روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چشم های بی فروغ

سلام

روزگارتون پر از مهربونی


داداش جان و همسرش رفتند و رسیدند به شهر و دیاری که زندگیشون را دارن اونجا بنا میکنند

اینبار رفتنشون برای هممون سخت بود

ته دلم بود که اینبار رفتنشون عین دفعه اول دردناکه ، که همسرداداش جان دقیقا همین را گفت

گفت اینبار عین دفعه اول بی تابیم....

تکه اول پروازشون از اصفهان به استانبول بود

توی فرودگاه استانبول یه عکس دونفره گرفته بودند و فرستاده بودند توی گروه که نگرانشون نباشیم

چشمای داداشم دلم را آتیش زد

انگار دنیای غم توی چشماش بود ... انگار اون روح زندگی ... اون شیطنت... اون حس و حال خوب از درونش پرکشیده باشه

همیشه فکر میکردم که هیچ غمی موندگار نیست اما الان فهمیدم این غم یه غم معمولی نیست ، بعد از این شاید یاد بگیریم کنار این غم زندگی کنیم

اما این غم تموم نمیشه 

ولی اینم یه مهارت از مهارتهای زندگیه که باید یادبگیریم

یاد بگیریم در کنار نبودن های پدر چطوری باید با زندگی کنار اومد


پدرجانم یه عادتی داشتند که صبح ها بعد از اینکه بیدار میشدند و ورزششون را انجام میدادند و صبحانه میخوردند

حدودای ساعت 10 یکی یکی با هممون تماس میگرفتند

اولین چیزی رنج آوری که به هرچهارتامون خیلی خیلی فشار آورد همین نبود تماسهای صبحگاهی بود

حتی اون موقعی که برای درمان رفته بودیم شیراز، بعد از اون چند روز اول که بستری و بدحال بودند ، وقتی یه کمی رو به راه شدند، دوباره صبح ها بعد از صبحانه یکی دوتا تماس میگرفتند، من و داداش جان سر به سرشون میزاشتیم و میگفتیم نمیشه به ما هم زنگ بزنید...

میخندیدند ...

یاد خنده هاش دیوانه ام میکنه...



پ ن 1: آخرین وعده ی غذایی دلچسبشون را با دستای خودم لقمه لقمه گذاشتم دهنشون

علی رغم اینکه مدتها بود جز یکی دو لقمه چیزی نمیخوردند

خیلی آرام و سرصبر یه دل سیر غذا خوردند

لیموترش زدم به غذا و با لذت از طعم ترش لیموترش گفتند

ماست دادم بهشون ، گفتند هوس ماستهای ولایت را دارند ...

خیلی ناتوان شده بودند و یک ساعتی این غذا خوردن طول کشید و من سراپا لذت شدم ...

این آخرین وعده ی دلچسب غذاشون بود... دقیقا یک هفته قبل از اینکه از پیش ما برن...



پ ن 2: دارم دست و پا میزنم که آروم بشم و اطرافیانم را آروم کنم

سعی میکنم همه را سوق بدم به روزمرگیهایی که باید انجامشون بدیم و مدتهاست ازشون دور شدیم

خودم با تمام بی انگیزگی هام سعی میکنم صبح ها منظم بیدار بشم و بیام دفتر

بگذریم که هنوز کار مفیدی انجام نمیدم

ولی همین که میناکاری را شروع کردم به نظر خودم قدم خوب و موثریه

کمااینکه خواهرها راهم تشویق کردم به شروع



پ ن 3: هر روز میرم یه سری به پدرجان میزنم

دوتا باکس گل بردیم اونجا و به گلها رسیدگی میکنم

البته سرمای شبها گلها را یه کمی خراب کرد ... اما آفتاب روزها به دادشون میرسه

این هر روز سرزدن تنها نقطه ی خوب روزهای الانم هست... انگار آرومم میکنه



نظرات 19 + ارسال نظر
فرساد دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 12:04

سلام
خیلی خوشحالم که داری سعی می کنی به روزمرگی هایت برگردی
شما یک خورشید هستید و نمی تونید تابش را متوقف کنید
سلامت باشید و دل همه اطرافیانتان را گرم کنید
کاش همه خانواده ها یک خورشید به گرمای محبت شما داشته باشند
سلامت و استوار باشید

سلام دوست خوبم
خیلی بهم لطف داری
کاش همینطوری باشم
میدونی دوست جان! پدرم منو طوری تربیت کرده که نسبت به اطرافیانم و اطرافم بیتفاوت نباشم
من الان خودم را مسئول میدونم
هرچقدر حالم بد و خراب باشه باید دستام را بزارم روی زانو و بلند شم به خاطر تمام آدمهایی که چشمشون به منه

پریناز دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 12:27

میدونی چی پدر بزرگوارت خوب بوده دوست عزیز .. اینکه ایشون به نظر میاد عمرشونو زندگی کردن لحظه ها رو زیستن ..کاری که بسیاری مردم نمیکنن در واقع و این خیلی خوبه اصلا شاید تنها وظیفه آدمها زندگی کردنه و ما ایرانیها فراموشش کردیم از بس خودمونو درگیر یه سری چیزهای محدود کردیم..
روانشون در آرامش

چقدر حرفای خوبی زدی
دلم را آروم کردی گویا
متشکرم

فهیمه دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 12:41

دلت آروم تیلو جان

ممنون

رسیدن دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 13:14

خوبه ، بالاخره از یه جایی باید بلند شد و ادامه داد ‌
روح شون شاد باشه انشاالله

الهی آمین
ممنون عزیزدلم

مریم دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 13:19

سلام تیلوی مهربان پردردم درک تان میکنم سخت هست خیلی خیلی طول میکشد تا عادت کنید به این وضع موجود عادتی که با کوچکترین تلنگری میشکند ولی دعا میکنم برای ارامش خودتان و تمام عزیزانتان و آرزوی بهترین ها را برایتان دارم

راست میگی عزیزم
حتی عادت کردنی هم نیست

پیشاگ دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 15:00

الهیییی بگرد م تیلو
هیچ وقت دوس ندارم کسی که عزیزشو از دست میده بهش بگم غم اخرت باشه
اصلا مگه دیگه چه غمی بالاتر از مرگ عزیزمیتونه باشه اخه که بعدش بخ وام این اخریش باشه مگه د ردو غمم بالاتر از این داریم !!!!!!
فقط و فقط برات ارامش و صبر میخوام
کاش مثه خودت بلد بودم حرفای خوب و پر انرژی بزنم
منو ببخش عزیزم

زنده باشی عزیزدلم
راست میگی
این غم برای همه عمر کافیه که آدم را داغدار کنه
تو بینظیری نازنینم

عابر دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 18:54

سلام . وقتی پدرم رفت یکی از کسایی که تماس گرفت بهم گفت از این به بعد تو هیچ لحظه ای نیست که پدرت تو خاطرت نباشه و توی همه لحظاتت هست ، الان بعد یکسال و نیم میبینم کاملا راست گفت غم عمیقیِ

سلام دوست خوبم
واقعا همینطوره
هیچ لحظه ای نیست که یادش توی خاطرم نباشه

فرشته دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 19:14

عزیزم

سعید دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 19:54 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
حالت خوبه؟
بهت حق میدم این درد خیلی بزرگه
اینم که دل و دماغ کاری رو نداری طبیعیه
ولی به قول خودت آدم بالاخره باید به زندگی برگرده
و این خوبه که از الان داری تلاش میکنی که برگردی به زندگیت

سلام پسرعموجان
ممنون از احوالپرسیتون
خیلی بزرگ و خیلی سخت
دارم تلاشمو میکنم

رویای ۵۸ دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 20:45

ان شالله زود زود، کنار آمدن با این غم بزرگ را یاد می گیرید و برمی گردید به روزمرگی های قبل....

انشاله
خیلی سخته کنار اومدن با این غم

الی دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 21:00 http://elimehr.blogsky.com

تو خوب میشی
دنیا بدون تیلو پرانرژی و مهربون و صبور من یه چیزی کم داره، هممون احتیاج داریم تو خوب بشی، میدونم این حرف بار روی دوشت رو زیاد میکنه ولی نتونستم نگم، تیلو چشم همه به تویه حتی پدرجان که منتظر بلند شدن تویه چشم بقیه هم به تویه، چشم منم به تویه، میگم اگر تیلو بلند شه و خوب بشه یعنی هنوز جای امید هست،
کاش اون شب تو همون تاریکی وسط خنده ها دنیا متوقف شده بود

ممنون الی نازنینم
خودم هم همینا را به خودم گفتم که دستام را یه بار دیگه گذاشتم روی زانوهام و پاشدم
غم نبودن پدر کمرم را شکسته
ولی هنوز عزیزانی دارم و مسئولیتهای بسیار
پدرم سالهای جوانیش را گذاشت برای تربیت و بزرگ کردن ما
حالا وقت آزمون هست
حالا باید هرچی یادگرفتم را انجام بدم
کاش...
چه شب خوبی بود الی
تو بهترین خاطره ی اون روزهامی

لیلا.م دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 23:14

اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است.
زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است.

بهار سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 00:54

سفرشون به خیر. در پناه خدا.
امیدوارم هر چه زودتر، عشق مادرجان و شما خواهرها دوباره امید را به چشمهاشون هدیه کنه.

خدا پشت و پناهش
الهی آمین

... سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 01:59

روح پدر شاد و انشالله که نزد جدش شاد باشد تیلو جان میدانم سخت استدو جانکاه غم از دست دادن پدری که هم پدر بود و هم رفیق و هم مشاور و هم سرپرست و هم سنگ صبور و ... اما از این جهت وجدانت راضی است که هر چه در توان داشتی انجام دادی مثل مادر پرستاریش کردی مثل دختر مراقبش بودی مثل دکتر نگران وضع و حال و اخوالش بودی و این آرامش قلبی برایت دارد و داشتن چنین فرزندی موجب فخر و افتخار است و پدرتان این افتخار را داشت که چنین فرزندی را تربیت کردند و خداوند هم به پاس این تربیت خودش بعد از شما مراقب و حامی و پرستارش خواهد بود لذا برای شادی روحش کمتر گریه کن و بیشتر برایش قران بخوان هم خودت اروم میشی و هم روح بابا ارامش بیشتری کسب خواهد کرد

ممنون از این همراهی و همدلی صمیمانه تون
کاش اینطوری باشه که گفتید
هنوز خودمو جمع و جور نکردم
هنوز باورش برام سخته

ونوس سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 08:45 http://shakibajoon90.blogfa.com

وای چه غم جانفرسایی

جان فرسا و بی پایان

لیلا الف سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 20:40

سلام تیلو جانم تسلیت میگم
غم از دست دادن آنقدر سخت و جانکاه که امیدوارم کسی تجربش نکنه
من روزای اولی که پدرم فوت شدن از شدت غصه نمیتوانستم نفس بکشم ولی مثل بدنی که ورزش میکنه و قوی میشه روح و جسم هم قوی میشه که اون غم بزرگ رو میتوانه تحمل کنه
دیگه هیچ روز و شبی مثل قبل نمیشه روزا و شبای جدیدی پیش میاد و از پس این روزا و شبا تیلوی قوی و جدیدی که غم جانکاهی رو با خودش داره بیرون میاد که این بار میتوانه با اون غم زندگی کنه
از این جا به بعد بدون پدر و با یاد و خاطره اش باید زندگی کرد به خودت فرصت بده
امیدوارم به زودی یاد بگیری با این غم زندگی کنی

سلام لیلای نازنینم
الهی آمین
خیلی سخته ولی جزئی از زندگی هست و نمیشه گفت تجربه ش نکنیم
میفهمم... منم گاهی حتی حال نفس کشیدن ندارم
این غم یکباره تمام سلول سلول وجود آدم را فرا میگیره

حمیده چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 08:56 http://www.tast-good.blogfa.com

سلام
خدا رو شکر که بهتر هستید.
من بارها اومدم که پیام تسلیت بزارم ولی نتونستم.
چون این غم خیلی بزرگ بوده و کلمه مناسب همیشه برای ابراز همدردی گم می شود.
اما بدونید که دنیا جای همیشگی نیست و قرار همه ما جای دیگری است.
انشالله تا وقت معین با کوله باری پر عزیزانمان را ملاقات کنیم.
و خدا از ما راضی باشد.

سلام به روی ماهت
متشکرم
تسلیت برای تسلی دادن آدمها کلمه ی ناتوانی هست و من اینو درک میکنم
ولی وجود شماها تسلی قلب پر درد من شده

مریم چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 20:12

سلام تیلو جان خوبی
خدا پشت وپناه داداشت باشه
میخوام یه واقعیت بهت بگم بعضی غم ها نه فراموش میشن نه عادی فقط ما یاد میگیریم کنار این حال زندگی روز مره رو داشته باشیم تیلو جان بعضی دلتنگی ها همیشه و همه جا با ما هستن اما خب خدا مهربون قدرت عجیبی به آدم داده
آدم ها قوی تر از اونی هستن که فکرش رو بکنند..
راستی تیلو جان از کامنت ها متوجه شدم یع مریم دیگه هم اینجا هست!

سلام به روی ماهت
متشکرم نازنینم
بله اتفاقا من هر دو مریم را با هم اشتباه میگیرم
توی کامنتهای اینستاگرام هم فکر کنم اشتباه کردم

الهه پنج‌شنبه 21 بهمن 1400 ساعت 17:43

سلام .همین یکی دوماه پیش به وبلاگ شما رسیدم تا حدودی خوندمتون تا این اتفاق تلخ افتاد .فقط میتونم بگم دردتومیفهمم چون به تازگی تحمل کردم و میدونم جانفرساست ولی غیر تسلیم ورضا کو چاره ای .هر لحظه یاد پدر باتوست وغمش یه گوشه از قلبت همیشه ماندگار و زندگی جاری دوست درد آشنای من .

سلام به روی ماهت
خیلی متاسفم که شما هم این درد را دارید
خداوند به دل مهربونت صبوری و به عزیزانتون سلامتی و طول عمر با عزت بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد