روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آذرماه مبارک

سلام

وارد ماه ته تغاری پاییز شدیم

امیدوارم روزای خوبی در انتظار همه مون باشه

 

شنبه بعد ازظهر باز راه  آزمایشگاه و مطب را پیش گرفتیم

یه راه فرسایشی

دکتر گویا رفته بود سفر

اما منشی زنگ زد و شرح حال داد و دکتر هم برای یه بیمارستان دولتی دستور بستری داد

راه افتادیم سمت بیمارستان

رسیدیم اورژانس... وحشتناک بود

پر از مریض بدحال

چند نفری به وضوح میگفتند که کرونا دارند

پزشک اورژانس هم گفت که توی بخش اصلا اتاق خالی ندارند و امشب را باید مهمان اورژانس باشیم

یه دودوتا چهارتا کردم و دیدم اصلا به صلاح نیست که پدرجان اونجا بستری بشن

این شد که برگشتیم خونه

خسته و خراب و له ...

هماهنگی ها را انجام دادم برای روز بعد

صبح زود راهی بیمارستان شدیم

باز اورژانس پر از مریض بود

بازم بستری شدن اونجا مساوی یه عالمه مرض جدید به نظر میرسید

این شد که رفتم داخل بخش و یه نوبت برای همون دکتر مورد نظر گرفتم

البته نه به این سادگی و با هزار تا زنگ و تلفن و پیدا کردن آشناهای مختلف

بارون ریز ریز میبارید و تحمل پدرجانم تمام شده بود

به سختی نفس میکشید و حالت تهوع و دل آشوب درونی حالش را خراب کرده بود

منتظر منتظر منتظر

ساعت حدود یازده دکتر اومد

تازه جناب منشی صلاح نمیدونست که بیمار بد حال ما را به صورت اورژانسی بفرسته داخل

تمدن به خرج دادم و سکوت کردم ... ایستادم و نگاه کردم به پدری که دیگه نشستن روی صندلی براش سخت شده بود و به سختی نفس میکشید

نیم ساعت بعد دوباره ازش خواهش کردم ... دیدم اصلا گوشش به این حرفا بدهکاری نیست

حقیقتا صبوریم را از دست دادم

میدونم که مریض ها همه مریض هستند و نوبت دهی به همین خاطر هست

اما ماها انسانیم و انعطاف پذیر

بد نیست یه نگاهی بندازیم و مریضی که داره از شدت بدحالی به خودش میپچه را ببینیم

خلاصه که بدون هماهنگی جناب منشی وقتی در باز شد با آقای دکتر سلام و احوال کردم و گفتم میشه خارج نوبت پدرجان را ویزیت کنید

دکتر از پشت میز بلند شد و گفت من دیشب دستور بستری دادم و ...

خلاصه که بررسی کردن اوضاع پدر را و وضعیت اورژانس را هم شرح دادم و قرار شد کارهای لازم توی یه بیمارستان دیگه و با شرایط دیگه ای انجام بشه

حالا پیش به سوی بیمارستان بعدی

باز پروسه نفس گیر پذیرش

باز

و باز

و باز

خلاصه که تا ساعت نزدیک 5 عصر طول کشید و کارها حل شد و ترخیص شدیم

امیدوارم که همه چیز بهتر بشه

امیدوارم دیگه این آسیب و آب آوردگی تکرار نشه

امیدوارم حالش بهتر بشه

دیدنش توی اون حال خیلی سخته

گاهی باید چنان دلسنگ بشم که انگار این موجود نحیف و مریض پدرم نیست

کمک کنم که جناب دکتر یه نیدل بزرگ و ضخیم را فرو کنه توی شکمش...

در درونم فرو میریزم از اینهمه درد ولی باید قوی باشم

باید تحمل داشته باشم

انشاله که به خوبی این روزها میگذرن

 

صبح به سختی بیدار شدم

ولی باید میومدم دفتر

کارهام نامرتب شده

حالا خوب میدونم که آدمیزاد از یک ثانیه بعد خودش هم بی خبره ...

نمیدونم میتونم کارهام را مرتب کنم یا نه

نمیدونم این سفر را میتونیم بریم یا نه 

ولی میدونم که یاد گرفتم محکم باشم

 

 

 

 

 

پ ن 1: چقدر خوبه یکی هست که میدونم حواسش هست ...

 

پ ن 2: آقای دکتر تمام سعی و تلاشش را کرد

 

پ ن 3: پدرو مادر عروس جان هرکاری از دستشون براومد انجام دادند

 

پ ن 4: عموجان اومد به پدرجان سرزد و چقدر خوشحالش کرد

 

پ ن 5: براش قصه ی سفر را میبافم و با همین حربه بهش امید میدم

دلش برای پسرجان و عروسش تنگ شده

 

پ ن 6: اینهمه محبت و امید که بهم دادید برام واقعا ارزشمنده

از داشتنتون بی نهایت خوشحالم

 

پ ن 7: لابلای روز سخت شنبه هرطوری که بود 70 تا حمد شفا را برای مادرمریم جان و همه بیماران خوندم

اما انگار به دلم نچسبید

دیروز وقتی بارون میبارید و توی پیاده روی بیمارستان دلم بدجور غصه دار بود ، کلاه کاپشنم را کشیدم سرم و راه رفتم و خوندم وخوندم و خوندم ...

امیدوارم خداوند به همه مریضها لباس عافیت بپوشاند

نظرات 19 + ارسال نظر
عابر دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 11:20

سلام ، از خدا براتون سلامتی میخوام . انشالله که پدرت خیلی زودتر از اونچه فکر میکنی به روزهای خوبشون برگردن و با هم برید سفر دقیقا تو همون تایمی که برنامه ریختید.انشالله

سلام به روی ماهتون
الهی آمین

رسیدن دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 12:15

خدا قوت تیله جان
من میفهمم.. انشالله حالشون هرچه سریعتر بهبود پیدا کنه . آمییین

متشکرم عزیزدلم

فرنوش دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 12:20

سلام عزیزم
انشالا بحق فاطمه زهرا خدا به پدر عزیزتون شفای کامل عنایت کنه و همچنین به همه مریضا. دعا می کنم با این شرایط جامعه راه هیچکی به بیمارستان نیفته و خدا هیچکس رو بی کس و کار نکنه. الان یا باید پول و ثروت آنچنانی داشته باشی و یا دوست و آشنا

سلام دوست خوبم
الهی آمین
مریضی و مریض داری خیلی سخته
خداوند همه عزیزان را شاد و سلامت نگه داره

بهار شیراز دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 12:52

عزیزکمممممم...خدا بهت توان بده...
انشالله که این مشکل رو هم مثل خیلی چیزای دیگه به راحتی پشت سر بزاری..
به خاتون میگم برای پدرت دعا کنه

ای جانم
متشکرم از خودت
از خاتون مهربون و بینظیرت
انشاله که این دعاها اول آرامش و شادی و سلامتی را به همه عزیزانت ارزانی کنه و بعد هم در حق پدر من به اجابت برسه
ممنونم عزیزدلم

در بازوان دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 13:55

ایشالا که بشه و این سفر رو با دلخوشی و تن سالم برید
خیلی دعا میکنم و میدونم همه چیز درست میشه تیلو جانم

الهی آمین
چقدر ماهی تو دخترجان
متشکرم از دعاهای خوبت

مریم دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 14:23

سلام تیلو خانم مهربانم ممنون از دعاهایتان من هم به نوبه خودم هنوز به دعا کردن برای پدر و خواهر شما و تمام گرفتاران و بیماران ادامه میدهم امیدوارم به زودی خبر دهید که چمدان ها را بسته اید و عازم و سفر هستید به امید ان روز

سلام مریم نازنینم
منم توی نمازشبم یاد شما و مادرتون بودم
انشاله که بلا از شما و عزیزانتون دور باشه

دل آرام دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 15:26

عزیزم. خدا مریضی رو برای هیچ کس قسمت نکنه. آن شاالله بابا دیگه مریض نشه. خیلی سخته.

الهی آمین
انشاله شما و عزیزانتون همیشه در صحت و سلامت باشید

... دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 15:44

با سلام
انشالله که حال پدر هر چه زودتر خوب بشه و رفتن اورژانس.و دیدن بیمارانی با بیمارهای متفاوت و در روز ابری و غروب روز سرد پاییزی اینقدر حال را اشفته می کند که ناخودآکاه اشک را جاری می کند و دل را به خدا وصل می کند و انشالله که بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر - بار دگر روزگار چون عسل آید. انشالله

سلام دوست خوبم
متشکرم از دعای خوبتون
الهی آمین

لیلی۱ دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 16:24

دلم ریش شد عزیزم
انشاله همه چیز مث قبل میشه حال پدرجان خوب میشه و سفرهم میرین

ببخشید که گاهی اینطوری اذیتتون میکنم
متشکرم عزیزدلم

سعید دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 16:36 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
تو پست قبلی یه کامنت گذاشتم و حال پدرجان رو پرسیدم
اما جواب ندادی و یکم نگران شدم
خداروشکر که ایشون بهبودی پیدا کردن
گونم علت آسیت آنزیم های کبد ایشونه درسته؟
به هر حال امیدوارم هیچ وقت این روزای سخت تکرار نشه

سلام پسرعموجان
امیدوارم بهترن بشن
بله پدرجان بیماری کبدی دارند

بهار از کویر دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 19:12

تیلوی عزیز خداوند نگهدار شما وپدر جان باشه شما حتما این سفر و می روید وبتون خوش می گذرد میای برای ما از این خوشیا تعریف می کنی عزیزم. برای سلامتی پدر جانتون دعا می کنم

انشاله خداوند نگهدار شما و عزیزانتون باشه
انشاله که خودتون غرق خوشی باشید
انشاله که همیشه سلامت و خوشحال باشید

فرساد دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 20:28

سلام
خیلی متاسف شدم، انشالله به زودی حال پدرتان خوب بشه و سفر خوبی در پیش داشته باشید
با دیدن وبلاگ تون غافلگیر شدم
روزهای شاد و سلامتی براتون آرزو میکنم

سلام دوست خوبم
متشکرم که هنوز همراهی میکنید

لیلا دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 23:13

الهی شکر که بهتر شدن، خدا شما و پدر و مادرتون و برای هم حفظ کنه

متشکرم لیلای نازنینم

میترا سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 00:04

انشالله بزودی پدرجان لباس عافیت بپوشه و با دل خوش به سفر برید
انشالله همه مریض ها بخصوص پدر تیلو جان سلامت و شاد باشن همیشه

الهی آمین
خداوند عزیزای شما را هم همیشه در کنارتون سلامت و شاد بداره
الهی آمین
الهی آمین

سیما سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 00:55

به حق امام زمان که حال باباتون خوب خووووب شه و سایشون مستدام

الهی آمین
خداوند شما و عزیزانتون را سلامت و شاد نگه داره

تیلو سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 01:11

وضعیت بیمارستانها و مطبها افتضاحه.
میدونی تیلو، من پزشک نیستم. ولی سطح تحصیلاتم در حد پزشک فوق تخصص هست. پس من هم تلاش کردم و البته رشته من بسیار سخت بود.
همه این حرفها را زدم که بگم متوجه سختی درس و کار هستم. ولی این میزان سنگدلی در اکثریت پزشکها را واقعا درک نمیکنم.
مریض بدحال را رها میکنن و اصلا پاسخگوی همراه بیمار نیستن، خیلی راحت جواب سربالا میدن، حق ویزیت بالا میگیرن، خطاهای پزشکی فراوان شده، و خیلی مسایل دیگه.
حرف بسیار است... فقط دعا میکنم همه سلامت باشن و دور از بیماری. واقعا سخته.

اسم شما هم تیلو هست؟؟؟
الهی که تجربه های سختی در این باره نداشته باشی
انشاله همیشه عزیزانت شاد و سلامت باشن

ترانه سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 06:52

به یادت هستیم. با آرزوی سلامتی پدر جان

ممنونم نازنینم
چقدر بهم لطف داری

AZADEH سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 09:46

اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید

هر حسی درباره پدر و مادر مقدسه.
روزای خوب میان.

خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!

چه دعای قشنگی
متشکرم
الهی آمین

الی سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 10:12 https://elimehr.blogsky.com/

آخ تیلو ازین غم ها پشت در دکتر و بیمارستان، یاد روزایی افتادم که مادر جانم رو از پشت پنجره ICU و توی کم میدیدم و اشک میریختم یاد ....
مادر من بهتر شدن پدر تو هم حتما بهتر میشن اینو از ته دل از خدا برات خواستم سفرت هم حتما میری و میای کلی خاطره خوب برامون میگی

اخ اخ اخ
کاش هیچکس این تجربه را نداشته باشه و ندونه که چی میگم
خدا را شکر که مادرجانتون خوبن
الحمدلله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد