روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد- زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

سلام

روزتون زیبا

پاییز اینجا در پررنگ ترین حالت خودشه

دلم هنوز هواییه

حالا کنار آقای دکتر قدم زدن اولین چیزی هست که دلم براش تنگ میشه

اون مدل راه رفتنش

اون مدل نگاه کردنش

اون مدل اخم کردن و پشتش لبخندش

حالا پاییزم یه رنگ تازه گرفته که دلم هوایی میشه


سفال سفارش داده بودم

با کلی دنگ و فنگ

بازشون کردم و چقدر عالی بودند

هیجان زده شدم

اما نمیدونم چرا اینهمه هواییم که دست و دلم به کار نمیره

سفال میخرم

رنگ درست میکنم

نقش ها را مرور میکنم ... اما باز به خودم که میام میبینم دست و دلم به کار نرفته و دارم خیال میبافم

امسال پاییز از نیمه گذشته و بافتنی نکردم

پاییز از نیمه گذشته و من روی شمارش معکوس و دور تند هستم برای سفر طولانی ای که در پیش دارم

طولانی برای من

برای ما

سفر به این طولانی ای تاحالا تجربه نکردم

طولانی ترین سفری که رفتم نهایت دو هفته بودم

و حالا برنامه ریزی میکنم برای حداقل 40 روز

یه کمی ریز ریز خرید

یه کمی برنامه ریزی

نوشتن یادداشت

و سفالهایی که میخوام نقش بزنم و ببرم برای داداش جان و خانمش

گل سینه سفارش دادم برای همسر داداش

گل سینه های منو دید و چشماش برق زد منم براش سفارش دادم

برای مغزبادوم هم سفارش دادم

دوست داره بعد رفتنم سوپرایز بشه

برای نقشه گنج بکشم و بیاد پیدا کنه و ذوق کنه

قبلا از این کارها کردم و توی ذهنشه و دوست داره تکرار بشه





پ ن1 : براش نوشتم :

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

زندگی درد قشنگیست بجز شبهایش

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد

یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟

کار خیر است، اگر این شهر مسلمان دارد

آخر شب گفت اینو با صدای خودت برام بخون......



پ ن 2: اونقدر پیامهای تبریک رنگارنگ گرفتم که شرمنده محبتتون شدم


پ ن 3: دیشب وقتی رسیدم خونه مادرجان یه پاکت کوچولو گذاشته بودند روی تختم

یه هدیه و یه نامه

مادرجان عادت دارن گاه گاهی برامون نامه مینویسند

چه کار قشنگی

باورتون نمیشه چطور دلم لرزید


نظرات 10 + ارسال نظر
الی دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 09:27 https://elimehr.blogsky.com/

تولدت مبارک تیلوی پاییزی زیبا
امیدوارم خیلی زود همین امروز فردا یهو قرار عاشقانه جور شه و آقای دکتر بیاد بگه تیلو جانم اومدم که اینبار بمونم
حتم دارم خیلی زود اینطوری میشه، اصلا باید اینطوری بشه چون به جز تو منم خیلی خوشحال میشم خیلی زیاد ته دلم یه نوری روشن میشه که حالمو خوب میکنه

ممنونم الی نازنینم
میدونی همین که یه روز از همین روزا خیلی یهویی بیاد و بگه اومدم ببینمت هم برام کافیه
چند دقیقه
اندازه یه چای خوردن
بشینه نگاش کنم
اخماش را بکشه توی هم بگه اینطوری نگام نکن...
و من براش بخونم
اینطوری نگام نکن آتیش به هستیم نزن...

شبنم دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 10:07

تیلو جان سلام عشقتون همیشه پایدار
کاش برامون می گفتی چرا آقای دکتر پا پیش نمی زارن تا این عشق و عاشقی رو دائمی کنن البته که می دونم توی دل شما دائمی هست و خواهد بود ولی خوب کاش فاصله فیزیکی هم مثل فاصله دلی کم کم بشه

سلام به روی ماهت عزیزدلم
همه چیز بستگی به نگاه و تعبیر ما داره
انشاله که هرچی خیر و صلاحمون باشه پیش بیاد
در این مورد زیاد صحبت کردم
اما به خاطر شما به همین زودی باز یه پست مفصل خواهم نوشت انشاله

رسیدن دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 12:30

شعر قشنگی بود
چقدر این کار مادرتون رو دوس دارم خییییلی

ای جانم
منم خیلی این کار را دوست دارم

رافائل دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 15:36 http://raphaeletanha.blogsky.com

عاشقانه هات رو دوست دارم....
چقدر اون نقشه ی گنج خوبه! آفرین که حواست به دل همه هست. مطمئنم که خدا هم حواسش به دل تو هست. گاهی باید بعضی چیزها رو از ته دل بخوای تا خداوند شرایطش رو مهیا کنه، برای خدا کاری نداره، اما اگه نخوای و همش خودت رو راضی کنی به همینی که هست، ممکنه هیچ وقت اتفاق نیفته، تو بخواه و راضی باش به رضای خدا، خودش بهترین ها رو قسمتت میکنه.

ممنون رافی نازنینم
گاهی به این موضوع فکر میکنم که من واقعا خیلی از چیزها را از ته دل از خدا نمیخوام و دل خودم را همینطوری راضی میکنم

سعید دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 16:33 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو جان
پات بهتره؟
کاری نداره که چند تا خرما رو هسته بگیر با همون اندازه دنبه بنداز تو چرخ گوشت بذار رو پات
همین

سلام پسرعموجان
اره واقعا کاری نداره همینطوری که بخوای بگی
ولی وقتی شب خسته میری خونه میبینی حال هیچ کاری نداری
یه ژل ضد درد لافارر داشتیم یه کمی از همون زدم دیشب
امروزم که بیدار شدم انگار خوبه خوب شده و اصلا یادم رفت که پام درد میکرد

میترا دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 19:17

وای
چقدر بااحساسید شما دوتا
البته یک روح در دو بدن
عشقتان جاویدان پایدار
بهترین ارزوها رو با تمام وجودم برات میخام

ممنون میترای نازنینم
منم برای شما بهترین ها را آرزو دارم

سعید دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 21:14 http://www.zowragh.blogfa.com

خب خداروشکر که پات بهتره


ممنون
دیگه کلا یادم رفت که درد داشت
خوب شدم

سعید دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 21:17 http://www.zowragh.blogfa.com

منو یاد مامانم انداختی
ایشون به شدت از دندونپزشکی میترسه
اتاق دندونپزشکی رو که میبینه فشارش میره بالا از ترس
یه بار با چه بدبختی بردمش برای دندونش
دکتر بی حسی رو که زد اومد بیرون گفت من دندونم خوب شده بریم خونه
هر چی گفتم مامان این بی حسیه گفت نه راه افتاد سمت خونه
باز من با هزار بهونه شیرین آوردمش تو اتاق مگه میومد

پیشاگ سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 08:40

سلام بر بانو تیلو
نمیدونی چقققققدر خوشحال شدم آقای دکترو دیدی
امیدوارم عاشقانه هاتون مستدام باشه و نهایت بشه اون چیزی که ته دل هردوتون هست
تولدتت هم مبارک عزیزم
پ ن 1 پشتش حرفها هستا قربون دلت برم که اینقدر صبوری دختر
نقشه گنجتم خیلییی ایده باحالی بود کاش عکسی چیزی میذاشتی از نقشه

سلام عزیزدلم
خوش آمدی
هنوز نقشه ش را نکشیدم

بهار شیراز سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 09:34

قشنگ مهربانممممم...
باز هم تولدت مبارکمون باشه...تویی که سراسر عشقی...تویی که مهر می پراکنی ...تویی که دوست ات دارم...

از کار مامانت خوشم اومد وایده گرفتم

ای جانم
متشکرم نازنینم
تو چنین خوب چرایی؟

چقدر خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد