روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مفصل نوشت

سلام

روزتون قشنگ عزیزای دلم

پاییز زیبا به اوج خودش رسیده

برگهای زرد و نارنجی دلبری میکنند

و من متولد این روز از پاییزم

یه روز به رنگ خرمالو و برگهای نارنجی


کلی حرف دارم براتون بزنم 

کلی اولین های بینظیر در یک هفته گذشته در زندگیم تجربه کردم

اولین هایی که احساسات پشتشون به سادگی در قالب کلمات نمیگنجه


پدرجان خیلی حال و احوالشون خوب نبود و بهم گفتند برم شمال که با هم برگردیم و توی رانندگی بهشون کمک کنم

منم دل را به دریا زدم و تصمیم گرفتم سر راه یه سری به آقای دکتر بزنم

گزینه ها را بررسی کردم و هماهنگی ها و صبح سه شنبه کله سحر با اتوبوس راهی دیار عشقم شدم

ظهر گذشته بود که رسیدم

گفتند تا چند دقیقه دیگه میرسن

منم یه جایی زیر یه درخت خوشگل نشستم روی جدول و کتابم را باز کردم و مشغول خوندن شدم

وقتی صداش بالای سرم اومد انگار قلب و جهانم با هم ایستاد

اشعه های نور را از اطرافش میدیدم و دلم هزاربار لرزید

رفتیم با هم ناهار خوردیم

گفت خودم باید سفارش بدم ... میخوام چیزایی که خودم دوست دارم را بدم به مهمان عزیزم

و چه عاشقانه و زیبا

براش تعریف کرده بودم که چقدر اون سفر و اون زیارت در حرم حضرت معصومه به دلم نشسته...

رفتیم

سوار ماشین شدیم و ....

حرف و حرف و حرف

شب را مهمان خواهر امام رئوف بودیم

صبح باز رفتم زیارت و چه زیارت دلچسبی

برای ظهر باز تهران بودیم

حضرت عشق فرمودند که میخوام کادوی تولد برات بخرم به سلیقه خودت

رفتیم داخل یه عینک فروشی و یک عینک به سلیقه ایشون خریدیم

و چقدر عینکم خوشگله

و چقدر هدیه دلچسبی بود

ناهار خوردیم

حرف زدیم

و برای اینکه اشکی نشم هرکاری از دستش براومد انجام داد

الان که فکر میکنم شاید این لحظه ها خواب و رویا بودند چون باورش برای من که سخته...

اونقدر لحظه های ناب توی این سفر زیاد بود که گفتنی نیست


عصر بلیط داشتم برای شمال

بدو بدو رفتم به سمت ترمینال و لحظه های آخر سوار شدم

و پیش به سوی پدرجان و مادرجان 

جاده چالوس زیبا

و البته ترافیک عصر چهارشنبه

و نم نم باران

یه جاهایی برف تا لبه جاده نشسته بود

اونقدر سرمست دیدار بودم که نیاز به هیچی نداشتم

فقط شدم نگاه ... شدم چشم

ساعت حدود یازده شب بود که رسیدم و عمه وشوهر عمه اومدند دنبالم

رفتیم خونه و پدرجان را بدحال دیدم

و با دیدن حال و روز پدر گفتم که چرا اینهمه دست دست کردید و باید برگردیم

میخواستن مراعات حال من را بکنند

میخواستن یکی دو روز دیگه تحمل کنند تا من یه کمی از پاییز قشنگ شمال لذت ببرم

ولی اولویت های من توی زندگی فرق داره

گفتم صبح برمیگردیم

عمه و شوهر عمه اصرار نکردند چون حال پدرجان را میدیدند

تا نزدیک 5 صبح با عمه جان نشستیم به حرف زدن

بعد هم 6 و نیم راهی شدیم

نمیتونستیم بدون توقف بیایم چون پدرجان مریض بودند

و راه طولانی...

شب رسیدیم خونه و تصمیم گرفتیم شب نریم بیمارستان

صبر کنیم و شنبه صبح به متخصص خودشون مراجعه کنیم

اما صبح جمعه بیدار شدیم و با دیدن حال پدر راهی بیمارستان شدیم

خدا را شکر متخصص داشتند و بررسی کرد و تشخیص داد با چند ساعت بستری توی اورژانس مشکل کنترل میشه

این شد که تا نزدیک ساعت 3 بیمارستان بودیم و حال بهتری مرخص شدیم

اومدیم خونه و هرسه هلاک بودیم از خستگی

استراحت کردیم

تصمیم گرفتم شنبه را هم تعطیل کنم و کنار پدرجان ومادرجان بمونم

آخرای شب خواهرجان پیام داد که همسرش (بابای مغزبادوم) از بالای صندلی افتاده و دستش شکسته و راهی بیمارستان هستند

تا نیمه های شب طول کشید تا دستش را گچ گرفتند و برگشتند خونه


صبح شنبه سه تایی رفتیم باغچه و خرمالو چیدیم

خرمالوهایی که در زیبایی بینظیرند

برای خواهرجانها هم خرمالو چیدیم

تک و توک هم انار روی شاخه ها بود اونها را هم چیدیم

مادرجان سبزی خوردن و نعنا چیدند

خیار برای خیارشور چیدیم

تمیز کردیم شستیم و ظهر پیش به سوی خانه

توی پارکینگ وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم پام گیر کرد به رکاب ماشین و با زانو خوردم زمین

درد پیچید توی تمام وجودم

خودم را جمع و جور کردم و آخ نگفتم مادرجان و پدرجان ناراحت نشن

اما چشمتون روز بد نبینه پا شدن همان و شدید تر شدن درد همان و بیهوش شدم....

وقتی به خودم اومدم که پدرجان و مادرجان با حال بد بالای سرم داشتند صدام میزدند....

ترسیده بودند

خودم هم به شدت بی جون و بی حال شده بودم

رفتیم خونه و تا عصر استراحت کردیم

پدرجان تصمیم گرفتند گوسفند قربانی کنند ، زنگ زدند به آقای قصاب

قرار شد برای ساعت 5 جلوی باغچه

ساعت 4 بود که خواهرجانها با یه کیک خوشگل و کادو اومدند که برای تولدم سوپرایزم کنند

یه بلوز قرمز بینظیر

یه کیک سفید و یاسی

و یه عالمه عشق

تا نزدیک 12 شب دور هم بودیم

گوشتها را بین همسایه ها تقسیم کردیم

شام خوردیم

عمه جانم ها و عموجان هم اومدند و یه سرکوتاه و کوچولو با رعایت ماسک و فاصله و باز بودن در و پنجره ها به پدرجان زدند

دور هم کیک خوردیم

و اینطوری بود که این چند روزمون سپری شد





پ ن 1: زندگی همین بالا و پایین های پشت سر هم هست


پ ن 2: زانوم کوبیده شده و درد داره

ولی انشاله مشکل دیگه ای نداره


پ ن 3: صبح جواب آزمایشهای پدررا گرفتم و انشاله که مشکل تکرار نمیشه


پ ن 4: توی حرم حضرت معصومه چنان بغضم ترکید که از باور خودم هم خارج بود


پ ن 5: گاهی جهان متوقف میشه

و تو میمانی و یک جهان خوشبختی

براتون این لحظه را برای تمام لحظات زندگیتون آرزو میکنم


پ ن 6: سفال سفارش دادم

از تهران

یکی از آشناها تحویل گرفت و رسوند به دستمون

اما هنوز بازشون نکردم

الان ته دلم پر از شوق باز کردن بسته های تازه ست

نظرات 25 + ارسال نظر
عابر یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 09:51

سلااام تولدت مبارک ، بمونی برای عزیزهات و به همراه عزیزهات صد و بیست سال.
شما اصفهانی خوبی هستی یا همه اصفهانی ها خوبن، دیر فهمیدم از خودم گذشت ولی پسرم رو میام اصفهان زنش میدم

سلام
متشکرم
انشاله شما هم همیشه شاد و سلامت کنار عزیزانتون باشید
چی شد که حس کردید من خوبم؟
چی شد که حس کردید زن از اصفهان گرفتن خوبه؟
البته یه مثل اصفهانی میگه زن از اصفهان بگیرید اما داماد نه!!!!!!!!!!!!!!!!!

الی یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 09:54 https://elimehr.blogsky.com/

ای جااان
همیشه به قرار عاشقانه ایشالا هر هفته ازین قرارها
امیدوارم هم خودت و هم پدر جان زودتر خوب بشین عزیزم

ممنون نازنینم
الهی آمین به دعای خوبت ممنونم

در بازوان یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 09:58

تیلو جانم تولدت هزار بار مبارک

چه سفر خوبی و نوش جونتون هر لحظه اش
ایشالا پدر جان خوب خوب باشن همیشه.

ای جانم
متشکرم نازنینم

عابر یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 09:59

مرسی، آخه خیلی مهربونی و مراعات همه چیز رو میکنی راستش من توی مدرسه یه دوست داشتم که والدینش اصفهانی بودن اون هم خیلی دختر خوبی بود یه اصفهانی دیگه هم دیدم که ایشون هم آدم خوبی هستند امروز که داشتم میخوندمت احساس کردم مردم خوبی دارید انگار، حالا چرا عروس؟ آخه من فقط یه پسر دارم گزینه داماد ندارم

ممنون
شما لطف دارید
این یه مثل هست میگن دختر از اصفهانی بگیری خوبه
قدیما شاید اینو میگفتن چون اصفهانی ها جهاز مفصلی به دخترشون میدن

بهار از کویر یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 10:00

نوش جانت تیلوی عزیزم این دیدار وزیارت .خدا رو شکر حال پدر جان بهتره .تولدت هزار بار مبارک .

متشکرم عزیزدلم
چقدر مهربونید شما

مریم به عابر عزیز یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 10:06

اول تیلو جان سلام خوش بگذره با عشقتون امیدوارم خداوند زمینه وصالو مهیا کنه
عابر جان اتفاقا پسرهای اصفهان عالی هستن زن دوست و حرف شنو همه دامادهای خانواده ما مظلوم و زن ذلیلن فقط اصفهان کمی تشریفات و اداب و رسومشون مثل جهیزیه زیاد بد بود که متاسفانه الان همه ایران درگیر این تشریفات غلط شدن

سلام به روی ماهت
ممنون از جوابتون

نوشین یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 10:41

سلام زیبا رو و زیبادل، تولدت هزاران بار شادباش، خداروشکر برای حال پدر، خداروشکر برای حال دل خودت ک پر از هیجان و عشقه، یعنی هیجان رو از تک تک کلماتت خوندم و دوبار پست رو خوندم، این دیدار پر از استرس و هیجان رو با تمام جونم مزه کردم الهی ک هرروزت شادی، و ایشالا پای آقای داماد هم بهبودی پیدا میکنه

سلام به روی ماهت عزیزدلم
متشکرم
چقدر بهم لطف داری دخترجان

رسیدن یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 12:47

به به از کجا شروع کنم
تولدت مبارک باشه
دیدار عاشقی مبارک تر تیله جان
من هم سرمای سفر و هم گرمای عشق رو از توصیف ت حس کردم
امیدوارم تن همه تون سالم باشه
خیلی سخته درد کشیدن

ای جان دلم
متشکرم نازنینم
ببخشید اگه حس های بد را منتقل کردم

سعید یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 13:06 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دخترعمو
اول از همه تولدت مبارک
الهی هزار ساله بشی
چه اتفاقاتی برات افتاده
قسمت عاشقانه ش دلمو برد
خداروشکر که حال خودت و پدرجان و مادرجان خوبه
این که هر دوی این بزرگواران اومدن باغچه یعنی حالشون بهتره
برای کوفتگی پات هسته چند تا خرما رو در بیار با دنبه گوسفند بکوب یا با چرخ گوشت چرخ کن و به حالت ضماد بذار رو پات و ببند خیلی عالیه
مواظب خودت باش دختر عموی جانم

سلام پسرعموجان
متشکرم
همه روزهای زندگیتون مبارک و شاد
الحمدلله بهتر هستند
کی حال داره اینهمه کار انجام بده

یک عدد مامان یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 13:39 http://Www.Kidcanser. Blogsky

تولدت مبارک تیلو جان
امیدوارم روزهای رنگی و عاشقانه ات فراوان باشه

متشکر عزیزدلم
منم برات آرزوهای قشنگ دارم

رسانا یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 13:49

سلام عزیزم . بلا از شما و خانواده تون دور باشه انشا...
تولدتون مبارک و بهترین ها رو براتون آرزو دارم

سلام به روی ماهت
متشکرم عزیزم
منم براتون آرزوهای رنگی رنگی دارم

صحرا یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 16:45

به به تولد گندم عزیزم مبارک
تا باشه زیارت یار و قرارهای عاشقانه ی زود به زود
انشاالله حال پدر جان زودی خوب بشه. واسه زانوت یه سر بتونی دکتر بری خیالت راحت بشه چیزی نیست خیلی خوب میشه

ممنون عزیزدلم
الهی که برای همه زندگی پر از دلخوشی باشه
متشکرم عزیزدلم

رابعه یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 17:05

سلام تیلو جان تولدتون هزاران بار مبارک زندگیتون پر از نور و سایه پدر و مادر مستدام.

سلام به روی ماهت
ممنون
برات آرزوهای خوب خوب دارم

سارا یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 17:19 http://15azar59.blogsky.com

تولدت مبارک باشه تیلو جان رنگی رنگی :
.
بلا از شما و پدرجان دور باشه چه یهو همه اتفاقا با هم براتون افتاده
.
بازم تولدت مبارک باشه خانم خانمای رنگین کمونی

ممنون سارای نازنینم
گاهی دیدی یهو همه چی پشت سر هم ردیف میشه
ممنون عزیزدلم

مینو یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 17:26 http://Minoog1382.blogfa.com

تولدت هزارتامبارک وجانت همیشه خوش ازعشقی چنین شیرین
انشاالله که پدرجان هرچه زودارروبه راه شوندوسلامت.

ای جانم
زندگی تون پر از دلخوشی های رنگارنگ

مونا یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 19:05 http://www.khepel-2008.blogfa.com

سلام
تولدت مبارک خوشگلم
برات بهترین ها رو از خدا میخوام
خدا رو شکر که پدرت بهتره .. ایشالا پدر و مادرت همیشه سلامت باشن و سایه شون بالای سر شما باشه
در مورد سفر عشقولانه یی هم که کردی به شهر آقای دکتر
باید بگم حتی از خوندنش هم کیف کردم
ایشالا بیشتر از این عاشقانه ها براتون پیش بیاد و همیشه کنار هم روزاتون پر از خوشبختی و آرامش و عشق باشه

سلام به روی ماهت
متشکرم عزیزدلم
الهی سایه همه پدرمادرها همیشه بر سر فرزندانشون باشه
و خداوند بزرگترها و عزیزانمون را برامون حفظ کنه
ممنون از اینهمه لطف و محبتت

تریپل یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 20:10

سلام.
تولدتون مبارک بانوی هنرمند.
بلا از وجود پدر گرامی دور باد.
سایه پدر و مادرتون مستدام.

سلام دوست جانم
ممنون
منم برای شما و عزیزانتون همین دعا را میکنم

پریناز یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 20:29

چه خوب چه عالی

لیلی۱ یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 23:20

واای چه پستی گندم
چقدر هیجان توش بود هم مثبت هم منفی
تولدت مبارک
حال پدرجان انشاله که خوب هست
زانوت چطوره؟
منم پابه پای تو و اقای دکتر بودمااا قشنگ تصور کردم

دیدی چقدر بالا و پایین پشت سر هم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
متشکرم عزیزدلم

ترانه دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 01:09 http://taraaaneh.blogsky.com

تیلو جان تولدت مبارک

چه قرار عاشقانه زیبایی من هم از اینجا لرزیدن دلت رو وقتی سرت رو بلند کردی و چهره اش رو دیدی حس کردم. عاشقی حس خیلی خوبیه.
بعد هم چقدرماجرا داشتین این مدت. زمین خوردن شوهر خواهر و افتادن خودت و... خوبه که زیاد جدی نبوده امیدوار زود زود زانوت خوب بشه تیلوی رنگی رنگی و مهربون.

متشکرم ترانه نازنینم
ای جانم که عاشقانه هامون را درک میکنی
خوبم عزیزدلم نگرانم نباش

میترا دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 01:19

چقدر چشمام اشکی شد یه حالی شدم
ماکه نرسیدیم انشالله همه عاشقا بهم برسن و دلشون همیشه خوش به عشق باشه
خودت بهتری تیلو جان
تولدت مبارک عزیزم

ای جانم
ببخشید که چشمای قشنگتون را اشکی کردم
همه ی عاشقی ها که نباید تهش وصال باشه
باید از لحظه لحظه عاشقی لذت برد

رافائل دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 15:32 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام تیلو جان.
مجددا تولدت مبارک. سفال ها واقعا زیبا هستند.
خوشحالم که همه چیز ختم به خیر شد و آقای دکتر رو هم دیدی.
عاشقانه هاتون مستدام.
همیشه سلامت و شاداب باشی.

سلام به روی ماهت
ممنونم عزیزدلم
خیلی خوبه که دوستی مثل تو دارم که اینطوری درکم میکنه

رهآ دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 22:05 http://Ra-ha.blog.ir

تولدت مبارک تیلوجانم خوشحالم که کنار حضرت یار بودی و عاشق کردی.

برای پدرجانت از خدا سلامتی میخوام

ممنونم رها جانم
منم برای همه عزیزانت سلامتی و طول عمر آرزو میکنم

لیلا دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 22:31

تیلو جان
تولدت مبارک همه مون
حس خوب دیدار یار پرتکرار
همیشه خودت و خانواده ات سلامت باشید

مرسی نازنینم
چقدر بهم لطف داری
الهی شما همیشه شاد و سلامت باشی در کنار عزیزانت

جزر و مد پنج‌شنبه 27 آبان 1400 ساعت 01:10

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد