روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بی عشق جهان یعنی یک چرخش بی معنی...

سلام

روزتون بخیر

براتون دنیا دنیا خوبی و مهربونی و عشق آرزو میکنم


دارم تلاش میکنم یه چیزایی را به روتین برگردونم

حس میکنم اینطوری شاید آرامتر بشم و یه کمی تحمل این درد آسان تر بشه

سعی میکنم صبح ها باز زود از خواب بیدار بشم

هرچند با توجه به اینکه ظهر میرم خونه بعد از ناهار یه عالمه تا عصر میخوابم

و این اصلا خوب نیست

امروز صبح هم رفتم بانک و یکی دوتا کار که خیلی خیلی عقب انداخته بودم را انجام دادم

یه کمی هم سعی میکنم که روزها میناکاری کنم و ذهنم را متمرکز به اون کار بکنم

هرچند یه عالمه کار قبول کردم که اصلا سراغشون نمیرم

چندتایی فایل را باید آماده کنم و انگار اصلا در توانم نیست

میشینیم جلوی کامپیوتر ولی هیچ کار مفیدی انجام نمیدم

مدتها بود انگار با خودم و آینه قهر بودم

امروز صبح رفتم سراغ کرم ضدآفتاب، روتینی که هیچوقت ترکش نمیکردم و حالا مدتهاست که اصلا بهش دست نزده بودم





پ ن 1: شعری که توی عنوان هست را بالای سنگ مزار پدرم نوشتیم...

چون پدرم پر از عشق و محبت و دوست داشتن بود

و این را به بقیه هم منتقل میکرد



نظرات 17 + ارسال نظر
سوفی سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 13:08

سلام تیلوجان عزیز.
روح پدر نازنین تون در آرامش. درد جانکاهی هست که هیچ وقت و هیچ وقت سرد نمیشه و ما فقط می تونیم یاد بگیریم چطور با این درد زندگی کنیم.
وقتی پانزده سال پیش حاجی بابایم (پدربزرگ مادری) که حکم پدر را برایم داشت از دست دادم فهمیدم که یکی از خوبان روزگار سفر کرده و یک تکه از قلب و خاطرات مشترک مان را با خود برده. هنوز هم با یادش چشم هام اشکی میشه (بخصوص که توی ایران فوت کرد و من اینجا بودم و هیچ گاه نتونستم درست باهاش وداع کنم) مرد نازنینی بود، اونقدر نازنین که با همه دبدبه و کبکبه اش مهاجر شده بود اما خم به ابرو نمی آورد و همیشه برای کار خیر آماده بود. وقتی رفت خیلی از همسایه های کوچه های آنطرف تر می آمدند برای عرض تسلیت و هر کدام حرفی، قصه ایی از خوبی هایش می گفتند. میدونی تیلو جان این حجم از خوبی که شما در مورد پدر بزرگوارتان می نوشتید باعث آسایش قلب و روان هست. اون کاری رو که باید انجام میدادند این بزرگواران انجام دادند و لذت سالم خودشون رو هم از زندگی بردند. روح شون در آرامش و راهشون سبز
قلبا خوشحالم که می بینم دارید به روتین هاتون برمی گردید هر چند به کندی و سختی.
تنِ مامان خانوم و خان داداش، آبجی ها و خودتون سلامت و خدا براتون حفظ شون کنه، آمین.

سلام سوفی نازنینم
متشکرم عزیزدلم
اینطوری که نوشتین خیلی خیلی متاسف شدم
خداوند حاجی بابای شما و همه رفتگان را بیامرزه
این دردها در زمان دوری سخت تر هم میشه خداوند خودش بهتون آرامش بده
متشکرم از پیام مهربانانه تون

در بازوان سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 13:23

تیلو جانم برای دلت صبر و آرامش آرزو می کنم هرچند که می دونم خیلی خیلی سخته، برات قدرت آرزو می کنم و می دونم همه ی تلاشت رو داری می کنی.
یه وقتایی همین که هستیم و نفس می کشیم و به چند تا کار روزمره می رسیم باید از خودمون تشکر کنیم

پدر جان از یاد من که در حد نوشته های وبلاگ می شناختمشون هیچ وقت فراموش نمی شن. پشتکارشون برای زبان خوندن و همه چیز، حمایت بی دریغشون از خانواده و عشق و محبت زیادشون.
الان هم دعای خیر و عشقشون از همیشه نزدیک تر و بیشتر پشت و پناه همه ی شما هست

پیام های قشنگ و مهربونت را دریافت کردم ولی توان پاسخ نداشتم منو ببخش
خیلی خوب درکم کردی... احساس میکنم همین که نفس میکشم کلی دارم کار انجام میدم
پدرجانم ....
خیلی سخته الی... خیلی

عاطفه سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 13:46

تیلوی عزیزم دختر سرشار از عشق، میدونم روزای سختی رو میگذرونی فقط به این فکر کن که این مسیرو همه ما آدمها ی روز میریم به این فکر کن که پدرت این مسیرو با عشق سپری کردن، چیزی که نصیب هر کسی براش اتفاق نمیفته عزیزم

عاطفه ی نازنینم
انشاله که همه عزیزانمون سلامت و شاد باشن
از دست دادن خیلی خیلی سخته

مینو سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 15:22 http://Minoog1382.blogfa.com

مظمئنم روح مهربون وپاکشون می ادبه یاریت تادوباره برگردی به زندگی که خواسته دلشونه...روحشون درآرامش

الهی آمین
کاش اینطوری باشه مینو جان
به دعاهاشون محتاجم

سعید سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 16:47 http://www.zowragh.blogfa.com

روحشون شاد و غرق در آرامش و مهمان سفره کرم و مهربانی اجدادشون

ممنون
الهی آمین

جازی سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 16:54

بی عشق جهان یعنی یک چرخش بی معنی
یک مصرع و یک عالم مفهوم .چقدر زیبا و چه انتخاب زیبایی داشتید. اما پدر انقدر بزرگ و والاست که اگر تمام شاعران فقط در وصف پدر بسرایند باز نمی توانند انچه شایسته ایشان است را بیان کنند یعنیذدر وصف ناید و در قاموس کلمات نگنجد دوستی گفته بود پدر مانند خودکار است که همچنان می نویسند تا یک باره جوهرش تمام شود و از کار بیفتد و ما این کم شدن و به تحلیل رفتن را نمی ببنیم مثل مداد نیست که با تراشیدن کوتاه شدنش را ناظر باشیم
به هر حال زمان می گذرد و ما ناچار به همراهی با آن هستیم تو هم تلاش کن علاوه بر خودت برای خواهران و مادر و بچه ها نقش پدر را اجرا کنی هر چند که این نقش را فقط پدر ها می توانند اجرا کنند اما شما همیشه احساس مسئولیت می کردین وحالا باید این احساس مضاعف شود و میدانم که می توانی و قادر خواهی بود برایت سلامتی و موفقیت ارزو می کنم

اخ از این شعر
خداوند همه پدران سفر کرده را رحمت کنه
انشاله که بتونم سربلند باشم

دل آرام سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 18:16

روحش قرین رحمت

ممنون عزیزم

لیلی۱ سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 18:19

زینب (مسافرکربلا) سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 22:00 http://Www.maahakezeinab.blogfa.com

سلام تیلو جان
چقدر خوشحالم که برگشتی ،خدارو شکر که حالت و خوبه و داری سعی مسکنی بهترم بشی:)
ان شاءالله خیلی طول نمیکشه میشی همون تیلوی پرانرژی دوست داشتنی .هرچند همین الان هم هستی

سلام نازنینم
ممنون از انرژی خوب و دلگرمیهاتون

پریناز سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 22:44

از آقای دکتر چه خبر ؟ ..این دوران سخت کیفیت حضورش چطور بود برات.. فضولم دیگه‌!!

اینطوری نگو نازنینم
توان نوشتن زیاد ندارم وگرنه ایشون هم کنارم هستند

روبی چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 00:12

فدای شما

م چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 16:02

یک مرز عجیبی را آدم بعد از عزیزش رد میکنه یه مرز بی بازگشت ، فقط میدونیم که یه نفر دیگه شدیم ، یه کسی که از درون ما قراره از وسط خاکستر فقدان و درد بیرون بیاد ، ما اون آدم گذشته نمیشیم ولی آدمی در آینده میشیم که خیلی میتونه بزرگتر باشه یا نه برعکس خیلی شکسته تر
من مطمئنم شما ازین خاکستری عجیب که گاهی رنگ را ازدنیای آدم حذف میکنه بیرون میایی ولی حتما به خودت فرصت بده ، ما برای خودمون بزرگترین مسوولیت را داریم هیچ کسی برای آدم اون خوددرونیش نمیشه تیلوی عزیز شما به ما رنگ بدهکار نیستی که وبلاگت رو رنگی رنگی بنویسی رنگهای زندگیت اولین حق خودته برای خودت

دوست نادیده من
این مرزی که ازش عبور کردم باعث شد دیگه هیچوقت اون تیلوی سابق نشم ولی سعی میکنم تیلوی بهتری بشم
رنگها به زندگی شور میدن و حالا میبینم که شما دوستای وبلاگیم دارید به زندگیم رنگ هدیه میدید...

جازی پنج‌شنبه 21 بهمن 1400 ساعت 12:30

دیروز و امروز سر زدم ولی تشریف نداشتید

ببخشید
دیگه بودن و نبودنهام مثل بقیه زندگیم شده

MAN پنج‌شنبه 21 بهمن 1400 ساعت 14:04

روحشان قرین رحمت مهربان ترین

سلام دوست عزیز، روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند...

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نِه‌ای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

متشکرم
سلام دوست خوبم
متاسفانه همینطوره و گاهی چقدر شدید بیقرار میشیم

رها شنبه 23 بهمن 1400 ساعت 00:46

من شما رو گاه گداری میخونم
میدونستم حال پدرتون خوب نیست گفتم برم ببینم خوب شدن یا نه
اما دیدم...
تسلیت میگم ... برای کل خانواده آرامش ارزو میکنم ...

ممنون رهای نازنینم

نل شنبه 23 بهمن 1400 ساعت 08:49

سلام تیلوی عزیزم
بیشتر از ۵۰۰ دفعه وبتو باز کردم بنویسم و یارای نوشتنم نبود تیلوی نازنینم..
هزاران بار اومدم پیام بدم و نمیدونستم چی میتونم بنویسم برات..

تیلوجانم،عزیزم،میدونم که روزهای سختی داشتی و داری و من فقط امیدداشتم که میشد لحظه ای کنارت باشم و توی آغوش بگیرمت و کنارت باشم...

عزیزم،امیدوارم خدا به تو عزیزانت عمرباعزت و سربلندی بده و هزاران بار روح پدر عزیزت با دیدن لبخند شما بخنده و بهتون افتخار کنه مثل همیشه.

سلام نازنینم
همین که میدونم دوستایی مثل شما دارم آروم میشم
ممنون از اینهمه حرف قشنگ

سحر شنبه 23 بهمن 1400 ساعت 09:26

تیلوی عزیزم دردت را می فهمم خودم 16 ماه هست که غم بی پدری رو دارم تحمل می کنم .اصلا نمی دونم چطوری بهت تسلی بدهم .فقط خدا کمکت کنه . این روزهای اول تحملش سخت هست . به خدا توکل کن اونا خودش گفته ان مع العسریسرا

سحرجانم خیلی متاسف شدم
خداوند پدرتون را رحمت کنه و به دل شما آرامش و صبوری بده
توکلم به خداست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد