روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پست دیروز بی عنوان بود؟؟؟؟؟

سلام

روزتون بخیر

دیروز اونقدر عجله ای پست نوشتم

و بعد هم هنوز پست تمام نشده بود که بچه ها از راه رسیدند و منم همونطوری منتشرش کردم

برای همین عنوان هم یادم رفته بود

امروز هم باید تند تند بنویسم که همین حالاهاست که سر و کله شون پیدا بشه

پرشور و انرژی هستند و چقدر این به من حال خوبی میده


دیروز اول وقت که اومدند کارتنهای سفال را از ماشین آوردیم و مشغول باز کردن شدیم

کلی ذوق کردند و بالا پایین پریدند و سفالها را زیر و رو کردند

حال خوبشون واقعا به منم منتقل میشه

بعد هم مشغول جمع کردم و دپوی سفالها شدیم

بعدتر دست به کار شدیم و مشغول ادامه آموزش شدیم

بعدازظهر هم دخترعموی کوچیک تر کلاس زبان داشت و رفت برای کلاس

دیروز وقتی مسیج اومد که تا چند دقیقه دیگه برق قطع میشه ، سریع جمع و جور کردیم و پریدیم بیرون

ساعت نزدیک 7 بود

عموجان اومد دنبال دخترها و اونا رو برد

منم رفتم به سمت نزدیک ترین فروشگاه

یک جفت کفش انتخاب کردم برای پدرجان ، اما ست اون کفش را نداشتند که میخواستم برای مادرجان

هیچوقت از این کارها نکردند که با هم ست باشند ... یهویی دلم خواست براشون ست بخرم

این شد که یه مدل دیگه انتخاب کردم و با فروشنده صحبت کردم که اگه خوششون نیومد و یا اندازه شون نبود خودشون برن عوض کنند

البته بگم که فروشنده تاکید کرد پس بر نمی داره!!!!!!!!!!!! (قابل توجه ترانه جان )

اینجا ایران است

وقتی میخواستیم کارت بکشیم هرکاری کردیم دستگاه مغازه دار کار نکرد و ایشون گفتند توی مغازه بغلی کارت بکشم

وارد شدم و دیدم لباس های خونگی مردانه میفروشن

یک مدل تن مانکن بود که خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم اونم برای پدرجان بخرم

خدا را شکر هیچکس جز من توی اون زمان اونجا نبود

منم اصلا معطل نکردم و زیادی مته به خشخاش نزاشتم

کل خرید دو جفت کفش و یک دست لباس ، برسر هم ، شاید 15 دقیقه طول کشید...

و اینگونه بود که هدیه تولد پدرجان را هم خریداری کردم

تولدشون فردا هست و ببینم میتونم یه کارایی برای سوپرایز کردنشون بکنم یا نه





پ ن 1: نمیدونم کار درست چیه

ولی فکر میکنم گاهی پیدا کردن راه درست برای درست خیلی سخت میشه


پ ن 2: لبخندهای همدیگه را پررنگ کنید


پ ن 3: از تابستون لذت ببرید

نصف فرصتهای تابستونیمون گذشته ها...


پ ن 4: با این اوضاع باز به قرنطینه شدن فکر میکنم...

نظرات 4 + ارسال نظر
امیر سه‌شنبه 19 مرداد 1400 ساعت 11:56

با سلام
ابتدا تولد پدر گرامی تان مبارک باد و انشالله 120 سال امر با عزت و با برکت داشته باشند و سایه شان بر سرشما و خانواده محترم باشد.
اینطور بنظر میاد که سفال حسابی جای خودشو باز کرده و خودت هم بخای نمی تونی ازش دل بکنی
موفق باشی

سلام دوست خوبم
متشکرم از تبریکتون
خدا رحمت کنه پدر شما را
من یه عادتی دارم که یه کاری را شروع کنم به سادگی رهاش نمیکنم

میترا سه‌شنبه 19 مرداد 1400 ساعت 15:14

فدایی داری عزیزم
انشالله بهترین تصمیم رو بگیرید و بهترین جارو بخرید
تیلویی منم رفتم واسه بابام کفشو خریدم فعلا تو خونه کمی پیاده روی کرد و افتتاحش کرد
بنظرم زیاد خوشش نیومد
البته اینکه تا حالا اسپرت نپوشیده بی تاثیر نیست باید کم کم عادت کنه
امیدوارم بابایی شما خوشش بیاد و به سلامتی و دل خوش بپوشن

ای جانم
زنده باشی میترای نازنینم
منم مطمئن نیستم خوششون بیاد
ولی اشکال نداره همین که متفاوته و یه تجربه ی جدید عالیه
امیدوارم پدربزرگوارتون همیشه شاد و سلامت باشن
چقدر خوبی دختر...
هدیه های بی مناسبت یه مزه ی دیگه ای دارن

سعید سه‌شنبه 19 مرداد 1400 ساعت 16:50 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خوبی
خدا قوت
بازم تولد ایشون رو تبریک میگم و براشون عمر پر ثمری آرزو دارم

سلام پسرعموجان
ممنون
انشاله همیشه عزیزانتون شاد و سلامت در کنارتون باشند

ترانه چهارشنبه 20 مرداد 1400 ساعت 07:12 http://taraaaneh.blogsky.com

مشغولیتهای اینطوری که آدم احساس میکنه برای دیگران مفیده و داره چیزی به کسی یاد میده خوبه.
باز هم خوبه که عوض میکنن حداقل.

ترانه جانم
نه که فکر کنی به سادگی بری بگی عوض کنید با روی گشاده بگن باشه ها
قبل خرید کلی باهاشون شرط کردم که اگه فلان و اگه بهمان....
تازه اونا هزار بار تاکید کردند پس نمیگیرن
به نظرم خیلی زشته...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد