روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اولین ماهی قرمز

سلام

روزتون با شکوه

خوب هستید

وای براتون بگم که امروز صبح توی مسیر که میومدم چشمم به یک درخت افتاد که غرق شکوفه شده بود...

شکوفه های صورتی

یعنی انگار توی دلم هزارتا چراغ روشن شد

بعد هی دقت کردم توی مسیر ببینم بازم درخت شکوفه دار میبینم یا نه...

البته این درخت هرسال اولین شکوفه های سال را بهمون هدیه میده و دلمون را چراغونی میکنه...

خدا را سپاس

شاید نشه مثل هرسال بریم خرید و بیرون و گردش.... شاید مثل همیشه نباشه ... اما حال و هوای طبیعت و دستای خدا سرجای خودشه... الحمدلله

دیشب استوری آزاده جون را دیدم ... ماهی قرمزها توی تشتهای بزرگ...

یعنی چشمام قلب قلبی شد

این صحنه برام پر از حس خوبه... بساط ماهی قرمز ...

خلاصه که با رسیدن اسفند ماه زیبا، میتونیم به خودمون لبخند و حال خوب هدیه بدیم


دیروز صبح هنوز کمی بی حالی داشتم و یه ضعف که نمیدونم ناشی از چی بود

اما ظهر که رفتم خونه و جای شما خالی اول سوپ داغ و خوشمزه مامان جان را که جوانه گندم هم داشت خوردم و بعدشم ناهار

یهو احساس کردم حالم خوب شد

پدرجان یه کاری داشتند که باید میرفتن به خاطرش عابر بانک

منم پیشنهاد دادم که من برم انجام بدم و برگردم و بر عکس همیشه ماشین را هم برنداشتم و پیاده راهی شدم

حدود 15 دقیقه تا بانک مورد نظر پیاده راه بود و اینطوری شد که پیاده روی دیروزم را هم انجام دادم

برگشتم و باز بساط دمنوش را راه انداختم و با مامان جان رفتیم سراغ مرتب کردن یکی از کابینتهای آشپزخونه

اون کابینتی که همیشه پر از عطر بوهای محشره...

کابینت ادویه ها و سبزی ها و .... عطر آویشن و سیر و پاپریکا... عطر شنبلیله و مرزه و نعنا... پونه های کوهی.. کرفس کوهی ... ادویه های دوغ و ماست و ... زنجفیل و چای سبز و چای قرمز... جوز هندی ... و ... و ... و ...

خلاصه که ساعتها مشغول بودیم ... خندیدیم ... حرف زدیم .... شیشه ها را هی جابجا کردیم... و خلاصه که استارت خونه تکونی را زدیم ...

امروز میخوام سر راه از این طبقه هایی که میزارن داخل کابینت و کابینت را به چند بخش تقسیم میکنه بخرم تا بتونیم کابینت مربوط به استکان و لیوانها را حسابی منظم کنیم...


پ ن1: صبح برای یه کار بانکی مراجعه کردم به بانک

نمیشد با اپلیکیشن و عابر و ... حلش کرد...

بانک غلغله.... نوبت گرفتم و اومدم بیرون

حساب کردم حدودا چقدر زمان دارم و بعد توی یه مسیر خلوت شروع کردم به پیاده روی

دور اول را رفتم و برگشتم و یه نگاهی به تابلوی اعلام نوبت کردم و متوجه شدم بازم میتونم برم و برگردم...

دور سوم را رفتم و برگشتم و حسابی کلافه بودم که یه آقایی گفت خانم من منصرف شدم میخواین نوبتم را بدم به شما...

نوبتش حدود 15 نفر جلوتر از من بود... از ذوق بال در آوردم ...

2 دور دیگه رفتم و برگشتم و نوبتم شد

در عجبم از اونهایی که ریلکس نشسته بودن روی صندلیهای بانک و باهم حرف میزدن....


پ ن 2: دوتا شیشه سیر ترشی برای آقای دکتر گذاشته بودم کنار

آوردم دفتر بزارم یه گوشه ای... خوبه سیر ترشی جا داره تا هفت ساله بشه...


پ ن 3: هیچی مهم تر از سلامتی تون نیست



نظرات 9 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 10:59

با سلام
بادام ها شکوفه داده اند و قمری ها آوازه خوان شده اند. دشتها لباس مخمل خچد را به تن نموده اند. ننه سرما کوچ کرده است . گنجشکان با جیک جیک کردن شادمانی را عرضه میدارند.
اما هستندکسانی که چهار فصل شان خزان و سرماست. نه اینکه نمی توانند بهاری شوند نه به خزان و زمستان عادت دارند. نمی توانند تابش خورشید را ببینند.
عده ای با عدم رعایت مسایل بهداشتی جان خود و دیگران را به خطر می اندازند و نمی دانند اگر کسی بواسطه آنان بیمار شوند در مقابل بیماری آنان مسئولند. مسئولیتی هر چند قانون نتواند آن را ثابت کند اما اخلاقی مسئولند. اینان همان کسانی عستند که همیشه خزان و سرنا زده اند.

سلام دوست خوبم
یهویی محاکمشون کردی و حسابشون را رسیدی ها

سعید یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 12:46 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی ماه
حالت بهتره؟
خب خداروشکر
ماهی قرمز هم برای من اولین نشونه ی اومدن بهار و جنب و جوش عیده
من جمعه بعد از مدت ها با بچه های گروه رفتم کوه اونجا چند تا درخت زردآلو دیدیم که پر از شکوفه بود
انصافا منظره ی قشنگی بود اما خیلیم خوب نیست این وقت درختا شکوفه کنن چون با کوچکترین سرما شکوفه ها میریزن و از میوه خبری نیست
پس امان از دل من که مجبورم هر روز ساعت ها تو بانکهای مختلف بشینم
آخه من از فرصت استفاده میکنم و تو بانک بقیه ی کارامو تلفنی انجام میدم
شاد باشی و سبز

سلام پسرعموجان
متشکرم
کاملا خوبم
ممنون از احوال پرسیتون
حس قشنگ و هیاهوی زیبای دور بساط ماهی فروشی ها همیشه منو به هیجان میاره
خب پس شما هم اولین شکوفه ها را دیدین
وای خیلی از بانک رفتن بدم میاد
دوست دارم بتونم همه کارهام را با همین اپلیکیشنها راه بندازم

رسیدن یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 12:52

منم لذت بردم انگار بات بودم هر لحظه ش
شما تنها چیزی که میتونی فعلا برای آقای دکتر قائم کنی تا دیدار مجدد فقط سیر وااای


نه بابا کلی چیز میز دیگه هم قایم کردم و سراغ دارم

پریناز یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 14:05

خوب شد پ ن اول قسمت دوم هم داشت وگرنه ازت نا امید میشدم حالا خود منم بودم دوس داشتم یکی بیاد بهم بگه بیا کلی بیفت جلو ولی بین خواسته دلمون و عملمون گاهی باید فاصله باشه

عشقم گاهی مثل سیر ترشی هفت ساله میشه و جا میفته ولی خیلی وقتام کارش برعکس سیر ترشیه
عشقت هزار ساله باد

چرا ... نفهمیدم منظورت از این نا امیدی چی بود...
عشق ما دیگه آروم آروم داره هفت سال دومشم تموم میشه ... زیادی جا افتاده شده
متشکرم عزیزدلم

سارا یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 17:37 Http://15azar59.blogsky.com

تیلو یعنی چی هفت ساله بشه یعنی ۷ سال بعد قصد داری پستش کنی
....
اتفاقا منم امروز کلی کار بانکی داشتم اونم توی ۳ تا بانک اوف
....
شکوفه های بادام درختهای باغ خانوادگی ورثه رو که همسو باد تکوند فکر کنم امسال از بادام خبری نباشه
....
تیلوی قشنگ خودمیا

یعنی اصلا قصد ندارم پستش کنم ... خودشون تا هفت سال فرصت دارن تشریف بیارن

اوه اوه اوه ... چقدر سخت و بد

عه... انشاله که اینطوری نیست... باغتون پر از برکت و محصولش افزون باد

خودتم قوت قلبمی

مه سو یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 18:21 Http://mahso.blog.ir

خونه تکونی عید شروع شده و همه مشغولن...آخ جون برا خودم که امسال خونه تکونی آنچنانی ندارم...البته که همینطوری هر از چند روز بساط تمیز کردن به راهه و کار خونه تمومی نداره...
خوش به حال آقای دکتر!!!

دقیقا
یه طورایی هر روز بساط خونه تکونی برپاست... عید و غیر عید هم نداره
فقط عید که میشه دیگه ذره بین برمیداریم و میفتیم به جون خونه

قلب من بدون نقاب یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 22:19 http://Daroneman.blog.ir

من فکر کردم از همون اصفهان خرید میکنی
برای همین گفتم مواظب باش
چون من خودم تمام خرید های غیر یخچالی رو دو روز داخل خونه نمیارم

بیشتر خریدهایی اینترنتی که این چند وقت کردم از آذربایجان بوده
چند تایی هم از تهران
ولی حرف درستی زدی باید مواظب بود
کار درستی میکنی عزیزدلم

zahra دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 01:12

سلامی به زیبایی نوشته هاتون.چقدر حس خوبی منتقل میکنن.من که واقعا نیاز دارم به اینطور نگاه به زندگی.

زهرا جان چشمای زیبا بین شما اینطور میبینه
امیدوارم زندگیت پر از زیبایی و خیر و خوشی باشه

ستاره سه‌شنبه 5 اسفند 1399 ساعت 23:48 http://Setareha65.blogsky.com

چقدر دلم گرفت اون قسمت اخر رو خوندم...

ای جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد