روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزهای مردادی

سلام

روزتون خوش


دیروزم انقدر شلوغ بود که شب فکر کردم مگه ممکنه این فقط یک روز بوده باشه

انگار یه روز را دو روز زندگی کرده بودم


از صبح که سریع دست به کار شدم و یه سری سفال انتخاب کردم و مشغول سمباده و تمیزکاری و ...

قبل از ظهر با اون آقای قاب ساز قرار داشتم

خاطرتون هست که ایشون هم اندازه یک ماه هست که دارن امروز و فردا میکنند

پدرجان هم اومدند دنبالم که بیا بریم چند جایی را بنگاه معرفی کرده ببین...

هیچی دیگه ...

زنگ زدم ببین آقای قاب ساز دقیقا کی میاد

بعد با پدرجان رفتم

کلی حرف زدم و چند جایی را دیدم

بدو بدو برگشتم

اقای قاب ساز اومد ... بهش ایده دادم و ازش ایده گرفتم

بعد هم یه عالمه از آویزهای دلبر را خرید و با خودش برد

دستم بند سفالها شد

با یه عالمه دوست باید حرف میزدم

باید سفارشهای سفالم را اضافه میکردم

برای خرید ترانس اقدام کردم

دوتا سفارش داشتم که تلفنی باهاشون هماهنگ کردم

یه سری تایپ باید انجام میدادم

دوباره آقای بنگاهی اومد و بهم یه آدرسی داد و ...

زنگ زدم به پدرجان

زنگ زدم به عموجان ...

خلاصه که گوشی به دست اصلا نفهمیدم کی شب شد...




پ ن 1: دیروز بالاخره اون گل سینه ای که خریده بودم به دستم رسید

به نظرم وقتی خیلی طولانی شد و از اول هم بهم نگفته بودند این همه قراره طولانی بشه، بعد هم خانم خیاط همچنان در حال بدقولی هست و خبری ازش نیست باعث شد کلا ذوق و شوقم خاموش بشه ...

ولی در نهایت کار قشنگی بود و ازش راضی بودم


پ ن 2: از امروز قرار هست دختر عمو جان برای آموزش میناکاری بیاد پیشم


پ ن 3: دیروز پسرعمه جان اینجا بود

امروز صبح از بلاک درش آوردم


پ ن 4: برام هزار تا دلیل قانع کننده میاره و من قانع نمیشم


پ ن 5: پدرجان باغچه را گذاشته برای فروش

کل خانواده دچار یه التهاب شدید شدند


پ ن 6: دیشب دوباره قطعی برق داشتیم


پ ن 7: بابای مغزبادوم از هفته گذشته یه کمی بد حال هست

هفته قبل تست داده و منفی بوده

دیروز دوباره تست داده

خدا کنه بازم منفی باشه،اونقدر که مغزبادوم از این قضیه ی مثبت شدن تست باباش میترسه!!!!!!


پ ن 8: یه عالمه حرف دارم

اما باید برم که کارها و برنامه های امروزم فشرده است

نظرات 9 + ارسال نظر
پیشاگ یکشنبه 17 مرداد 1400 ساعت 09:54

سلام تیلو جون خوبی ؟
ببخشید اینو میگم البته شاید خودتونم بهش فک کردید حتما ولی کاش باغچه رو نفروشید حداقل تو این سالای کرونایی
اره بچه ها انگار حساسن رو پدر مادرشون بابت کرونا
هم پسرک هم دختر خانم دکتر مرتب پشت در اتاق قرنطینه بودن و نگران

سلام به روی ماهت
متشکرم
عالی
شما خوبی
دیگه کلا رفع کسالت شد؟
والا چی بگم ... منم اصلا راضی به فروش باغچه نیستیم
گاهی پدر یه تصمیماتی میگیره ...

امید یکشنبه 17 مرداد 1400 ساعت 11:38

آخه کسی پسر عمه شو بلاک می کنه
مگه چیکار کرده بود

واقعا که
همینو بگو
به خاطر خودش این کار را کردم

نل یکشنبه 17 مرداد 1400 ساعت 12:23


روزهایت شلوغ از نوع خوب ایشالا

ممنونم
به همچنین دوست جان عزیزم

امیر یکشنبه 17 مرداد 1400 ساعت 17:14

با سلام
خدا قوت منبع انرژی گاهی احساس میکنی یک روز اندازه یک هفته است . عده ای اعتقاد دارند روز قیامت که به پنجاه هزار سال شهرت دارد فقط یک روز است ولی چون استرس و اضطراب وجود دارد مردم فکر می کنند پنجاه هزار سال است.
درک می کنم که چه حالی دارید در مورد دفتر و جابجایی و نقل و انتقال.
خوب است که سرت شلوغ است و کار و بار با وجود کرونا رونق پیدا می کنه . خدا قوت

سلام دوست خوبم
وای ... پنجاه هزار سال...
رونق یعنی درآمد خوب... فعلا این مورد وجود نداره
ولی شاکر پروردگارم

لیلی۱ یکشنبه 17 مرداد 1400 ساعت 18:21

واای اخه باغچه ای که اینقدر توش صفا میکنید چرا باید فروخته بشه؟نمیخاااااام

منم نمیخوام
کاملا باهات هم عقیده ام

ریحانه یکشنبه 17 مرداد 1400 ساعت 19:15

پس واقعا مهاجرت نزدیکه ... پدرها وقتی باغچه را میزارن برا فروش یعنی دیگه فکر همه جا را کردند.
انشالله خیر هست. فکر میکنم بسیار بسیار اتفاق فرخنده ای هست. به فال نیک بگیرید. انشالله که به شادی و آسانی مهاجرت کنید.
راستی باغچتون کجاست؟ شاید ما خریدیم.

خدا نکنه
این فروش به خاطر خرید دفتر کاری بهتر هست
چون واقعا کسب و کارم این روزها کساد هست

ریحانه یکشنبه 17 مرداد 1400 ساعت 19:52

پس واقعا مهاجرت نزدیکه ... پدرها وقتی باغچه را میزارن برا فروش یعنی دیگه فکر همه جا را کردند.
انشالله خیر هست. فکر میکنم بسیار بسیار اتفاق فرخنده ای هست. به فال نیک بگیرید. انشالله که به شادی و آسانی مهاجرت کنید.
راستی باغچتون کجاست؟ شاید ما خریدیم.

انشاله که هیچ کس علیرغم میل باطنیش مجبور به هیچ کاری نشه
من مهاجرت را دوست ندارم

ترانه دوشنبه 18 مرداد 1400 ساعت 05:05 http://taraaaneh.blogsky.com

آخی.. چه حیف که باغچه رو میفروشنین. من که دلم براش تنگ میشه
می فهمم چی میگی منهم روزهایی که خیلی اینور و انور میرم فکرمیکنم دو یا سه روزه مثلا میگم دیروز که رفتم فلان جا .. بعد یادم میادم که همین امروز صبح بوده.
بنظر من وقتی زندگی فشرده هست، انگار که بیشتر زندگی کردیم.

اوهوم
منم
وقتی زندگی فشرده است از تک تک لحظه هاش استفاده میکنیم

شکوه دوشنبه 18 مرداد 1400 ساعت 12:35

سلام تیلوجانم.من اصلا دوست ندارم باغچه رو بفروشید چون وقتهایی که از اونجا تعریف میکنید خیلی حس خوبی به خواننده منتقل میشه شما که تازه به اونجا کلی رسیده بودید

سلام شکوه جان
منم دوست ندارم
یواشکی دعا میکنم که نشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد