روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چالش به دعوت زینب جان مسافر کربلا

سلام

روزتون زیبا

امروز هم باز هوا ابریه و از آفتاب قشنگ پاییزی خبری نیست

در عوض یه هوای ابری پاییزی که جون میده برای پیاده روی

جون میده که چای صبحگاهیتون را کنار پنجره بنوشید

پاییز پر از رنگه

رنگهای گرم و زیبا

دلم لک زده برای پاییز گردیهای دو نفرمون با مغزبادوم

اونوقتایی که بی خیال دنیا با همون ورجه ورجه های کودکانه ش پاش را میزاشت روی برگها و از خش خشون لذت میبرد و من از نگاه کردن به اون ...




زینب عزیزم یه چالش گذاشته برای از سرنوشتن سرنوشت...

تا اونجایی که یادم هست همیشه در برابر تقدیر تسلیم بودم

خوب یا بد تن دادم به چیزی که خداوند مقدر کرده و همیشه عواقب و پیامدهای تصمیماتی که گرفتم را پذیرفتم

زندگیم بالا و پایین زیاد داشته

اما وقتی برآیند میگیرم میبینم برآیند این زندگی از نگاه تیلوتیلو مثبته

وقتی که دقیق به حرف زینب جان فکر کردم

به خودم گفتم شاید اگه جاهای ناخوشایند زندگی را حذف میکردی به اینجایی که حالا هستی نمیرسیدی

شاید اگه اون اتفاقای ناخوشایند و کشدار توی زندگیت نبود الان این عشق آتشین هم توی زندگیت نبود

خیلی این جمله را توی وبلاگم نوشتم وواقعا بهش معتقدم که «دردی که منو نکشه منو قوی تر میکنه»

و تا وقتی زنده و سلامت هستم سعی میکنم بزرگ و بزرگتر بشم

حالا توی این سن میدونم که معنی دقیق جبر و اختیار چیه

ما با اختیاری که داریم انتخابهایی میکنیم و پیامدهای اون انتخابها میشن جبرهای زندگیمون

انسان جایز الخطاست و اگه اشتباه نکنه به نظرم عجیب تر هست...

پس اشتباهاتم را میپذیرم و میدونم خیلی از اتفاقات زاییده دست خودم هستند

سرنوشت را میسپارم به همان کسی که بهترین ها را برامون میخواد

از سر نمینویسم

چیزی را ازش حذف نمیکنم

چیزی بهش اضافه نمیکنم

ولی ازخداوند میخوام که عزیزانم رادر سایه سار بلند خودش از گزند حوادث دور نگه داره

از خداوند میخوام که سلامتی و طول عمر به همه عزیزانم بده

و از خداوند میخوام امتحانی ازم نگیره که از توان و طاقتم فراتر باشه...


زینب جانم !

اگه در توانم بود یه قسمت کوچولو از 20 سالگیم را حذف میکردم چون به گناه من سالهاست یکی دیگه داره تاوان پس میده

و اگه در توانم بود دلم میخواست بتونم تغییری در زندگی خواهرم بدم

اگه در سرنوشت میتونستم چیزی را تغییر بدم اون قسمتی که اختلاف خانوادگی با خانواده مادری ایجاد شد را تغییر میدادم که مادرم اینهمه غصه نخوره




پ ن 1: ممنونم که منو به چالش دعوت کردی

اتفاقا خیلی به فکر فرو رفتم و کلی چیز تازه به ذهنم رسید


پ ن 2: گویا باید برم شمال


پ ن 3: تجربه شخصی من بهم میگه که با خدا حرف بزنید

انرژی ای در کائنات جاری هست که اگه لمسش کنید همه جهان مسخر شما خواهد شد


پ ن 4: معجزه ها چقدر نزدیکند

و چشم هایمان را بسته ایم


نظرات 5 + ارسال نظر
زینب (مسافرکربلا) دوشنبه 17 آبان 1400 ساعت 09:36 http://Www.maahakezeinab.blogfa.com

سلام تیلوی عزیزم ممنون دعوتمو قبول کردی افتخار دادی.
جوابهات چقدر قشنگ بود ...راست میگی خیلی از حوادث تلخ زندگیمون زاییده دست خودمون هستن و البته باعث رشدمون...
کاش واقعا ازشون درس بگیریم.
اونچه که از خدا میرسه جز لطفش نیست و اونچه از سختی‌ها و تلخی‌ها نتیجه اعمالم خود ما
موفق باشی عزیز دل

سلام به روی ماهت عزیزدلم
با دل و جون این کار و کردم
کلی بهم خوش گذشت
من به اینکه زندگی نتیجه اعمال خودمون هست معتقدم

نوشین دوشنبه 17 آبان 1400 ساعت 19:08

شمال خوش بگذره، خدا به زندگی خواهرت نور بتابونه، چقد ک خودت صبوری نازنین، ارامش سهم دلت خداوند عزیزانت رو حافظ باشه، چقد این پستت رو دوسداشتم

الهی آمین
الهی خداوند حافظ و نگهدار همه باشه
من این آرامش را برای دل همه آرزو میکنم

رسیدن چهارشنبه 19 آبان 1400 ساعت 13:56

تو همیشه شاکری و راضی . خیلی خوبه که اینجوری هستی عزیزم
فکر کنم برای همین تفاوت بین مون هست که ماه هاست حرفی برای گفتن با من نداری تیله جون .
امیدوارم همیشه همیشه نگاهت به همین زیبایی باشه

ناشکری کردن و نارضایتی انرژی های خوب آدم را میگیره
باعث میشه آدم توانایی دیدن زیبایی ها را آرام آرام از دست بده
مراقب نگاهم ، دلم و حالم هستم
میدونم اینا را بهتر از من بلدی
من باهات حرف دارم
خیلی هم زیاد دارم
ولی واقعا واقعا خیلی شلوغم
گاهی شده توی دلم باهات حرف زدم ولی میدونم این توجیه درستی نیست

beny20 جمعه 21 آبان 1400 ساعت 11:55 http://beny20.blogsky.com

حالا من خودم
نسبت به شناختی که از خودم دارم
اگه بخوام برگردم به عقب
و همچیو از اول شروع کنم
که مثلا زندگیم بهتر بشه

نمیشه
تازه بدترم بهش گند میزنم

من همیشه خوشم میاد برم جلو
یعنی حتی از سال پیش
ماه پیش
هفته پیش
حتی به دیروزم دیگه زیاد توجه نمیکنم
چون خوب یا بد تمام شد

باور کن
الان که مثلا تجربه داریم
الان که مثلا پخته تر شدیم
اگر همه ی ما برگردیم به عقب
و همچی رو از اول شروع کنیم

دوباره اتفاقاتی ناخواسته
دوباره یه چیزایی رو انتخاب میکینم
و دوباره افرادی هستن
که باعث میشه ناراحت بشیم ...

ناراحتی و درد و غم
توی هر سرنوشتی
توی هر قصه ای
و توی دل همه ی ما هست

فقط چیزی که مهمه
ادامه ی عمرمون قشنگ باشه
#بریم_جلو

پس بزن بریم جلو...
الهی همه ی عمرت پر از زیبایی های دلنشین و دوست داشتنی باشه

سعید شنبه 22 آبان 1400 ساعت 13:09 http://www.zowragh.blogfa.com

کجایی دختر عمو جان
حالت خوبه؟

اخ اخ اخ
نگم که چقدر زندگیم بالا و پایین داشت توی این چند روز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد