روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

واژه های بی صدا

سلام

عکسش را نگاه میکنم

بالای عکسش مینویسم :

رنج بسیار کشیدیم که بمانی و نشد

باز بر شاخه ی ما نغمه بخوانی و نشد

برکت و شادی این باغ تو بودی پدرم

همگی خواسته بودیم بمانی و نشد....


بعد دوباره گونه هام خیس میشه ...



روز مادر با اینکه وسط ماجراهای سخت و دردناک روزهای سوگواریمون بود

سعی کردیم مادرجان را سوپرایز کنیم

من که براش لباس رنگی رنگی از یکی از سایتها سفارش دادم

داداش جان و همسرش هم یه باکس بزرگ گل و یه کیک مینی خیلی خوشگل و یه ژاکت خریده بودند

یکی از خواهرها هم پارچه خریده بود و برد که خودش برای مامان پیراهن بهاری بدوزه

اون یکی خواهر هم یه شال خوشرنگ و آب خریده بود

دایی جانم هم همون شب با یه گلدون خیلی بزرگ اومد دیدن مامانم

سعی خودمون را کردیم

هرچند این روزها هیچ کاری اونطوری که باید دلچسب و مطلوب از آب در نمیاد....



حالا برای روز پدر هم یه برنامه هایی ترتیب میدیم

با خواهرا تصمیم میگیریم سه تایی یه مقداری ساندویچ مرغ آماده کنیم و به عنوان خیرات بدیم

یه سینی شیرینی هم سفارش دادم

خرماها را هم همون روز آماده میکنیم

حالا دیگه خبری از گراد رفتن و هدیه خریدنهای اون شکلی نیست

این شکل تازه ی زندگیه...

هدیه هایی با مدلهای تازه ...



پ ن 1: ساعت آقای دکتر به دستشون رسید


پ ن 2: اما بسته پستی ما بعد از یک هفته هنوز نرسیده

همون رنگ و مواد اولیه میناکاری...


پ ن 3: خواهرجان و همسرش همچنان به شدت درگیر کرونا هستند

مغزبادوم هم همچنان خونه ما موندگار شده



نظرات 8 + ارسال نظر
رسیدن دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 12:25

عالیه عزیزم

ممنون

الی دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 12:29 https://elimehr.blogsky.com/

زندگی معجون عجیبیه، هر چقدر هم بجنگی و بخوای کنترلش رو توی دست خودت نگه داری یهو زورش میچربه لعنتی، کاری با آدم میکنه که توی باور آدم نمیگنجه، روزای سختیه ولی تو سخت تری، قطعا حال پدر جان از حال الان همه ما بهتره، ندیدنش سخته خیلی هم سخته، اما تو تیلویی حتما از پس سختی ها بر میای
**** چقدر از دیدن میناکاری ها تو پیجت ذوق کردم
****تو پر از نوری دختر تو پر از عشقی

الی جانکم
توی روزای سخت کنارم بودی و این برام ارزشمنده
دلم میخواد توی روزهای خوب کنارت باشم

نوشین دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 13:34

ذره ذره برمیگردی ب زندگی و با جای خالی پدر عزیزتر از جان زندگی میکنی اینا همش درست پدر جان رو تو عشق و چهره مادرجان عزیزت ببین ایشونه ک با سالها خاطره با پدر جان کنارته خداوند حافظش و دعای خیر پدر جان روشنایی هرلحظه ت خواهرا و برادر همگی نشانی از پدر هستند بلا ازشون دور باد

خداوند عزیزان همه را سالم و شاد برایشون حفظ کنه
بلا از همه عزیزان دور باد

در بازوان دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 14:16

تیلوی عزیزدلم این روزا من رو شریک دل و غمت بدون عزیزم که هی این مناسبت ها تو رو به یادم میارن.

تو خوبی تیلو جانم. یه سمت روشن جهانی:***

قربونت برم الی نازنینم
بودنتون جهانم را روشن میکنه
این روزها تیره و تارم

جازی دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 15:10

گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر می شود

سلام
دوست عزیز در فرایند زندگی گاهی چنان در کوره های داغ قرار می گیریم که احساس می کنیم ذوب شده ایم و شاید این سوختن و گداخته شدن برای بالا بردن سطح مقاومت ما باشد تا بتوانیم در برابر کوران و حوادث زندگی توان مقابله داشته باشیم و این امر دست ما نیست و باید با ان کنار امد . در استانه روز پدر ، برایتان سلامتی و طول عمر و برای پدر اسمانی شده نیز رحمت و شفاعت اهل بیت را طلب می نمایم .
بودن مغز بادام در کنار شما و مادر جان موجب سرگرم شدن و کمتر در فکر فرو رفتن می شود و شاید خداوند از این زاویه خواسته که مادر کمی بیشتر دلمشغولی داشته باشد و چنانچه برایتان مقدور باشد خیرات خود را به سالمندان یا بچه های بی سرپرست بدهید یا کودکان کار . انشالله بواسطه این کار خیر برای شما سلامتی و برای پدر شادی و فرح و امرزش باشد

اخ
که چه زود دیر شد و نفهمیدم

سلام دوست خوبم
ممنونم از این همراهی و همدلیتون

سعید دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 21:11 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو جانم
من خوب میشناسمت
از تو غیر از این انتظار نمیره که زیبا زندگی کنی

سلام پسرعموجان
ممنونم
ولی این روزها خودم هم خودم را خوب نمیشناسم
کم میارم
زانوهام خم میشه
و یهو خودمو در حالی پیدا میکنم که مستاصل و تنها دارم زار میزنم

مهربانو جمعه 29 بهمن 1400 ساعت 00:04

تیلوی عزیز من، چه وقت هایی که یادت میکردم ، یاد درد عظیم دلت و دلم نگرانت میشد ولی میگفتم خدا رو شکر انقدر تیلو انقدر از پدر جان غنی و‌کامل بوده که بازم بدون حضور فیزیکی پدر جان و با حضور معنویش سرپا میشه و‌ادامه میده
و‌شد … میدونم نه دردت کم میشه نه چیزی فراموشت میشه ولی با جبر روزگار کنار میای و …

ممنونم عزیزدلم
از اینکه کنارمی و اینچنین مهربانی ممنونم
این درد کم نمیشه فقط یاد میگیریم با این درد و کناراین درد زندگی کنیم

ترانه یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 05:11

امیدوارم شادی و آرامش به زودی به خونه و به دلهاتون برگرده. جای پدرت، اینجا توی وبلاگت هم خیلی خالیه تیلو جان.

ممنونم ترانه ی نازنینم
توی گوشه گوشه های زندگیم جای پدرجانم خالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد