسی دستم را بگیره

این روزها در یک صلح بی چون و چرا با خودمم و البته پر از خشم های فرو خورده

و غصه هایی که بی رنگ نشدند

و کابوسهایی که کش میان

دارم تلاش خودم را میکنم

تلاش میکنم

چشمام زیبایی ها را ببینه

کمتر درد بکشم

کمتر غصه بخورم

با این درد و دلتنگی کنار بیام

به زندگی عادی برگردم

و هوای همه چیز را داشته باشم

اما در گوشی بهتون بگم که کمرم خم شده و شونه هام تحمل بارهای تازه را ندارن

آقای دکتر تمام تلاش خودش را میکنه برای بهتر شدن حالم

اما حالا به جایی رسیدم که حتی دوست ندارم در مورد خیلی از مسائل با آقای دکتر هم حرف بزنم

اصلا انگار دوست ندارم حرف بزنم

احساس میکنم با حرف زدن با بقیه زهر میریزم توی وجود کسایی که دوستشون دارم و من اینو اصلا نمیخوام

برای همین لب فرو میبندم و هیچی نمیگم

سراغ هیچکس نمیرم

دوست دارم توی تنهایی های خودم باشم

خیلی از دوستام بهم زنگ زدند و من فقط زل زدم به صفحه گوشی

یه دنیا پیام تبریک داشتم که اصلا جواب ندادم

توی همین وبلاگ بالای 500 تا پیام تایید نشده دارم

چی باید بگم ؟

همه ازم میپرسن حالت خوبه؟ و من نمیفهمم این روزها جواب این سوال چیه...

بگم خوبم اما تو باور نکن؟؟؟؟

بگم خوب نیستم ؟؟؟؟

من آدم تعریف کردن دردها و ناملایمات نیستم

من باید پر از کلمات شاد و پر انرژی باشم تا دلم بخواد با بقیه حرف بزنم

باید پر از شور و هیجان باشم که نیستم

قد آرزوهام کوتاه شده

خودم هم انگار دیگه قد نمیکشم

قبلا یادمه که وقتی بهار میشد پاهام روی زمین بود و سرم میرسید به ابرها، اما حالا ...

کوتاه شدم

خرد شدم

یه طورایی توی خودم فرو رفتم

عین یه لاک پشت پیر و خسته لم دادم توی لاک خودم و منتظرم ....



ماه رمضون از راه رسید

از دیروز روزه داری را شروع کردم

رفتم نشستم کنار خانه ی پدر و ختم قرآن را شروع کردم

نیت کردم و خوندم و خوندم و خوندم

این روزها حتی با پدرجانم هم حرف نمیزنم

میرم اونجا

زیاد هم میرم

اما میشینم قرآن میخونم و بعد زل میزنم به عکس روی سنگ

دوست ندارم برای پدرجانم بگم که چقدر دارم رنج میبرم از نبودنش

دوست ندارم خبر دار بشه که چقدر زندگی با نبودنش برام سخت شده

دوست ندارم براش تعریف کنم چطور جمع کوچیک قشنگمون ویران شده

دوست ندارم بهش بگم که توی خونمون دیگه هیچ خبری از اونهمه شادابی و نشاط نیست

نمیخوام پدرم بدونه که امسال هیچکس نبود که برام ماهی بخره

هیچکس نبود که سر سال تحویل بهم عیدی بده

هممون از پا افتادیم

هممون با این درد مشترک درد میکشیم و رنجهای تازه هر روز زیاد و زیادتر میشن

تولد مغزبادوم از راه رسید و من حتی تولدش نرفتم

فردای روز تولدش کادوهاش را براش بردم

باورتون میشه حتی حوصله نداشتم کادوهای تولدش را براش کادو پیچ کنم؟؟؟؟

برای فندوق و پسته هم ماژیک و مداد رنگی خریده بودم که توی تولد مغزبادوم بهشون بدم و ذوق کنند

اما...




دستام را گذاشتم توی دستای خدا و ازش خواستم کمکم کنه تا دوباره جون بگیرم

امروز صبح زودتر بیدار شدم و رفتم دنبال چند تا کار اداری

بیمه تکمیلیم هنوز وصل نشده و ایراد داره

کارهای انحصار وراثت عین کابوس کش دار شده و نمیدونم باید چیکارش کنم

اما دارم تلاش میکنم

همین که تلاش میکنم یعنی امیدی هست

هنوز امید هست...

هنوز زنده ام

پس هنوز فرصت هست...






نظرات 11 + ارسال نظر
شبنم یکشنبه 14 فروردین 1401 ساعت 12:10

سلام ان شاا... خدا بهتون صبر بده و قدرت
ان شاا.. خدا زندگی خواهرتون رو هر چی به صلاح خودش هست و خیر بچه ها توشه پیش ببره کاش قبل از بچه دار شدن ما آدم ها اول به آرامشی در زندگی برسیم بعد بچه که حقبقتا هیچ کس بیشتر اونا آسیب نمی بینه !!
ما با نبود مادر الان 1/5 ساله فقط می سوزیم و می سازیم برای آرامش ما هم دعا کنید

سلام به روی ماهت
خداوند به دل مهربونتون آرامش و صبوری بده
خدا به هممون کمک کنه

مینو یکشنبه 14 فروردین 1401 ساعت 12:54 http://Minoog1382.blogfa.com

آدم بعدازیه حوادثی هیچ وقت اون آدم قبل نمیشه اماگذشت زمان کمک کننده اس.توکلت به خداباشه عزیزم

ممنون مینوجانم
توکل برخدا

جازی یکشنبه 14 فروردین 1401 ساعت 15:05

با سلام
باور کنید نمیدانم چه بنویسم اما حس می کنم نانوشته هایم را می خوانی . و ناگفته هایم را می شنوی. انچه در ضمیر و باطنم هست را میبینی نبودنم را حضور میدانی با این وجود با تمام وجود درک می کنم و میدانم چه می کشی و چه بار سنگینی داری اما این را هم میدانم که دستی که در دست خداست تواناتر از بارهاست. و شانه هایش نمی افتد .
تیلو جان سرت را بالا بگیر چون نزد خدا و بندگانش و وجدانت روسفیدی دوست دارم مرا شریک بارها و الام و سختی هایت قرار بدی در این صورت منم هم وجدانم ارام می گیرد که دوستم را تنها نگذاشته ام . دنیا پستی و بلندی دارد و سختی و اسایش دارد و یقین بدان که می گذرد این روزگار تلخ و بار دیگر تیلوی سابق خواهی شد.
به عنوان یک دوست ازت خواهش و تمنا دارم مرا هم شریک خودت قرار بده البته اگر لایق بدانی و لایق باشم

سلام دوست خوبم
شما همیشه بهم لطف دارین
شماها دوستای نازنینی هستید که همیشه همراه من بوده و هستید
از محبتتون ممنونم

فرساد یکشنبه 14 فروردین 1401 ساعت 16:45

سلام دوست عزیز
با تمام وجود درد بین کلماتتون حس کردم
اما باور دارم زمان درمان خیلی از دردها هست
گاهی فقط باید تسلیم بازی های زندگی شد و کنار ایستاد تا غبار این طوفان شدید برزمین بشینه
شاید یک ققنوس جاودان توی این طوفان شدید متولد بشه

سلام دوست خوبم
ببخشید که این درد را منتقل میکنم
و این روزها دلخوشم به زمان
به زمان که میگن خیلی از دردها را کمرنگ میکنه
این درد درمان نداره
این درد پایان نداره
امیدوارم با گذشت زمان بهش عادت کنم و در کنارش زندگی با این درد را یاد بگیرم

سعید یکشنبه 14 فروردین 1401 ساعت 17:46 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان
من پیام تبریک عید برات فرستادم نمیدونم بهت رسید یا نه
نماز روزه هات قبول
حالتو درک میکنم و بهت حق میدم
فقط با این رخوت همراهی نکن وگرنه طولانی میشه

سلام پسرعموجان
محبت شما همیشه شامل حال من بوده
ممنونم از مهربونیات

الی یکشنبه 14 فروردین 1401 ساعت 21:10 http://elimehr.blogsky,com

آخ تیلو جانم
حرف بزن حرف بزن، با هر کی که میتونی، سکوت خیلی بده، به من نگاه کن نتیجه سکوتت میشه من یه آدم پر از خشم و حتی کینه، یه ربات که فقط کار میکنه و زندگی میکنه فوق فوقش برای بقیه، چیزی ازت نمیمونه، نزار حرف زدن یادت بره هر کاری میکنی بکن فقط سکوت نکن، این راه رو من ناخواسته رفتم میدونم تهش ویرانه ست
حرف بزن فقط بگو هر چی و هر کجا و به هرکی

الی نازنینم
منم ناخواسته افتادم توی این حس
دست خودم نیست
تلاش میکنم که حرف بزنم
همین پست
همین برگشتن به وبلاگ
نتیجه همین تلاش هست

پریناز دوشنبه 15 فروردین 1401 ساعت 00:35

من آدم تعریف کردن ناملایمات نیستم من باید پر از کلمات شاد باشم.. دوست عزیز ما! انسان یه موجود چند وجهی و نسبیه ما یک نماد تکراری نیستیم که همیشه شاد یا همیشه غمگین باشیم مثل عروسکها .. با خودت مهربانتر باش اینقدر از خودت توقع نداشته باش .. بزار رنجها و غصه هاتو دیگران هم ببینن و شریک بشن باهات همونطور که تو برای اطرافیانت غصه میخوری و در ناراحتی ها شریکشون هستی
همه چیز در گذر هست این روزها و ناملایمات هم برای تو و همه خانواده ت میگذره یا با اثر یا بی اثر یا کم اثر ولی میگذره
با اینهمه قبول دارم غصه دیگر اعضای خانواده کمر آدمو میشکنه

دقیقا میفهمم چی میگی پریناز جانم
منم نگفتم یه وجهی هستم گفتم نمیتونم از ناملایمات بنویسم
علت غیبت ها و ننوشتنهام را توضیح دادم
ولی اینکه دوست ندارم دیگران در غمم شریک بشن یکی از ویژگیهای اخلاقیمه ، از زمانهای دور همینطوری بودم
چقدر این حرف به دلم میچسبه که همه چیز در گذر هست ... خدا را شکر

ریحانه دوشنبه 15 فروردین 1401 ساعت 01:38

تیلو جان، دلم میخواد فقط بغلت کنم. در سکوت.

انشالله پدرجان خودش دستت را میگیره و تو قوی تر از قبل به زندگی زیبات ادامه میدی. هرچی بگی حق داری ...

نگران زندگی خواهر نباش. بسپار دست خدا و از پدرجان کمک بگیر. انشالله خیر پیش بیاد براشون.

چقدر دلم بغل در سکوت میخواد
یه آرام و انرژی بی نهایت
خدا بزرگه
همه چیز را سپردم به خودش

MAH دوشنبه 15 فروردین 1401 ساعت 09:26

سلام دوستم
تیلوتیلوی رنگی منظورت همون تیله های رنگی ان؟ من هنوز با اسمت درگیرم
عزیزم هر آدمی می تونه یه وقت هایی حالش خوب نباشه و حوصله کسی رو هم نداشته باشه. این حق طبیعی توئه بعد از شش ماه رنج و فشار، الان حس و حالی برای هیچی نداشته باشی چه برسه به جنگیدن! میدونی آدم ها یه وقتایی خسته میشن از قوی بودن! پس اصلا نگران نباش و به خودت فرصت بده. باید زمان بگذره فقط...
هر کسی برای خودش یه "حال خوب کن" هایی اختصاصی داره، یه حال خوب کن هایی هم لطف خداست و برای همه یکسانه، مثل همین ماه رمضان سوره یاسین بخون تا قلبت آروم بگیره و اگر خواستی دعای افتتاح رو بعد از افطار بخون. "تسبیحات حضرت زهرا" از حال خوب کن های منه تو هم امتحان کن بین دو نماز.
به خودت زمان بده ولی همیشه خودت رو دوست داشته باش. فرصت زندگی برای پدرجانت تمام شد ولی برای تو نه. ببخش اگر طولانی شد، چون خودم یه روزهایی رو گذروندم مثل این تلخی های الان تو، بخاطر همین اینا رو گفتم.
التماس دعای فرج

سلام ماه نازنینم
مرسی که اینهمه همدلی کردی باهام
چه حال خوب کن های خوبی هم بهم پیشنهاد دادی
انشاله که همه زندگیت سراسر شیرینی و شادی و حال خوب باشه

مریم دوشنبه 15 فروردین 1401 ساعت 10:33

سلام تیلو جان مهربانم.عزیزم میدانم دوران خیلی سختی می‌گذرانید کاش می‌توانستم برایتان کاری کنم نمی دانم چرا وقتی غم راه خانه ای را یاد میگیرد غم روی غم افزوده میشه اما میدانم تیلو خانم من دختری با اراده و شاد و مهربان هست که بزودی دوباره بلند میشود و محکم تر از قبل روی پاهای خودش می ایستد هم خودش شاد خواهد شد و هم اطرافیانش را شاد خواهد کرد و میدانم خدای مهربان و پدر گل شان از ان بالا نظاره گر همه اینها خواهند بود تنها کاری که از دستم بر می اید دعا هست دعای عاقبت بخیری ان شاالله برای خودتان و برای تمام عزیزانتان

سلام مریم نازنینم
خداوند به شما و عزیزانتون سلامتی و طول عمر بده
چقدر به دعاهاتون محتاجم

Mani سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 08:52

عزیزم تیلوی مهربان و توانا
حق داری خسته باشی ، برای پذیرش این غم سنگین زمان بیشتری لازم داری

خیلی خوبه که نوشتی
لطفا احساست را بنویس ، اینجا یا هر جا که دوست داری

آرزوی آرامش ، سلامتی و توانایی برایت دارم

ممنونم که اینهمه مهربون هستید و منو درک میکنید
منم برای شما آرزوهای خوب و زیبا دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد