روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اولین مرداد 1400 مبارک

سلام

روز بخیر

خوبین

امان از این غیبت های یهویی تیلویی


به نظرم نباید دیگه برنامه های فشرده برای خودم بنویسم

چون همه کائنات دست به دست هم میدن که اون برنامه فشرده منو حتما حتما بهم بزنند

پنجشنبه تا اخرین وقت ممکن دفتر ماندم و تا تونستم سعی کردم کارهام را مرتب کنم

تمام بساط رنگ آمیزی و سفالها را برداشتم و رفتم خونه و تا پاسی از شب تند تند کار کردم

یه لحظه را هم از دست ندادم

صبح جمعه هم زود بیدار شدم و نشستم پای رنگ آمیزی

نزدیک ظهر هم که میخواستیم بریم باغچه بساط رنگ آمیزی را برداشتم و با خودم بردم باغچه

توی باغچه اول ماشینم را شستم و حسابی برق انداختم

و بعدش بدون وقفه باز نشستم سرکار...

بعدازظهر مغزبادوم و خواهر هم اومدن و برای اول مغزبادوم شروع کرد کنار من به رنگ آمیزی سفال

آروم آروم بهش یاد میدادم و کار خودم را هم میکردم

شب هم دوباره بساط رنگ آمیزی و سفالها را جمع کردم و بردم خونه و تصمیم داشتم تا پاسی از شب کار کنم و به خودم ببالم که کاملا مطابق برنامه پیش رفتم

ولی از اونجایی که کائنات دست به دست هم دادند که نتونم اینو بگم ...

به محض اینکه رسیدیم خونه دیدیم که اون یکی خواهر با دوتا فسقلی زنگ را زدند و اومدند

گویا همسر خواهرجان یه آزمونی داشتند و این دوتا وروجک اجازه مطالعه بهشون نمیدادند

این شد که تصمیم گرفته بودند بیان خونه ما.......

و اینگونه بود که من کلا بساط رنگ و سفالها را جمع کردم و منتقل کردم به راه پله ها...

دیگه حتی نمیشد با این دوتا وروجک سفالها را گذاشت اون دور و بر...

تا پاسی از شب شیطنت کردند و از خواب هم خبری نبود

صبح بیدار شدم و دوش گرفتم و آماده آمدن شدم که فندوق بیدار شدم و خواهش و تمنا که نرو سرکار

دیگه دلم نمیومد بزارمشون و بیام

مگه چقدر طول میکشه تا این فسقلیا بزرگ بشن...

مگه چند بار دیگه از این فرصتها دست میده که با این فسقلیا بازی کنیم...

خلاصه که بیخیال کار و برنامه و سفال شدم

رفتیم دنبال مغزبادوم و خواهرجان

و دسته جمعی رفتیم باغچه

تا شب هم اونجا بودیم

آخر شب بود که بابای فندوق و پسته اومد دنبالشون و من دیگه خسته تر از اون بودم که حتی به رنگ آمیزی و میناکاری فکر کنم

و اینگونه بود که تمام برنامه هایی که چیده بودم ریخت بهم

ولی در عوض یه خاطره خوب توی دفتر خاطراتمون ثبت شد...



پ ن 1: پنجشنبه شب قبل از خواب در حال مسواک زدن بودم که روکش یکی از دندونهام دراومد

جمعه صبح رفتم یک کلینیک شبانه روزی که تعطیل بودند

دیروز صبح با هزار ترس و لرز رفتم کلینیک و چسبوندنش

ولی اونقدر کلینیک شلوغ بود که نگم براتون


پ ن 2: من همیشه سعی کردم توی وبلاگم چیزی از مشکلات و معضلات و دردها ننویسم

ولی این دلیل نمیشه که حس کنید من نسبت به دردهای جامعه بی تفاوتم


پ ن 3: بزرگ شدن و قد کشیدن و رشد و بالندگی فسقلیها یکی از قشنگ ترین اتفاقات زندگیمه


پ ن 4: باید کلی چیز میز بخرم

عید غدیر نزدیکه

و من واهمه دارم از بیرون رفتن و خرید کردن در این شرایط کرونایی



نظرات 3 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 3 مرداد 1400 ساعت 11:37 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خوبی؟
خدا قوت بده بهت
راست گفتیا عید غدیر نزدیکه
منم باید به فکر خرید عیدی و اینا باشم
البته بعدی میدونم امسال هم کسی برای عید رفت و آمد کنه ولی باید بازم یه فکری برای عیدی بکنیم

سلام پسرعموجان
شما خوبی؟
متشکرم
حتی اگه رفت و آمد هم نباشه... عین پارسال... بازم عیدی سرجای خودشه

امیر یکشنبه 3 مرداد 1400 ساعت 13:25

سلام
امدم شروع به نوشتن کنم گوشی شروع به گفتن اذان کرد و این همزمانی را به فال نیک گرفتم و وقت اذان برای سلامتی خودت و خانواده و وابستگان دعا کردم.
پیشاپیش عید غدیر را که به عید سادات معروف است را به شما سیده محترمه ، محبوبه و مجذوبه تبریک عرض می نمایم و پیشنهاد می کنم اگر شده یکی دوتا تخم مرغ را با موضوع غدیر طراحی و رنگ کنید .
بقول شما کار همیشه هست اما فرصت کنار هم بودن کم است بیاید لحظاتی که ادم دوست داشته باشد زمان به عقب برگردد تا وقت بیشتری برای کنار عزیزان بودن بگذارد خصوصا اگر این عزیران فسقلی و مسقلی باشد و شاهد خوشحالی و شوق و ذوقشان باشی.
دندان را با چسب دوقلو خودت می چسباندی و یک روز را بدون استرس از شکستن دندان می گذروندی
تیلو جان خیلی وقته بوی کیک از فر اجاق گاز خانه تان بیرون نیومده نزدیک عید غدیر است بساط کیک را برپا کن که هوس دیدن کیک تیلویی داریم
موفق باشید و تندرست و سربلند و خوشبخت در کنار عزیزان

سلام دوست خوبم
چه فال خوبی
الحمدلله
ممنون از دعاهای خوبتون
حتما... چی بهتر از کیک پختن برای همچین عیدی

جین یکشنبه 3 مرداد 1400 ساعت 23:06

پسته و فندوق و مغز بادوم که میگی یاد شنگول و منگول و حبه انگور میوفتم


کاش از اول اسمشون را اینطوری گذاشته بودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد