روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

من دلداده حواسم پی چشات هست

سلام

روزتون دوست داشتنی و زیبا


روزهام شکل هم شدند

کار خاصی نمیکنم

یه کم ورزش

یه کم کتاب

یه کمی فیلم دیدن

البته خدا را شکر دیروز بعد از مدتها دوتا سفارش کار کوچولو داشتم که کلی بهم حال خوب داد

جدای بحث مالی ، کار کردن حال دل آدم را خوب میکنه

مدتی بود سفارش کار نداشتم

کارهای کوچولوی روزمره بودند اما یه سفارشی که منو قاطی رنگ و طرح و فکر و ایده کنه نداشتم ... دیروز دوتا کار کوچولو و یه عالمه حال خوب...

بعدازظهر هم که خونه بودم

از اون روزی که حاجی فیروز و اون استند عددی و جناب گاو جان را درست کردم دلم نیومده از روی میز جمعشون کنم

همینطوری گذاشتم جلوی چشمم

شماها هیچی درست نکردید

من میدونم که هفته آخر اسفند برای این کارها وقت نخواهم داشت

یه روز اون آخرای سال را هم با خانم تمیزکار هماهنگ کردم

یه روز هم اگه یه خرده جرات پیدا کنم میخوام با پدرجان ومادرجان بریم بازارچه گل و گیاه ...

پارسال هم همین موقع ها با اینکه بحث کرونا داغ بود یه روز وقتی داشتیم از هلال احمر برمیگشتیم و سه تایی حسابی از دست دستکش و ماسک و الکل که تازه همراه لحظه هامون شده بود، کلافه بودیم بابا پیشنهاد داد بریم و یه نگاهی بندازیم اگه خلوت بود بریم داخل...

ظهر بود

البته یه سری از غرفه ها تعطیل کرده بودند

اما خیلی خیلی خلوت بود

حالا ببینم امسال هم میتونیم بریم و نزدیک بهار یه عالمه گل و گیاه تازه به تراس هدیه بدیم...




پ ن 1: ریحانه جان دیشب توی نماز شبم دعاگوی همسرت بودم

دعاگوی همه مریضهایی که میشناسمشون و اونایی که نمیشناسم

انشاله بلا ازتون دور بشه


پ ن 2: مرمر جان با اینکه هیچ شناختی ازت ندارم مدتی هست که توی دعاهای روزانه ام هستی


پ ن 3: شوهر عمه مرخص شده و حالش بهتره

فقط خیلی خیلی ضعیف شده و اونقدر کابوس میبینه که از خوابیدن میترسه

انشاله هرچه زودتر حالشون بهتر و بهتر بشه


پ ن 4: بسته پستی خواهرجان رسید

یه مانتو سفارش داده بود

همین الان رسید و عالی بود...

البته این نظر من هست ... خودش باید بیاد بپوشه و ...

سخت گیر و نکته سنجه

من همه چیز را زیادی آسون میگیرم

نظرات 10 + ارسال نظر
بلاگر چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 10:25

تکرار یکی از چیزایی که ازش فراریم ، میپذیرم که روزهامون هم با این محدودیت ها به تکرار بیشتر نزدیک شده ، شاید به اندازه کافی فکر نمیکنم که بتونم تغییری در این روزهای شکل هم بدم !
اگر ایدۀ خاصی به ذهنمون برسه خوبه با هم به اشتراک بذاریم .
پیشنهاد میدم پرشِ با چتر را امتحان کنیم ! (لبخند)

البته من از همه تکرارها فراری نیستم
یه سری تکرار هستند که بهم آرامش و امنیت میدن و ازشون هیچوقت خسته نمیشم
اما اون تکراری که شما هم ازش حرف میزنید را فعلا براش هیچ چاره ای نداره
پرش با چتر عالیه... ولی چتر نداریم که....
به نظرتون باید بایا کنیم...

من چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 10:31 http://me2020.blogsky.com

این بدو بدوهای آخر سالی همیشه دلنشینه

اوهوم
یه حال خوش و دلچسب

پیشاگ چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 11:15

جدا اگر کار نبود من یکی دیوونه میشدم خداروشکر بازم کاری هست هر چند حقوق انچنانی نمیگیریم
منم هنوز هیچی ندرستیدم باید تصمیممو بگیرم بالاخره
مانتو خواهر هم مبارک به شادی بپوشه

کار خیلی خوبه
اصلا از من که آدم بهتری ساخته

ریحانه چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 13:02

واااای تیلوی عزیزم، تیلوی بامحبت، اشک ریختم بابت مهربونیت. یک دنیااااااااااااااااااااا تشکر. یک دنیااااااااااااا تشکر. نمیدونی چقدر برام ارزش داشت. مرسی.

برای سفارش کار، تو کارهات زیبا و خلاق و تک هستند. پیج اینستاگرام داری؟ کارهات را میگذاری؟

الهی همیشه لبت خندون باشه و هیچوقت جز از سر شوق اشک نریزی دخترجان

مرمر چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 15:15

سلام تیلوی نازنین و مهربون
امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه،این روزا داغونم،امروز صبح دو ساعت پیوسته گریه کردم،ساعت 3 خیلی اتفاقی پستتو خوندم،خیلی حالم خوب شد،انگار یدفعه نور به قلبم تابید و گرم شدم،انشاا... خدا بهترینهارو بهت بده عزیزم،خیلی خیلی محتاج دعای خیرت هستم،همیشه سلامت و شاد باشی

سلام به روی ماهت نازنینم
انشاله که همیشه شاداب و تندرست باشی و هیچوقت اشکی جز از سرشوق از چشمات نباره
خداوند هوای هممون را داره ... نگران نباش
منم اگه قابل باشم دعاگوت هستم

سعید چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 17:13 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان
حالت چطوره
تو اون لحظات خاصی که داری و تو دعاهای خاصت منو هم فراموش نکن

سلام به پسرعموی خوب خودم
متشکرم
من محتاج دعاهای شما هستم ... اگه قابل باشم به یادتون و دعاگوتون هستم

امیر چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 20:33

با سلام
شاید داستان حاجی فیروز را دوستان ندانند. اما بسیار جالب است. در جنگ قادسیه که ایران در مقابل اعراب شکست خورد و اعراب خود را ارباب و برتر از ایرانی ها می دانستند ولی ایرانی ها هیچ وقت ذلت را پذیرا نبودند. عمر بدست اسیابانی به نام فیروز ابولولو کشته می شود و ایرانی ها خوشحال می شوند چون نمی توانستند اشکارا جشن بگیرند . حاجی فیروز را درست کند و حاجی فیروز هم نماد فیروز ابولو لو است و لباس قرمز نماد قیام سرخ جامکان و رنک سیاه نماد قیام سیاه جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی است. و بز بز قندی کنایه از ریش اعراب است که ریش بزی داشتند . با این نیت به تمسخر اعراب می پرداختند

سلام
ممنون که گفتید داستانش را
تا حالا نشنیده بودم

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 20:49 http://Daroneman.blog.ir

امیدوارم همیشه کارت پر برکت باشه تیلو جان

منم امیدوارم کسب و کار همه پررونق و پربرکت باشه
ممنونم عزیزدلم

سهیلا پنج‌شنبه 14 اسفند 1399 ساعت 05:37 http://Nanehadi.blogsky.com

مانتو خواهر مبارک باشه.تکرار سخته.برای منم روزها تکراری نمیشه.همیشه کتاب جدید،فیلم جدید و کاری هست که انجام بدم.تو خونه البته.

متشکرم سهیلا جان
من تکرار همین کتاب خوندن وفیلم دیدن و ... را گفتم
وگرنه منم جز اون دسته ای هستم که همیشه یه کاری برای انجام دارم

رسیدن پنج‌شنبه 14 اسفند 1399 ساعت 08:35

چقدر خوبه که سخت گیر نیستی واقعا اینجور آدم سبک و راحت

هرچی بیشتر سخت بگیرم زندگی به خودم سخت تر میگذره
پس به خاطر خودم این کارو میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد