روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزهای بی برنامه

سلام

روز قشنگ تابستونیتون بخیر

میدونید گاهی نمیشه هیچی را پیش بینی کرد

گاهی هرچقدر هم برنامه ریزی کنی اتفاقات تو را با خودشون به سمت و سویی میبرن که هیچی اونطوری که تو پیش بینی میکنی پیش نره

دیروز از اون روزها بود

با فندوق و پسته تماس تصویری گرفته بودم و داشتم باهاشون حرف میزدم

فندوق یاد گرفته توی تماس تصویری ارتباط برقرار کنه و حرف بزنه

داشتیم حرف میزدیم که یهو فندوق زد زیر گریه و شروع کرد بگه آخ چشمم وای چشمم

من فکر کردم از روی دلتنگی داره این کار را میکنه

ولی وقتی چند دقیقه ای گذشت و جیغ و دادش بیشتر شد قضیه کلا فرق کرد

تماس را قطع کردم و خواهرجان از اون سمت شروع کرد به آروم کردن و حرف زدن با فندوق

اما بی فایده بود بسیار بیقراری میکرد و دائم میگفت چشمم نمیبینه ... چشمم درد میکنه ... مامان من هیچ جا را نمیبینم...

اینا خواهرجان را هول کرده بود

زنگ زد بهم

منم سریع زنگ زدم اورژانس کودکان

اونا هم گفتند زنگ بزن اورژانس چشم

زنگ زدم اورژانس چشم و تنها چیزی که گفتند این بود که سریع بچه را برسونید اینجا

همسرخواهرجان که سرکار بود

خواهر بهش زنگ زد که سریع خودش را برسونه

از من خواست برم که پیش پسته جان بمونم تا بتونن فندوق کوچولو را ببرن برای معاینه

فاصله خونه خواهر با ما تقریبا زیاده

از توی اتوبان میگذره ولی حدود 20 دقیقه رانندگی لازم داره

سریع راه افتادم و تا من رسیدم اونا جلوی در منتظر بودند

من و پسته جان موندیم خونه

و اونا با یه فندوق بیقرار رفتند به سمت دکتر

نگم براتون که اورژانس چشم هیچکاری براشون انجام نداد و فرمودند ما که متخصص نداریم!!!!!!!!!!!!

و خواهرجان فندوق را برد یه متخصص شبکیه تا چشمم بررسی بشه

فندوق ترسیده بود و همه کار خیلی سخت شده بود

ولی در نهایت نظر هر دو تا متخصص این بود که شکر خدا مشکلی نیست و اگه این موضوع تکرار شد نیاز به بررسی های بیشتر هست ...

هرچقدر خواهر اصرار کرده بود که بررسی بیشتر انجام بشه هر دو تا پزشک نظرشون این بود که فعلا همه چی نرماله و لازم نیست

خلاصه تا خواهرجان و همسرش و فندوق برگردن خونه عصر شده بود

از اونجا که اومدم بیرون یه بارون سیل آسای چند دقیقه ای شروع شد

همونجا زیر آسمون ایستادم تا بارون بباره بهم و حالم را جا بیاره

از مجتمع خواهر اینا که اومدم بیرون دیدم یه مغازه شال و روسری روبروی ماشینم هست

منم رفتم و یه شال برای خودم و یه شال هم برای مادرجان خریدم

بعد هم اومدم سمت اتوبان و افتادم توی ترافیک عصرگاهی

بعداز کلی رانندگی توی ترافیک رفتم سمت خیاطی

شلوغی خیابونها برام عجیب بود

مدتها بود این ساعت بیرون نیومده بود... خرید نیومده بودم ... این سمت نیومده بودم ...

جای پارک نبود و با سختی ماشینم را یه جایی جا دادم

پارچه ای که پدرجان خریده بودند را دادم برای دوخته شدن

بعد هم اومدم سمت دفتر و درها را قفل زدم و رفتم سمت خونه

و اینطوری بود که یک روز پر از استرس و نگرانی به پایان رسید




پ ن 1: امروز انگار کل بدنم درد میکنه از بس که دیروز استرس کشیدم


پ ن 2: طبقه پایینی خونمون کرونا گرفته


پ ن 3: دیروز بعد ازاینکه از خیاطی اومدم بیرون متوجه شدم که ماسکم را یادم رفته بوده


پ ن 4 : یه مدل سنجاق سینه داخل یه پیچ دیدم که خیلی خوشم اومده

مدلهای جالب و بانمکی دارن

شاید یکی دوتاش را سفارش بدم برای مانتوی تازه ام

نظرات 8 + ارسال نظر
در بازوان دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 09:40

سلام تیلو جان
الهی شکر که مشکلی نبوده و ایشالا که دیگه تکرار هم نمیشه

شال و مانتو و سنجاق سینه مباررک

سلام الی نازنینم
ممنون از همراهیت
متشکرم ...
بودنت دلگرمیه

سعید دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 11:17 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان
خوبی؟
منم ترسیدم
خداروشکر به خیر گذشته

سلام پسرعموجان
متشکرم
الحمدلله

عابر دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 13:16

عززیزم بچه ،خوب نگفتن اصلا چی بوده ؟بعد بچه اومد خونه خوب بود؟!طفلکم الان خوبه؟

اصلا مشخص نشد
متخصص ها معتقد بودند که هیچی نیست
خوب بود
ولی از بس گریه کرده بود و از بس ترسیده بود کلا بی حال و هلاک شده بود

من دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 13:50 http://me2020.blogsky.com

سلام بلا به دور باشه ان شالله که مشکل خاصی نیست...واقعا همینه دنیا غیرقابل پیش بینی تر از اون چیزی هست که فکرش رو میکنیم
مبارک باشه مانتو نو به شادی استفاده کنین

سلام دوست خوبم
انشاله بلا از همه دور باشه
گاهی یادمون میره که دنیا چقدر غیرقابل پیش بینی هست...
ممنون

امیر دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 13:53

با سلام
شاید چون تابستان فصل تعطیلی برا مدارس است و تقریبا تمامی خانواده یا دانش اموز دارند و بطور مستقیم سرو کار دارند یا نوه و ... دارند و بطور غیر مستقیم سرکار دارند به نوعی با کارهای خدماتی هم مربوط میشه . و شما هم بطور غیر مستقیم روی کارتان تاثیر دارد .
خواهر جان حق داشتند که دستپاچه شوند و چشم عضوی است که حساس و ظریف است . مثل دست و پا نیست که بشه کمی دیرتر یا واپس تر بهش رسیدگی کرد و از طرفی بچه که تحمل کن و ... حالی اش نمیشه و اگر چشم را با آب تمیز و خنک بشوری تاثیر زیادی داره در کاسه ای مقداری اب ریخته و چشم را در اب کاسه باز کرده و پلک بزنند . یا از قطره ای باس یا همون محلول شستشوی جشم استفاده کنند که خودش چشمی دارد و در ان باید پلک زد تا چشم تمیز شود و چنانچه چیزی در چشم رفته باشد بیرون اید

سلام دوست خوبم
ممنون از همدلی و همراهیتون

رافائل دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 14:24 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام عزیزم.
امیدوارم هم فندوق و هم شما و هم بقبه خوب خوب باشید.
بیماری بچه ها خیلی دردناکه، طفلکی ها نمیتونند شرایط رو درست توضیح بدن و درنتیجه هم خودشون میترسند و هم اطرافیان.
توی این هجوم ویروس دلتا خیلی مراقب باش. هیچ کجا بدون ماسک نرو.

سلام به روی ماهت
این فسقلی ها آدم را میکشن تا بزرگ بشن
ممنون از مهربونی و همراهیت عزیزدلم

خورشید دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 15:08 http://khorshidd.blogsky.com

تیلو جان من شب ها بیخوابم دیشب ساعت سه نصف شب دیدم صدای گریه پسرم میاد وقتی رفتم پیشش بعد از کلی هق هق گفت توی خواب احساس کرده خون دماغ شده خواسته بره دستشویی یه لحظه دیده چشمش جایی را نمیبینه لازمه نیست بگم که به من چی گذشت از نظر پزشکی هیچ مشکلی نبود منتها دکتر خیلی سوال پرسید در ارتباط با تب و غیره
در واقع شکش انگار به کرونا بود فعلا اوضاع خوبه امیدوارم برای فندوق شما هم هیچ مشکلی نباشه
پستت را که خوندم تازه رسیده بودم خونه هنگ کردم

ای بابا
خورشید جان این بچه ها آدم را پیر مکنن تا بزرگ بشن
دقیقا میفهمم چی میگی
من در مورد فندوق فکر میکنم کلا داشته اشتباه بیان میکرده
خب خیلی هم کوچولو هست و نمیشه دقیق متوجه شد
انشاله که پسرجان شما هم هیچ مشکلی نداره و از همین مدل بیانها و برداشتهای غلط بچه گانه بوده

میترا دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 15:22

وای چه استرس کشنده ای
انشالله اصلا و ابدا تکرار نشه
تیلوجان مارو بیخبر نزار از حال فندوق
طفلی مامانش

واقعا خیلی سخت و بد بود
ولی خدا را شکر فعلا که خوبه و انگار چیزی نبوده
میدونی اینکه بچه ها نمیتونند تحلیل درستی از قضیه داشته باشن آدم را گیج میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد